دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۹ - ۲۰:۲۷
۰ نفر

نفیسه مجیدی‌زاده: وقتی نوجوان باشی و به هر دلیل، المپیاد، مسابقات ریاضی و... به یک سفر خارجی بروی، آن هم با گروه همسالانت و دوستانی پیدا کنی که علایق درسی همه‌تان مشترک است و در آن سفر ساعت‌های بیکاری و امکان گردش و بازدید هم داشته باشی، خاطراتت شنیدنی‌اند و تمام نشدنی.

دوچرخه 569

اگر زمان این فرصت را به ما می‌داد، خاطره‌های این جمع نوجوان شاد و شلوغ هم تمام نمی‌شد.

علی گلمکانی: «روزی که ما را برای گردش بردند سئول، آن‌جا برجی را نشانمان دادند که یک‌سری میله داشت و کسانی که می‌خواستند ازدواج کنند، آرزوهایشان را روی قفل‌ها می‌بستند و روی میله می‌گذاشتند. ما هم که حوصله‌مان سر رفته بود، مسابقه دادیم که ببینیم کدام‌یک قفل‌های بیشتری را بازمی‌‌‌‌کنیم. بعد دیدیم بعضی ازآنها می‌آمدند و می‌دیدند قفل‌هایشان باز شده، ناراحت می‌شدند، که یعنی ما از هم طلاق می‌گیریم. بعد دیدیم خیلی‌ها هم یاد گرفتند و دارند قفل‌ها را باز می‌کنند.»

حسین تاجیک: «می‌گویند کره‌ای‌ها قانونمندند و البته همین‌طور هم بود. اما ما یک نفر را دیدیم که همه چراغ قرمزها را رد می‌کرد و به هیچ تابلوی راهنمایی توجه نمی‌کرد. روز آخر بعد از خرید دیر شده بود. ما هم تاکسی گرفتیم و با بدبختی به او فهماندیم که می‌خواهیم فرودگاه برویم (چون آنها انگلیسی نمی‌دانند). او ساعت پرواز را پرسید و دید خیلی دیر شده. با سرعت 110 کیلومتر رانندگی می‌کرد. ما هم تابلوهای حداکثر سرعت 80 را می‌دیدیم. چراغ قرمزها را رد می‌کرد و... البته آنها چون قانون را رعایت می‌کنند، در خیابان‌ها پلیس ندارند.»

محمد آگاه: «ما را بردند یک رستوران؛سرسبز بود و باران می‌آمد. منظره‌اش خیلی زیبا بود. تصمیم گرفتیم عکس بیندازیم. یک مدل که یک نفر جلوتر ایستاد و کف دستش را باز ‌کرد. نفر دیگر عقب‌تر ایستاد و خطای چشم باعث می‌شد که نفر دیگر آدم کوچولو به چشم بیاید.عکس‌ها را که گرفتیم، دیدیم همه، ژست‌ ما را گرفتند. آنها نفر دوم را نمی‌دیدند، فقط کف دست‌هایشان را باز می‌کردند و فکر می‌کردند این یک ژست عکاسی است.»

علی گلمکانی: «روز آخر که دبیرستانی‌ها رفتند، ما را بردند بیرون. ما می‌خواستیم از خیابان رد بشویم. خط عابر کمی بالاتر بود و ما نمی‌دانستیم، پس همین‌طور از وسط خیابان رد شدیم. بعد دیدیم کره‌ای‌ها که این‌قدر قانونمندند هیچ کدام از روی خط عابر نمی‌روند و از وسط خیابان رد می‌شوند.»

احمدرضا گودرزوند هم به دوستی‌های ما ایرانی‌ها اشاره کرد و گفت:« من کلاً خیلی راحتم. بعد از امتحان اصلی‌مان رفتیم با بلغاری‌ها دوست شدیم و پرسیدیم که امتحانشان را چه‌طور دادند. اسم یکی از آنها ویکتور بود که خیلی با هم دوست شدیم. روز بعد او را دیدم و زدم پشتش و گفتم چه‌طوری ویکتور؟او منظور من را نفهمید. ترسیده بود!»

این‌جا همه خندیدند و درهم و شلوغ توضیح دادند که ما دوستی‌هایمان چه‌قدر صمیمی‌تر از آنهاست.

کد خبر 115540
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز