احمد افشار: چهارشنبه گذشته نخستین بخش از گفت‌وگو با پرویز کلانتری، نقاش صاحب سبک را خواندید. بهانه صحبت ما با این هنرمند، برگزاری نمایشگاهی از آثار وی بود که همین پریروز در گالری ساربان به کار خود پایان داد.

نقاشی

 قسمت اول گفت‌وگوی ما با پرویز کلانتری بیشتر حول‌وحوش شهر و شهرنشینی گذشت اما این هنرمند 79ساله دلمشغولی‌های دیگری هم دارد که در این بخش می‌توانید آنها را بخوانید.

  • شما غیر از نقاشی، نویسندگی هم کرده‌اید و چند تا کتاب هم تالیف کرده‌اید مثل مرگ پایان کبوتر نیست، ولی افتاد مشکل‌ها، چهار روایت از شب سال نویی که بر نیما گذشت یا نگذشت و... . کدام یک را زودتر شروع کردید و علاقه‌مندی‌تان به کدام یک بیشتر است؛ نقاشی یا نویسندگی؟

بله اگر کسی مرا ببیند و بگوید که کتاب مرا دیده و خوانده است خیلی ذوق می‌کنم ولی اگر کسی بگوید نقاشی مرا دیده و خوشش آمده است خیلی قلقلکم نمی‌دهد. من نقاش هستم اما هرچه زمان می‌گذرد به قلمرو نوشتن بیشتر عشق می‌ورزم. نوشتن خیلی برایم جالب است. علتش هم این است که در نقاشی انگاری یکی سر نیزه پشتم می‌گذارد که آن کسی که می‌خواهد این نقاشی را بخرد چطوری دوست دارد. یکی از آسیب‌شناسی‌های هنر تجسمی آن است که آدم ذره‌ذره انگار که تابع بازار می‌شود؛ البته خدا نکند که من اینطوری بشوم. اما در نوشتن اینطوری نیست و قرار نیست این چیزی را که شما می‌نویسید کسی بخرد. بنابراین در نوشتن آزادانه عمل می‌کنم و آن چیزهایی که ایده‌آل‌ام بوده می‌آورم.

نوشتن هم نوعی تکه چسبانی است؛ شما یک‌جا را می‌خوانی می‌بینی که محاوره دو تا آدم معمولی است. یک قسمت دیگر را می‌خوانی می‌بینی شیخ اشراق است که با آن زبان قدیمی دارد درباره افسانه یوسف و زلیخا در قرآن کریم سخن می‌گوید. یک جای دیگر می‌بینی اخبار رادیو است و این تکه چسبانی‌ها و پراکنده‌گویی‌ها نوآوری است که مرا خیلی سرذوق می‌آورد. ظاهرا این پراکنده‌گویی‌ها ممکن است ارتباطی به هم نداشته باشند ولی یک ارتباط پنهانی در آن زیر هست که آنها را به هم مربوط می‌کند و لایه‌های گوناگونی هست که در کلیتش یک داستان را که هدف به خصوصی دارد می‌سازد. در خصوص اولویت یا ترجیح دادن نقاشی یا نویسندگی باید بگویم که اساسا نوشتن مشکلاتی دارد چون ناشر لازم دارد و آن ناشر مجوز لازم دارد ولی نقاشی این چیزها را لازم ندارد. هرچند که من دلم می‌خواهد همچنان تجربه‌های نویی در نوشتن داشته باشم.

  • در نقاشی‌های شما وقتی مرورشان می‌کنیم یک وجه اشتراک وجود دارد؛ آن هم مسئله آرامش است که بن‌مایه همه تابلوهاست و با دیدن فضاهای کاه گلی رنگ با آن آبی‌های فیروزه‌ای به یک آرامش می‌رسد. کاملا فضای معنوی ایجاد می‌شود، آن فضایی که اسمش را می‌گذاریم ایرانی بودن در آن تجلی پیدا می‌کند یا حتی فضای عشایری را نگاه می‌کنیم که در آن جنب و جوش است، هیجان است و... . یکی از دوستان می‌گفت اسم شما را باید بگذاریم نقاش صلح و آشتی چون در همه اینها صلح و صفا و آشتی موج می‌زند. نکته اساسی سوال من این است که چگونه می‌‌شود این آرامش را در شهر ایجاد کرد و اوضاع و احوال شهری ما چگونه است؟

این بحث موضوع کش‌داری است. من یک مسئله‌ای با دخترم دارم. او فکر می‌کند که مردم دنیا 2دسته‌اند، یا آدم‌های با کلاس‌اند یا آدم‌های بی‌کلاس‌. وقتی به دیدن دوستی در یک آپارتمان شهری می‌رویم اگر ببیند جلوی در یکی از آپارتمان‌ها کفش‌هایشان بیرون است فکر می‌کند اینها آدم‌های بی‌کلاسی‌اند! اما من اصلا این را قبول ندارم و اینطوری نمی‌بینم برای اینکه من یک‌سال قبل میهمان یک دوستی بودم در سمنان؛ خانواده‌ای که زن و شوهر هر دو معلم بودند و بچه‌هایشان هم دانشجو و کلا یک خانواده فرهنگی. از جلو در که می‌خواستم بروم داخل تمام کفش‌هایشان بیرون در بود. داخل که رفتم اینها به یک شکل عجیبی سعی می‌کردند از من مهمان‌نوازی کنند. سفره‌ای که چیدند، غذایی که آوردند آنها یکطرف، ولی مسئله مهم برای من این بود که در چشمان اینها می‌دیدم که مهر می‌ورزند و به شدت مهمان‌نوازند. از شهر تهران بیرون که می‌روی این خصلت‌های نیک انسانی هنوز هست. به دخترم گفتم من یک تار موی این آدم‌های صاف و صادق را به صد تا آدم‌های با کلاسی‌ که تو فکر می‌کنی آنها خیلی با کلاس‌اند نمی‌دهم. خب این مهرورزی، عشق و علاقه به یکدیگر به عنوان یک اصل در نقاشی‌هایم بروز و ظهور دارد. حالا چطوری است که در کلانشهری مثل تهران قابلیت‌های فرهنگی نیک را از دست می‌دهیم.

من در کودکی و جوانی در کوچه مافی امیریه زندگی می‌کردم، اهالی کوچه همدیگر را می‌شناختند. اگر یکی عروسی داشت دیگران کمک می‌کردند و همه یکدیگر را می‌شناختند و با هم مراوده داشتند. اما حالا چی؟ شده آپارتمان نشینی؛ آپارت کلمه‌ای فرانسوی است یعنی جدا، همسایه مقابلت را نمی‌دانی کیست و آن هم نمی‌داند که شما که هستید. یک چیزهایی را در این کلانشهر ما از دست داده‌ایم؛ محله و هویت محله. اینها را چگونه می‌شود به دست آورد؟ اینها مسائل پیچیده‌ای است که بایستی به آنها فکر کرد، یک محله 30سال باید ازش بگذرد تا بشود محله، الان کوچه‌ای که من دارم زندگی می‌کنم قدیمی‌ترین آدم آن کوچه هستم چون آدم‌ها همه آمده‌اند و رفته‌اند و من با همه آنها غریبه‌ام. آن وقت صبح که بلند می‌شوی می‌بینی جلوی پارکینگ خانه‌ات ماشین پارک شده است. یکی‌یکی باید در خانه‌ها را بزنی و وقتی با صاحب ماشین روبه‌رو می‌شوی از فرط ناراحتی شاید درگیر هم بشوی و موارد دیگر. بنابراین در اینجا چیزهایی که می‌تواند سبب مشترکات محبت‌آمیز باشد انگار رخت بربسته و کسی نمی‌خواهد بداند که همسایه روبه‌رویی‌اش چه کسی است. خوشبختانه آقای قالیباف مشاوران خیلی خوبی دارد که من امیدوارم به این مسائل هم بیشتر بپردازند و حتما هم خواهند پرداخت.

  • شما جایگاه اقتصاد هنر را با 3رکن تولید، توزیع و مصرف چگونه می‌بینید؟

من این مسئله را خیلی خوب می‌بینم که واقعا در گذشته نداشتیم. اصولا زمان جوانی ما کدام بانک می‌آمد روی نقاشی سرمایه‌گذاری کند و این خیلی اتفاق مهمی است. بخش خصوصی خیلی فعال است و این بخش خصوصی است که می‌تواند اقتصاد هنر را بسط و گسترش بدهد و اصولا یک هنرمند باید دغدغه‌اش فقط تمرکز روی خلق آثارش باشد و این مجموعه‌دار است که می‌تواند هنر این هنرمند را حتی در جهان معرفی کند. خب اگر دولت به گونه‌ای نظارت داشته باشد که بخش خصوصی یا مجموعه‌دار بتواند کارش را انجام دهد و آن 3رکن تولید، توزیع و مصرف به درستی انجام شود، این امر می‌تواند اقتصاد هنر را به جایگاه واقعی‌اش برساند و به نظرم دولت هم خوب عمل کرده است و برای همین هم ایران همیشه در بخش هنر یک سر و گردن از همسایگانش بلندتراست و کارهای هنری ایران در این حراج‌ها خیلی خوب فروش می‌رود. به نظرم دولت که منظورم وزارت ارشاد است بیاید سیاستگذاری بلندمدت داشته باشد مثلا در ساخت موزه، که حداقل آثار هنرمندان در موزه کشورهای دیگر نماند.

  • موقعیت نقاشی امروز ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید. اصولا از کارهای نسل جوان باخبر هستید؟

ببینید من مصاحبه خانم لیلی گلستان را همین امروز خواندم. اشتیاق ایشان برای ارتباط صمیمی با جوان‌ها را من درک می‌کنم. یعنی اتفاق خیلی مهمی دارد می‌افتد در بعد ارتباط و بهادادن به کارهای نسل جدید امروزی.

تفاوت نسل امروزی با نسل من در این است که این نسل دستشان باز است. همه اینترنت را می‌شناسند و از همین طریق با تمام موزه‌های دنیا سرو کار دارند و با همه فعل و انفعالات نقاشی سر و کار دارند و من (یا نسل من) اگر خیلی کار بکنم مثلا یک کارم را بفرستم دبی یا سایر جاها، ولی اینها در تمام نمایشگاه‌های بین‌المللی حضور دارند و این برای من خیلی جالب است که بدانم جوان امروزی چه جوری زود از اینها باخبر می‌شود. خب همان که اشاره کردم از طریق اینترنت خیلی به روز هستند و این خیلی مهم است و ما بایستی مهر زمان خودمان را بزنیم. آقای شهردار باید مهر زمان خودش را بزند و همه آنهایی که مسئولیتی دارند باید براساس زمان خودشان حرکت کنند.

کد خبر 113802

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز