مجموعه موردنظر همان گونه که از اسم روی جلد پیداست از سه بخش ساخته شده است که به ترتیب در سه بخش، چهارده، نه، هجده کار آمده است! که همگی آنها زیرمجموعهای از شعرهای سپیداند!
آنچه که در پی مطالعه این اثر ذهن هر مخاطبی را جلب میکند(!) میتواند شامل شود بر: 1- بعد روایی 2- کارهای دراماتیک 3- زبان ایستا 4- فراروایتهای کوچک 5- نثروارگی6- غفلتهای ناآگاهانه 7- جانشین ممنوع! در این فرصت به دو منظر از این ویژگی ها پرداخته می شود.
روایت
از مجموع چهل و یک کار این مجموعه حدود بیست و یک اثر در شکل روایی بیان شدهاند! تعداد معدودی از این سرودهها با حفظ محور مرکزی روایت با کمترین دخالتهای نابجا به موفقیت نسبی نائل شدهاند. مثل زن، تاریکی کلمات/ حالا خیال کن/ نمایش / میدان واو/ حیاط خانه پدری/ مسافران که برای نمونه یکی از کارها از نظر روایت بررسی میشود!
شعر «حالا خیال کن» از بخش «تاریکی» بیانی روایی آن هم از نوع محور خطی دارد که اتکا بر مرکز بدون هیچگونه زوائد در این اثر پیداست و همین مرکزنگری موجب آفرینش شعری ساختاری شده است، در این کار شاعر با بهکارگیری واژگانی چون بغداد، جوی خون، خاک، سیم خاردار، شقیقه مجروح، تیراندازی و مجروح شدن فضای منسجم و ساختارگرایانهای را ایجاد نموده که با شعرهای دیگر او متفاوت است!
دخالت ندادن توصیفهای دیگر شعرهایش، در این اثر از عوامل مهم تکمرکزی بودن روایت این شعر است! شاعر در اغلب کارهایش سعی در توصیف روایی یا روایت توصیفی دارد که همین امر به او اجازه میدهد میان شعر، به خود نیز اجازه دخالت دهد و از نابیّت و ادبیّت شعر و کلامش بکاهد، البته قابل انکار نیست که هر قدر از توصیف کلام کاسته گردد بیتردید از شعریت کلام نیز کاسته میشود که بحث ما صرفاً بر «نوع روایت» کارهاست نه شعریت! که در جای خود خواهد آمد!
اما عموم کارهای شاعر که جنبه روایی دارند از آفت گریز از مرکزیت و دخالت گوینده مصون نماندهاند و چه بسا که نشان از سبک شمردن کار خویش و مخاطب و مهمتر نمایاندن حکم ذهنی و علمی شاعر نسبت به شعر داشته باشد! البته طبیعی است، دورهای که شعرش باز و گسیخته افسار باشد، مسلماً فرصت جولان و ابراز حضور و بیلگامی در میدان شعر امر طبیعیتر مینماید! به هر حال روایتهای باز و انحرافات چپ و راست در اغلب کارهای روایی شاعر مشهود است که محض نمونه به چند اثر اشاره میشود!
شعر گلوله کاموا که نیمی روایی توصیفی و نیمی روایت دراماتیکی است خلاصهاش چنین است!
مرد به گلدانش آب میدهد، گلدان در نتیجه بزرگ شدن گلها منفجر میشود و مرد را پرتاب میکند پیش پای زنی که آن سر دنیاست، زن را پیش عیسی مسیح میآورند، مسیح دنبال چوبی میگردد که روی زمین خط بکشد، مرد گلوله کاموا را از زن میگیرد و پرت میکند به صورت تاریکی و زن دنبال کاموا میگردد! در این صورت روایت داستانی این شعر بر محور خطی است همه ابزار و فضا در خدمت محتواست و استفادههایی که در این اثر به کار گرفته شدهاند قابل تأمل و شایان توجه! اما میانههای شعر، ناخودآگاه از جیب شاعر، مردی ظهور میکند که در حال حل جدول است!
گیریم که این عبارت در جای خود معنی کنایی قشنگی هم داشته باشد و حل جدول کنایه باشد از کشف راز و رمزها و مجهولات و این قبیل چیزها، ولی در روایت اثر باید روی صندلیهای شکسته بیرون در بنشینند چون کمکی به معنا و ساختار کلام نمیکند، از دیگر سو، حل جدول کنایهای باشد از «تبدیل تاریکی به روشنی» و در این صورت وارد جمعیت کلام شعر میشود اما چگونه میتواند، مرد کاموای زنی را که دستهاش را نوازش میکند، به صورت تاریکی پرت کند؟! و آن هم کاموایی که سرنوشت زن و مرد است و به دست زن بافته میشود!
اما امکان ظهور نکته یا هشداری برابر حرفهای نگارنده وجود دارد که، چنانچه در شعرهای این دست یعنی با اپیزودهای نمایشی و سینمایی همراه با تکنیکهای این نوع هنری، جملههای حالیه در متن بیاید از اصول نوشتههای دراماتیک است نه دخالت بیمورد شاعر!
در پاسخ به این شبهه باید گفت، اگر بپذیریم که ارسطو با فن شعرش هنوز بر جهان حکومت میکند و نویسندگان انواع نمایش همچنان از گفتههای او تأسی دارند، باید بپذیریم که در تقسیمبندی او یکی از انواع سهگانه شعر، شعر دراماتیک یا نمایشی است با ویژگیهای خاص خودش!
بویژه شعرهایی با ساختار روایت که بعضاً غریب و غیرمتعارف مینمایند: حال، گذشته از اختلاف نظر دراماتولوژیستها که بر سر مهمترین عنصر این گونه ادبی یعنی کاراکتر و تم داستانی در طول تاریخ نزاع داشتهاند اما هر چه که هست چه در نثر نمایشی و چه شعرش از اجزای اصلی نمیشود صرفنظر کرد، شعرهای روایی شاعر در این مجموعه با صرفنظر از ارکان غربی این گونه، عناصری چون مضمون، تم، کاراکتر، دکور، صحنهآرایی و دیالوگ، ما فقط به چند عنصر مثل مضمون، دیالوگ و زبان آثار چنانچه توجه کنیم، شاهد ابترگونگی هر یک در اثر هستیم و معترفیم که در شعر به کارگیری این اجزا کاری است نه آسان و آن هم در شعرهای کوتاه! حال میپردازیم به چند نمونه از این مجموعه!
شعر «نمایش» از آن دست کارهایی است که با رعایت جوانب ایجاز، دارای مقدمه، تنر و مؤخره قابل توجهی است. موسا وارد میشود، حرکاتی انجام میدهد و خنجری را در قلبش فرو میکند و نمایش تمام میشود! کاراکتر، خط داستانی و مضمون در همین چند سطر به کار گرفتهشدهاند اما عنصری که بتواند موجب پویایی و حرکت درونی اثر باشد، نشانی از آن نیست، منظورم«دیالوگ» است!
حذف دیالوگ یعنی حذف زبان خلق شده شاعر و حذف هر دو برابر است با ارائه یک گزارش ادبی که مسلماً از ریل شعر منحرف میشود و تبدیل میشود به گزارش داستانگونهای با یک دانای نه کل نه محدود! همین ویژگی در کلیه شعرهای شبه دراماتیک کتاب پدیدار است! شعر «جدول، کاموا» که به زعم شاعر «فیلمنامه» نیز میباشد و از هشت سکانس تشکیل شده است، جز یک گزارش از نوع ادبی نمیتواند چیز دیگری مثلاً شعر باشد! اگر چنین باشد، تمام فیلمنامههای تارکوفسکی باید شعر باشد؟!
در مجموع شاعر که با تلاش آگاهانه گویی درصدد آمیختن تکنیکهای تئاتر و سینما با کلام شعری است، به نظر میرسد معلق میان شعر و فیلمنامه یا نمایشنامه است و بیشتر از آن که در اندیشه تعلیق در داستانوارهها یا شبهسناریوهایش باشد، باید به فکر تعلیق گفتههایش باشد که حداقل از آن چه بوده و شاید در خور، به نزول بیشتر، نزدیک نشود!
فراروایتهای کوچک
آثار ادبی بسیاری در طول تاریخ ادبیات ایران از بیان روایی استفاده کردهاند گرچه به قول امروزیان شاید از ساختار روایت فیض کامل نبرده باشند اما آن سوی روایتها چشمانداز انسانهایی است که از درد نزدیکبینی رها شده و هنر دوربینی یافتهاند.غرض این است که پشت روایتها باید شهری باشد! دنیایی باشد! انسانی بزرگ باشد! دریایی باشد! حال ببینیم طول و عرض دنیای پشت روایتهای موسوی چه قدر است! اگر مجالی و شوقی بود تمام شعرها یی که با این مؤلفه در این کتاب سروده شده اند بررسی می شد اما اکنون به چند نمونه اکتفا میشود!
شعر گلوله کاموا که در انتزاع محض سروده شده است سخن از مرد و زنی که به عیسی مسیح پناه میبرند از سرنوشت تاریک خود! خوب، چه حرف بزرگ و تازهای گفته شد! همگان میدانند که هر انسانی در هر دینی ناخواسته و طبیعی به یک تکیهگاه پناه میبرد و بدیهی است! و اگر شاعر از بدیهیات بگوید، شعر نگفته است! غزال شاعر روزی جوان بود و بالا بلند و امروز به دور از چشم دیگران در گوشهای غریب است شکل بهتر اینگونه غربت را رودکی هزار سال قبل گفته است!
شعر بینام صفحه 27 از عکس گرفتن فرشتهای میگوید که از همه عکس میگیرد! که بارها در روایات آمده است فرشتهها تمام کردهها و لحظات شما را روزی به رختان میکشند!
در کار «این مرده» با تذکر کسی مواجهیم که دائماً میخواهد تاکید کند بگذارید مرده راحت باشد! حرفی است که به وفور در ادبیات فولکلور و حتی بین لطیفههای فولکلور آمده است!
و نمونه دیگر و پایانی دوقلوهاست! که کمی نسبت به شعرهای دیگر قابل تأملتر است.
شعری است بسیار مرکزگریز، دارای فضاها و کاراکترهای تحلیلی فراوان! که گویی از جریان سیال ذهنی بهره میبرد و پشت روایتها، حرفها و دنیایی متفاوت نهفته است اما این شعر نیز چون دیگر سرودها برگ طولی و عرضی ندارد و با نیم حرکت مجبور به ایستایی میشود!