یکی از کتابهایی که در نقد جریان ادعای پروتستانیسم اسلامی در سالهای دور در قم نگاشته شده است، کتاب «اسلام و سنت وبری» از دکتر داوود مهدویزادگان است که متأسفانه در زمان خود، ارزشهای کتاب نادیده ماند. دکتر مهدویزادگان که اکنون عضو هیأت علمی گروه اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است از آن دست اهالی قلمی است که در عین دانشآموخته بودن در سطوح بالای حوزه علمیه قم، با تحصیلات دانشگاهی نیز آشناست و دغدغههایی در نقد روشنفکری نیز دارد، از این رو بر آن شدیم تا در نقد پروتستانیسم اسلامی و روشنفکری دینی گفتوگویی با ایشان داشته باشیم که کوتاه شدهای از این گفتوگوی مفصل از نظرتان خواهد گذشت.
- اصولا خاستگاه جعل اصطلاح روشنفکری دینی در انقلاب اسلامی ایران کجاست؟
در تجربه تاریخی روشنفکری در ایران از روشنفکری دینی تعابیر مختلفی شده است. با این توجه که تعبیر روشنفکری دینی را من حداقل در پیش از انقلاب ندیدهام که به کار برده شده باشد. در پیش از انقلاب در آثار افرادی مانند شریعتی نیز وقتی بررسی کنید این تعبیر را نمیبینید. مرحوم شریعتی از لفظ روشنفکری اسلامی بیشتر بهره میبردند. در این میان واژه پروتستانیسم اسلامی نیز جعل شده که البته متقدمتر از شریعتی است. بنابر این ما از منظر لفظ و تعبیر، عنوانهای متعددی در بحث از روشنفکری دینی داریم که خود این مسئله نیز جای بحث دارد. اما این جریان مذهبی که خواست به کار روشنفکری نیز بپردازد ابتدا با پروتستانیسم اسلامی شروع شد و بعد با تعابیری چون روشنفکری اسلامی و بعدتر روشنفکری دینی به حیات خود ادامه داد. در این میان آنچه مهم است دعوی ایجاد پروتستانیسم اسلامی است. اینها معتقدند همانگونه که در دنیای مسیحیت یک رفرم و اصلاحطلبی دینی توانست آنها را به جهان امروز وصل کند ما نیز به رفرمی دینی در اسلام نیاز داریم. این حرف در بدو امرش ممکن است حرف خوبی باشد اما اینکه اینها اساسا چقدر توانستهاند به آن تیپ غربی و ایدهآلشان از پروتستانیسم مسیحی نزدیک بشوند، خود جای بحث است که من در کتاب «اسلام و سنت وبری» به وجوه افتراق و اشتراک پروتستانیسم مسیحی و پروتستانیسم اسلامی یا همان روشنفکری دینی پرداختهام.
- قبل از پرداختن به این وجوه، این پرسش مبناشناختی پیش میآید که آیا خود روشنفکری دینی در ایران این ادعا را دارد که میخواهد با بهرهگیری از پروتستانیسم غربی پروتستانیسمی اسلامی منتج به نتایج پروتستانیسم غربی که زاییده روح سرمایهداری بوده داشته باشد یا صرفا بهدنبال بهرهبردن روشی از پروتستانیسم غربی برای رسیدن به دستاوردهایی دیگر در روشنفکری دینی بودهاست؟
این مسئله در آثار روشنفکران دینی ما متشتت است. از روی مجموعه بحثهایشان میتوان گفت آنها داعیه پروتستانیسم غربی را در هدف نیز دنبال میکنند؛ یعنی بهدنبال آن هستند تا همان اتفاقی که با پروتستانیسم مسیحی در غرب افتاد کاری کنند که در جهان اسلام نیز این اتفاق بیفتد؛ یعنی همان گونه که دینداران از نظام بسته کاتولیکی به واسطه پروتستانیسم مسیحی رها شدند و دنیای سرمایه داری زاده شد و به دنیای مدرن راه یافتند.
- خوب است ابتدا شمایی کلی از نظریه وبر در نسبت پروتستانیسم و سرمایهداری بگویید تا به وجوه افتراق و اشتراک پروتستانیسم غربی و روشنفکری دینی در ایران و ادعای پروتستانیسم اسلامی بپردازیم.
در ابتدا به طور اجمال تلقی وبری از پروتستانیسم را باید اینگونه شرح داد که پروتستانیسم اصلاحطلبی دینی در مقابل سلطه کاتولیسم در جهان غرب قلمداد میشود. پروتستانها در مقابل کاتولیکها آموزهای اصلی به عنوان تقدیرگرایی دارند؛ یعنی اینکه شقاوت و سعادت انسانها از همان ابتدا مشخص شده و فرجام بهشتی و دوزخیبودن انسان از پیش در تقدیر او رفته است. بر این اساس اعمال ما هیچ تاثیری در جلب رضایت خداوند ندارد. تقدیر ما از پیش تعیین شده و تنها مسیح از آن آگاهی دارد. در اینجا این پرسش مطرح میشود که با این اوصاف دینداری ما چه صورتی پیدا میکند؟ وقتی از پیش سعادت و شقاوت ما معلوم شده، دیگر چرا باید دیندار باشیم. پروتستانها میگویند دینداری ما باید در جهت افزایش عظمت و کبریایی خداوند باشد. ما باید بکوشیم عظمت خداوند را در جهان گسترش دهیم. این البته ربطی به سعادت و شقاوت ما نیز ندارد. پرسش دیگردر اینجا این است که ما چگونه میتوانیم در این میان عظمت خداوند را بسط دهیم و در نشان دادن کبریایی خداوند نقش داشته باشیم؟ آیا باید ریاضتکشیهایی که در نظام کاتولیکی دستور داده شده را بپذیریم و عمل کنیم؟ در پاسخ، پروتستانها ،ریاضتکشی را به عزلتگیری و زندگی زاهدانه معنا نمیکنند بلکه ریاضتکشی را پرداختن به امور دنیوی میدانند.
از طرفی دیگر پروتستانیسم برخی مفهومهایی را که در مسیحیت متروک شده بود، دوباره احیا کرد. آنها مفهوم تکلیف را که در مسیحیت اولیه حضور برجستهای داشته و مفهومی ماخوذ از عهد عتیق است، اما در روزگار لوتر و کالون دیگر متروک شده بود، از نو احیا کردند. پروتستانها میگفتند، انسان دیندار انسان مکلف است. انسان متدین واقعی باید عمل کننده به تکلیف باشد. تکلیف همه دینداران از نگاه پروتستانیسم کوشش در جهت نشان دادن عظمت خداوند است.
از نگاه آنها ما مکلف به تجلی عظمت خداوند در دنیا هستیم البته از طرفی این تکلیف در نگاه پروتستانیسم یعنی ریاضت دنیوی. ریاضت دنیوی نیز یعنی شغل دنیوی؛ یعنی ما مکلف هستیم خوب کار کنیم البته شغل و کاری که توام با عقلانیت باشد. پس ما مکلف به شغل دنیوی عقلانی شده هستیم. ماکس وبر در اینجا میگوید که این نوع نگاه به دین چه خدمتی به نظام سرمایهداری میکند. البته در اینجا میان نظام سرمایهداری و روح سرمایهداری تفکیکی قائل میشود. او معتقد است که نظام سرمایهداری از روح سرمایهداری متاخر است؛ یعنی اول روح سرمایهداری شکل گرفته بعد نظام سرمایهداری. روح سرمایهداری بر این است که فرد باید تماما در حال کار باشد. نظام سرمایهداری میخواهد همه برای کار و توسعه بسیج شوند؛ البته کار عقلانی.
- قید عقلانی دقیقا در اینجا به چه معناست؟
کار عقلانی یعنی کار سازماندهی شده و اینکه خود کار نیز موضوع فکر واقع شده.
- از منظر پروتستانیسم یا روح سرمایهداری؟
در اینجا این همانی دارند؛ یعنی معنای عقلانی و درک از عقلانیت کار در پروتستانیسم و روح سرمایهداری یکی است. مثلا اینکه کار عقلانی کاری نیست که منتظر مشتری یا کارفرما بماند بلکه با خلاقیت و عنصر عقلانی، مشتری را به سوی خود میکشاند. این تولید کار به تولید ثروت میانجامد؛ همان چیزی که سرمایهداری نیاز دارد؛ اینکه ثروت در چرخه تولید قرار بگیرد.این نیازهای سرمایهداری یعنی تولید کار عقلانی و سازمانیافته و بسیج جامعه برای آن و نهایتا تولید ثروت را اخلاق پروتستانی تایید و ترویج میکند. پروتستانیسم میگوید ثروت ناشی از کار را باید در همان چرخه کار مصرف کرد وگرنه گناه است و غیراخلاق دینی محسوب میشود.
- این توصیفات به نوعی لب نظریه ماکس وبر از ارتباط مستقیم و مثبت اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری بود؛ اکنون پرسش اصلی گفتوگوی ما برجسته میشود که این اخلاق پروتستانیسم چه نسبتی با روح جامعه و سنت اسلامی میتواند برقرار کند و اینکه روشنفکری دینی که در برخی مواقع خود را در جستوجوی پروتستانیسم اسلامی معرفی میکند، چه نسبتی با ایده اصلی پروتستانیسم در غرب برقرار میکند. به عبارت دیگر، افرادی که دعوی پروتستانیسم اسلامی را دارند تا چه حد به روح اصلی جریان پروتستانیسم نزدیک شدهاند؟
من طی مطالعات و پژوهشهایم حدود 7مورد وجوه اشتراک و حدود 16مورد وجه افتراق میان مدعیان پروتستانیسم اسلامی و ایده و جریان اصلی پروتستانیسم یافتهام که در اینجا برخی از آنها را شرح میدهم. اولین وجه مشترک این دو جریان یعنی پروتستانیسم و مدعیان پروتستانیسم اسلامی یا روشنفکران دینی، این است که هر دو سعی دارند تفسیر جدیدی از دین ارائه کنند. دوم؛ همانطور که در پروتستانیسم مسیحی بر نوعی ریاضتکشی دنیوی تاکید شده است، در روشنفکری دینی نیز نوعی عرفیگرایی وجود دارد. وجه سوم شباهت، تاکید هر دو دسته بر عقلگرایی است. چهارم؛ در پروتستانیسم مسیحی از نوعی سازمانبندی جمعی عقلانی شده حمایت میکنند؛ همانگونه که مدعیان پروتستانیسم اسلامی اعتقاد به دمکراسی در معنای سازمان جمعی عقلانی شده دارند.پنجم؛ هردوگروه مناسک دینی را در حیات اجتماعی نادیده میگرفتند. ششمین وجه شباهت، اعتنا به آزادی در تفسیر دین است. ما میبینیم تا قبل از پیدایش پروتستانها اناجیل به هیچ زبانی ترجمه نشده بود.اما پروتستانها با ترجمه اناجیل اعلام کردند که باید برای آزادی همه افراد در تفسیر دین احترام قائل بود؛ نوعی نفی مرجعیت تفسیر دینی. آخرین وجه شباهت این است که همانطور که پروتستانها زمینه مناسبی برای ظهور سرمایهداری بودند، در واقع روشنفکری دینی نیز جادهصافکن سرمایهداری است. اکنون شما میبینید که نظام سرمایهداری امروز تا چه حد از روشنفکری دینی حمایت میکند. در تمام حوادث بعد از انقلاب میبینید که یکی از تکیهگاههای اصلی روشنفکری دینی، نظام سرمایهداری است.
- اما وجوه افتراق روشنفکری دینی و مدعیان پروتستانیسم اسلامی با جریان اصلی پروتستانیسم غربی.
همانطور که ابتدای بحث در وجوه اشتراک مطرح شد وقتی در عمق و کنه وجوه اشتراک میرویم، وجوه افتراق این دو جریان خودنمایی میکند. اول؛ اینکه پروتستانهای مسیحی به شدت نصگرا هستند. در مقابل روشنفکری دینی که در مقابل نصگرایی میایستند آنها خود را به نوعی جریان عقلگرایی مقابل نصگرا یی معرفی میکنند، پروتستانهای مسیحی حجیت کتاب مقدس را در برابر حجیت پاپ و کلیسا مطرح کردند، البته کالون کل کتاب مقدس را اصیل و حجت میداند و در مقابل لوتر باید گفت، کالون نصگرای اصیلتری است. متنگرایی روشنفکری دینی اما از نوع نص کتاب مقدس اسلام نیست بلکه برای روشنفکری دینی ما آنچه در کتب اندیشمندان غربی آمده مهمتر از متن قرآن و روایات است.
- آیا این را میتوان به کل روشنفکری دینی تعمیم داد! با توجه به اینکه مثلا کسی مثل شریعتی ارجاعات فراوانی به قرآن و روایات دارد یا نواندیشان دینی که به سیره عقلانی پیامبر استناد میکنند و کرارا از متون دینی نقل قول میکنند؟
اینها از باب مؤیدات از این متون استفاده میکنند و نص مقدس برایشان حجیتآور نیست. مرحوم شریعتی وقتی به متون دینی استناد میکند از بعد جامعهشناسانه است. در جامعهشناسی فاعل شناسا با سوژه مورد شناسایی هیچ ارتباط و تعلق خاطری ندارد. پس شریعتی را نیز نمیتوان نوعی نصگرا دانست؛ چون یا شخص نصگرا هست یا نیست و نمیشود در پارهای مواقع بهنص استناد کند و در پارهای دیگر نه. وجه اختلاف دیگر این است که برای پروتستانهای مسیحی مسئله عظمت خداوند بسیار مهم است و این بحث کانونیای است. اگرچه به قول ماکس وبر رسوبات نگاه اومانیستی در نوع نگاه آنها وجود داشته است اما در روشنفکری دینی یکی از چیزهایی که کاملا به حاشیه رفته و در کانون توجهات نیست، مفهوم خداوند است. مورد دیگر؛ دغدغه پروتستانها جزو برگزیدگان قرار گرفتن است؛ یعنی یک نوع دغدغه اخروی دارند، در حالی که دغدغه یک روشنفکر دینی گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن است.
از طرفی پروتستانهای مسیحی مسحور عظمت خداوند هستند و پرشده از این مفهومند. اما روشنفکری مذهبی ما بیشتر مسحور صنع خداوند و انسان مدرن است. برای همین هم در برابر تکنولوژی سر تعظیم فرود میآورد؛ یعنی در ادبیات روشنفکری و مذهبی ما نمیتوانیم هیچ سراغی از عظمت خداوند بگیریم.باز، یکی از افتراقهای بسیار مهم این است که پروتستانها به آموزه تقدیر کاملا باور دارند اما در روشنفکری مذهبی، تقدیر جایگاهی ندارد.
از موارد دیگر افتراق این است که پروتستانها عمل اجتماعی را مبتنی بر ریاضتکشی دنیوی میدانند؛ مثل مراقبت از یک جذامی اما در روشنفکری دینی عمل اجتماعی را اصلا از این زاویه نگاه نمیکنند. مثلا برخی روشنفکران مذهبی که اهل نماز، روزه و حج هستند وقتی به بحث از ریاضت و عمل اجتماعی میرسند این دو را کاملا جدا از هم میانگارند. از افتراقات مهم دیگر اینکه رهبران اولیه پروتستانیسم نتایج اولیه و مستقیم تفسیر دنیوی از دین را مقابل چشم خود نمیدیدند. آنها وقتی به این نوع تفکر رسیدند نمیدانستند نتایج این تفکر به کجا ختم میشود. چنانکه خود وبر نیز اشاره میکند که بله ما میدانیم که نهایتا ثروت، خود آفاتی دارد اما این را کالون و لوتر ندیده بودند و نمیدانستند که نهایتا در خدمت سرمایهداری قرار میگیرند اما روشنفکری دینی این تجربه غربی را دیده است.اختلاف مهم دیگر این است که در پروتستانیسم مسیحی قائل به حکومت دینی بودند برخلاف روشنفکری دینی.
- اما سویههای علاقه مرحوم شریعتی به تشکیل حکومت دینی را چگونه توجیه میکنید؟
درباره شریعتی ما نمیتوانیم با قاطعیت حکم دیگر روشنفکران دینی را بدهیم چرا که ما هیچ تجربهای از نوع اندیشگی شریعتی بعد از انقلاب نداریم. اختلاف دیگر در این است که پروتستانها کثرتگرایی را طرد میکنند و انحصارگرا هستند اما روشنفکری دینی دل به کثرتگرایی دینی دارد.
تفاوت مهم دیگر در موضوع تکلیف است. روشنفکران دینی در تفکیک میان حق و تکلیف اصرار دارند و به نوعی خواهان کنارگذاشتن نگاه تکلیفی هستند؛ در حالی که یک پروتستان واقعی خود را مکلف میبیند. در همین زمینه یکی از آسیبهای جدی کارکردهای روشنفکران دینی بعد از انقلاب مطرح میشود. بعد از انقلاب به واسطه روحیه مذهبی، نگاه تکلیفی و مذهبی در سطح جامعه گسترش پیدا کرد. شما ببینید این نگاه تکلیفی چه عامل مهمی میتوانست در راه پیشرفت و توسعه جامعه ما باشد. بسیاری از این موانع را به راحتی از سر راه میتوانستیم برداریم. مثلا فردا تکلیف شرعی باشد که عبور از چراغ قرمز حرام است! آن وقت میدیدید جامعه چقدر راحت میتوانست به سمت توسعه و تعالی حرکت کند. به نظر من اگر روشنفکری دینی هیچ خیانتی نکرده باشد همین گرفتن نگاه تکلیفی از جامعه در کارنامهاش دلیل خیانتش محسوب میشود. در واقع خیزی که بعد از انقلاب، جامعه به سمت توسعه پیدا کرده بود را مانع شد و ما را 50-40سال به عقب برگرداند. تفاوت دیگر اینکه پروتستانها زمینهساز بورژوازی و سرمایهداری هستند و به نوعی والد سرمایهداری محسوب میشوند اما روشنفکری معلول نظام سرمایهداری است.
وجه مهم دیگر اینکه پروتستانها بر محدودیت و ناتوانی عقل بشر تاکید زیادی دارند. مثل همین بحث که آیا ما جزو سعادتمندان اخروی هستیم یا نه !پروتستانها اعتقاد دارند که عقل نمیتواند وارد فهم این مسئله شود اما روشنفکری دینی کعبه آمالش را در عقلانیت خود بنیاد تعریف میکند.
آخرین وجه تفارق را که احصا کردهام تفاوتی است که ماکس وبر هم آن را به عنوان تفاوت میان انسان پروتستان و انسان مدرن مطرح میکند. وبر میگوید: پروتستانها وقتی وارد نظام عقلانی شدند با اختیار خود وارد شدند و تعبیر میکند که آنها این نظام عقلانی جدید را بهمثابه ردایی بردوش خود میدیدند و این ردا را هرگاه که بخواهند میتوانند از دوش خود بردارند. اما یک انسان مدرن اینگونه نیست. او دارد در یک قفس آهنی زندگی میکند و چارهای برای رهایی ندارد. همین تفاوت را من در میان پروتستانیسم مسیحی و روشنفکری دینیمان نیز میبینم؛ یعنی روشنفکری دینی حتی اگر بخواهد هم از عالم مدرن خارج شود باز نمیتواند.
- آقای دکتر، هدف شما پس از احصا پژوهشی این وجوه افتراق و اشتراک چه چیزی است؟ آیا میتوان از پس حرفهای شما این نتیجه را گرفت که ای کاش روشنفکری دینی ما آنگونه که ادعا داشت محصول و عین و تابع بالنعل پروتستانیسم بود؟ یعنی یک پروتستانیسم اسلامی به معنای واقعی کلمه بدون آن تاریخی که تا اکنون سپری کرده؟
پرسش خوبی بود. من تا اندازهای میتوانم این حرف شما را تایید کنم؛ یعنی اگر روشنفکری دینی به آن تفکرات پروتستانیسم مسیحی واقعی نزدیک بود چه بسا میتوانستیم با هم کنار بیاییم. البته از جهاتی هم شاید نزدیکیهای ایشان قضیه را بسیار بغرنجتر میکرد؛ شاید صحبت بد و بدتر است.