تیره شد در پیش چشمانم جهان
یک نفر با مشت زد بر شانهام
دیگری هل داد من را همزمان
میله را محکم گرفتم گفتم: «آخ!
واقعاً زشت است خانم کارتان»
دست من لرزید و افتادم... چکید
روی مغزم خندههای دیگران
دستهایم زخم شد... پایم کبود
جایتان بسیار خالی دوستان!
شخصاً از مترو تشکر میکنم
چون که یک ماشین خریدم بعد از آن!