اول:برای بررسی آنچه در محتوای کار سید عبدالحسین مختاباد رخ داده است، باید پوستهها و حواشی کارش را به کناری انداخت و به مغز کنسرت و کار او پرداخت.
حضور بیمسمای آنهمه دفنواز،عدم همخوانی برخی از قطعات با کلیت کنسرت و شلم شوربایی که مدیریت اجرایی کنسرت و مجری نسبتا شناخته شده مسبب آن بودند،همه وهمه در زمره نقاط ضعف و حواشی کنسرت به شمار میآیند که البته در قضاوت و داوری شنونده و ارزیابیاش از کنسرت مختاباد،رودکی و گروه چهل دف تاثیر جدی خواهد نهاد. برنامهریزی کنسرت به گونهای بود که حتی در شب نخست صدای آقای مختاباد هم بلند شد، آنجا که مجری برنامه به معرفی تک تک نوازندگان پرداخت و به دلیل کثرت افراد گروه(بالای 50 نفر) و طولانی شدن زمان معرفی آقای مختاباد به طعنه به مجری گفت که تماشاگران را هم معرفی کنید.
دوم: کنسرت مختاباد اما مغزی داشت که به گمان نگارنده عدم پرداختن به این بخش ، جفا در حق او و کاری است که در این کنسرت در زمینه موسیقی آوازی و تلفیق شعر و موسیقی و اصولا انتخاب اشعار و تصانیف و همبستگی بین آنها ایجاد کرد. او البته پیش ازاین هم روی شعر معروف سنگفرش از احمد شاملو تجربهای موفق را صورت داده بود که از جمله تلفیقهای خوب و جاافتاده موسیقی با شعر نو سپید به شمار می رود.
عبدالحسین مختاباد از معدود آوازخوانانی است که شعر را به خوبی میشناسد و برای انتخاب شعر مناسب، برای آوازهایش انرژی و توانی طاقتسوز صرف میکند. آشناییاو با آهنگسازی و البته تصنیفسرایی و ذوق و ظرافتش در ملودی پردازی سبب شده است تا برخی از تصانیف ماندگار دو دهه اخیر حاصل ذوق و ظرافت طبع این نواپرداز شناخته شده شود که بر لبهای بسیاری از ایرانیان به زمزمه در آمده است.
مختاباد اما در این کنسرت سعی کرد طرح آوازیاش را غنایی افزونتر بخشد و از ترکیبی از اشعار در آواز استفاده کند.اوج این کار را باید در پایان بخش اول کنسرتش دانست که قصیده بلند «سماع سوختن» استاد هوشنگ ابتهاج سایه را در دستگاه نوا خواند که ترکیبی زیبا و گوشنواز از شعر و موسیقی آوازی را به سمع و نظر شنوندگان رساند. قطعه شعر مثنوی بسیار بلندی است که باید آن را در تراز بهترین مثنویهای سروده شده در شعر معاصر ایران به شمار آورد.
آغاز مثنوی با این ابیات است
عشق شادی ست ، عشق آزادی ست
عشق آغاز ِ آدمیزادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دَم ِ همت بر او گماشتن است
گلچینی که مختاباد از ابیات این شعر انجام داد حسن سلیقه و دانش شعری و آوازی او را به رخ میکشد که با چه ظرافتی این کار را انجام داد که ضمن حفظ روح کلی شعر فضای داستان گونه کار را هم ارائه کند و در دیگر سو ابیات مهم و تاثیرگذار را در ساختار آوازی خویش بگنجاند.
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت ِ درخت ،سوختن است
آن درخت ِ ُکهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامن ُتهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند
این ترکیب شعری خود را در ترکیب آوازی کار هم نشان داده است. کار از نغمه و آواز اصفهان آغاز میشود و با ظرافتی قابل تحسین به دشتی و سپس نوا کشانیده میشود تا عمق و غنای این تلفیق ،بیش از گذشته خود را بروز دهد.
ترکیب دستگاه نوا با ابیات پایانی این چکامه بلند درخشان و تاثیرگذار است.
مرغ ِ شبخوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان، گم شدند در شب ِ دشت
آه از آن رفتگان ِ بی برگشت
گر نه ُگل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه ُگستردم
دست ِ هیزم شکن فرود آمد
در دل ِ هیمه بوی دود آمد
کُندهء پیر ِ آتش اندیشم
آرزومند ِ آتش ِ خویشم...
مختاباد با گروه رودکی و چهل دف،در سالن میلاد
مختاباد نشان داد که با اندکی تعمق در دواوین شعرای کهن و معاصر میتوان گنجینههای فراوانی را پیدا کرد.امری که متاسفانه در فضای موسیقی آوازی ایران کمتر نشانی دارد و عمده خوانندگان این دوره به کپی و بازخوانی اشعار اساتید دیگر بسنده میکنند و کمتر شعر تازهای را در فضای موسیقی آوازی ایران میتوانیم شاهد باشیم.
سوم: نکته مهمتر این اجرا اما، آنجاست که مختاباد در عمده آوازهایش عنصر درام و قصه را هم در کارش وارد کرد. اینکه شعر خوب انتخاب کنیم یک مرحله است و اینکه این شعر خوب خاصیت دراماتیک داشته باشد و شنونده را از ابتدا تا انتها با خود ببرد نکتهای افزونتر است. شعر سماع سوختن از سایه و حتی اشعار تصانیف، به خصوص تصنیفی تاجیکی فارسی با شعر «جاده خالی است، خانه خالی است و...»همه و همه نشان داده است که مختاباد در کار خوانندگی خود مرحله تازهای را آغاز کرده است. مرحله ای که به خوبی پیچیدگیها و ظرافتهای آن با تصانیف و آوازهای قدیمی ترش را نشان میدهد.اما به نظر میرسد آقای مختاباد برای برجسته سازی این ویژگی نیازمند گروهی زبدهتر است که فضای کاریاش را بهتر درک کرده و متناسب با آن فضا به سازبندی و ترکیب کارها دست یازد.
گروه چهل دف این ویژگی را ندارد و ترکیب آن با چنین کار درخشانی همانند درهم آمیختگی آب با روغن است و تضادهای آن حتی از دید تماشاگر و شنونده عادی هم دور نمیماند. البته اگر گروه چهل دف به سمتی سوق داده شود که به یک تعدیل ساختاری در سازهای گروه دست زند، و جز، دو تا سه دف بقیه دفزنان را از ترکیب اصلی کار حذف کند ، شاید بتوان به ترکیبی متعادل تر رسید. به تعبیر دقیقتر استخوانبندی گروه رودکی باید حفظ و چند ساز کوبهای به آن اضافه شود ،در غیر این صورت باید به آقای مختاباد توصیه کرد به سراغ گروه و ترکیبی از سازها برود که بتواند از کار ظریف و پیچیدهای که او در زمینه موسیقی آوازی و تلفیق آواز و موسیقی صورت داده است،درکی درست پیدا کند.