اول مهر سال 1389:
مدرسهها وا شده، مدرسهها وا شده، هلهله برپا نشده!
دوشنبه 5 مهر:
امروز ما لیس لیس بستنی خوردیم، لیس لیس. نفری دوتا.
سه شنبه ششم مهر:
امروز روز خوبی بود. دکتر اعلام کرد که چند روز نباید بروم مدرسه، چون ویروس جدید گرفتهام و گلاب به رویتان... (خب ویروس است، به من چه؟)
چهارشنبه 7 مهرماه:
امروز حس کردم بهتراست بمیرم، اما دیگر مریض نشوم. الان در ایستگاه اتوبوس چه خبر است؟ بچهها خوشحالاند و من نرفتهام مدرسه. خاک بر سر خنگم کنند که قدر سلامتیام را نمیدانم و فکر میکنم اگر روزی پولدار شویم خانواده خوشبختی میشویم یا مثلاً اگر بابا خوش اخلاقتر بود، همه چیز بهتر بود.خدایا چرا باید بیفتم یک گوشه و درد بکشم و همهاش بخوابم؟ حاضرم تا آخر عمر بروم مدرسه. خدایا دیگر مریض نشوم. خدایا حاضرم هر روز با حسرت به ساندویچ بچهها نگاه کنم و افسانه عین پولدارها با تاکسی برگردد و ما در اتوبوس له شویم. حاضرم.
11/7/89:
من چه خوشبختم امروز ... امروز داداش باربد و دوستش علی بوذری از کره برگشتند. باربد برای من عروسک باران و کیمونو و کیف و دمپایی آورده.باربد کلی هم عکس گرفته آنجا و کلی چیزهای جالب تعریف کرد. او به روستاهای فقیر آنجا هم رفته و میگوید تا بهحال آنقدر احساسات انسانیاش تحریک نشده بود و میگوید: هیچ چیزی قورمهسبزی خودمان نمیشود. من باور نمیکنم چون او معتقد است من بچهام و باید طبق اصول تربیتی با من برخورد کند، پس این همه چیزهای خوشمزه که توی سریالهایشان نشان میدهند دروغی است؟
دوازدهم مهر:
یک دختره در کلاسمان هست که میگوید به من بگویید غزل.میگوید که خانهشان یک پنتهاوس است و بهخاطر اینکه توی این محل خاطره دارد میآید اینجا و الا اینجاها که در شأن او نیست و پسرعمویش که تازه ازدواج کرده زنش را برده فضا با سفینه برای یک سفر دو روزه!
بعضی وقتها از خودم حرصم میگیرد که همانی هستم که هستم. اصلاً مگر کسی برایش مهم است که تو دروغ نگویی. اصلاً مگرکسی هست که احترام بگذارد؟
از او هم حرصم میگیرد، وقتی سرت را میاندازی پایین فکر میکنند خنگی. سر ما را شیره میمالی، سر خدا را چه؟
چهارشنبه 14 مهر:
امروز خانم بشیری آمد و گفت که به مناسبت روز ملی دختران بهتر است اخلاق و رفتارمان را درست کنیم و آنها در زمان خودشان خیلی خوب بودند و با این دیدگاه مقاله بنویسیم و ببریم دفتر پرورشی و هر کسی هم ننویسد که دختر خوب چگونه دختری است از نمرهاش کم میشود! هیچ وقت در زندگی از کار اجباری خوشم نیامده.همهشان یادشان میرود که خودشان صفر میشدهاند، خودشان عاق والدین شدهاند، یادشان میرود که خودشان هم به بعضی چیزها اعتقاد ندارند. از دست این بزرگترها!
پیوست:
یک کره دیگر کشف شده شکل زمین! حالا همه چیزهایی که ما آدمها فکرمیکردیم کشف کردهایم و میدانیم به هم میریزد که!