دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۹ - ۱۷:۴۰
۰ نفر

شعری از رؤیا زنده‌بودی و یادداشتی از عباس تربن بر آن.

577

پنجره‌های آسمان کو؟

پل‌های این روز

پرده‌های این شب

کو؟

دست‌هایت،

دست‌هایت کو؟

 

پرنده‌ای در آسمان

پرنده‌ای در سینه‌ام

مدام می‌خواند:

                 کوکو

                       کوکو

 

یادداشتی بر شعر «کو»

گم‌شده‌ام کو؟
عباس تربن

راستش شعر «کو» بیشتر از هر چیز مرا یاد یکی از رباعی‌های خیام می‌اندازد. در آن رباعی هم درست مثل همین شعر ایهام (یا دوپهلویی معنا) بر کلمۀ «کو کو» استوار شده:

آن کاخ که با چرخ همی زد پهلو

بر درگه او شهان نهادندی رو

دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای

بنشسته همی گفت که: کوکو! کوکو!

در برداشت اول، «کو؟» شکل محاوره‌ای «کجاست؟» می‌تواند باشد. برداشت دوم به ‌این شرط  شکل می‌گیرد که بدانید فاخته را به‌خاطر صدای آوازش «کوکو» هم صدا می‌کنند؛ بنابراین «کوکو» هم نام پرنده، هم صدای آواز پرنده و هم تکرار پرسش است.

شعر رؤیا زنده‌بودی نیز درست مثل رباعی خیام، دغدغۀ سراغ‌گرفتن از چیزهایی را دارد که پیش از این وجود داشته‌اند و حالا نیستند. البته رباعی خیام تصویرگر ناپایداری دنیا و گذرا بودن روزگار است و شعر رؤیا بی‌قصد عبرت‌آموزی در جست‌وجوی چیزهایی است که گم شده‌اند.

در شعر «کو» برخلاف رباعی خیام شاهد حضور دو پرنده هستیم، یکی در آسمان و دیگری در سینه و قلب شاعر. درست است که این دو پرنده در ارتفاع و آسمان متفاوتی هستند، اما بی‌ربط به هم نیز نیستند. انگار که اولی (و آوازش) دومی را بیدار کرده باشد تا با او هم‌صدا شود و بخواند. انگار که همیشه چیزی هست که ما را به‌یاد چیزی که نیست، بیندازد. انگار که همیشه جای خالی‌ای وجود دارد که ما را وادار کند بپرسیم کو، یا به‌قول شاعر: کوکو!

کد خبر 120237
منبع: همشهری آنلاین

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز