تو را
با همین قلب کتانیام دوست دارم
نمیبینی
که بازوهای پنبهایام
چهطور میلرزند در چنگت
یا جمعشدن اشک را
پشت لکۀ آبی چشمهایم
خیره به بیخیالی تو
شبها که خوابی،
نگاهت میکنم
و تو هرگز نخواهی دانست
چگونه صورتم را فرو میبرم
در جریان نفسهای گرمت
و چگونه
کلمات عاشقانه
در پشت این دهانِ دوخته
خفهام میکنند