صدهاهزار مسیحی در ایران زندگی میکنند که حضور آنها هم در جنگ تحمیلی همانند سایر اقوام و پیروان ادیان الهی مشهود بود. برخی از مسیحیانی که در مقابل حزب بعث ایستادند شهید و برخی هم اسیر و مجروح شدند. انگیزه همه آنها هم، وطندوستی بوده است. در بخشهای مختلفی که دربحث دفاع مقدس فعالیت میکنند کمتر جایی را میتوان یافت که بهطور مستقل روی مشارکت اقلیتهای مذهبی در جنگ کار جدی کرده باشند؛ از همین رو است که ردیابی و گرفتن آماری از حضور فعال اقلیتها در جنگ کاری چندان راحت نبود.
آغاز سال جدید میلادی برای صفحه فرهنگ پایداری روزنامه همشهری بهانهای شد تا به سراغ برگهای کمترخواندهشده جنگ تحمیلی رفته و بکوشد نمایی از حضور اقلیتها در دفاع مقدس را برای حفظ در صفحات تاریخ به نمایش بگذارد. در این میان سرهنگ جعفری، رئیس سازمان ایثارگران نزاجا بیشترین همکاری را داشت. گزینش یک نفر از میان خیل خانوادههای شهدا و جانبازان مسیحی جنگ با رژیم صدام برای گفتوگو کار آسانی نبود. با این حال کوشیدهایم در گفتوگو با یکی از آنان بخشی هرچند کوچک و ناتمام از فداکاریهای اقلیتهای ایرانی در 8سال دفاع مقدس را به تصویر بکشیم. با سپاس از همه هموطنان مسیحی که ما را در تهیه این گزارش همراهی کردند سالی پربار همراه با عزت و افتخار برای آنان آرزو میکنیم، به این امید که وطنمان همواره به این افتخارآوران ببالد و وطن همیشگی همه ایرانیان باشد.
- لطفا خودتان را معرفی کنید؟
من ماسیس اساطوری جانباز مسیحی هستم. متولد سال 1343 شمسی و متاهلم و دو فرزند دختر دارم.
- چه شد که تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟
وظیفهام بهعنوان یک ایرانی این بود که به جبهه بروم و به کشورم خدمت کنم. وظیفه هر ایرانی این بود که در این جنگ شرکت کند. من هم از این امر مستثنی نبودم. من وظیفه خود دانستم که از مملکت خود دفاع کنم. میخواستم از ناموس و کشورم دفاع کنم. خدمت سربازی برای من و همه ارامنه وظیفهای انسانی بود تا برای دفاع از وطنم به جبهه بروم و برای کشورم بجنگم.
- فضای آن زمان را چگونه دیدید؟
فضای خیلی خوبی بود و هر کس میخواست در جنگ شرکت کرده و وظیفهاش را انجام دهد. ماهم دوست داشتیم به دفاع از ایران عزیز بپردازیم. در این راه قسمت این بود که مجروح شوم. با این حال خوشحالم که توانستم برای کشورم کاری کنم. تلاش میکردیم وظیفه خود را بهعنوان یک سرباز وطن به نحو احسن انجام دهیم. فضای جبههها برای ما خیلی دوستانه بود و جالب است بدانید مسیحی بودن ما کوچکترین تأثیری در روابط ما با سایر رزمندگان نداشت و همه تنها و تنها بهدنبال انجام وظیفه بودیم.
- وظیفه شما در جبهه چه بود؟
امدادگر و راننده آمبولانس بودم. تخلیه مجروحین و شهدا از خط مقدم جنگ برعهده من بود. از صمیم قلب آرزو میکنم خدمتی که برای ایران انجام دادم مورد قبول خدا واقع شود.
- چه سالی به جنگ اعزام شدید؟
من در تاریخ 15 فروردین سال 1364 شمسی اعزام شدم. آموزشی ما در 05 کرمان بود. بعد از پایان دوره آموزشی یک هفتهای را به شیراز اعزام شدیم و پس از آن هم به مناطق جنگی رفتیم. بعد از 2ماه و نیم حضور در جبهه در عملیات قادر در منطقه کردستان ایران از ناحیه پا، کمر، سر و شکم مجروح شدم. جانباز 40درصد هستم. هماکنون هم تحت درمان هستم و موج انفجار هنوز آزارم میدهد و برای تسکین مشکلاتم مجبور به استفاده روزانه از قرص و آمپول و... هستم.
- در عملیات قادر چه نیروهایی شرکت داشتند؟
عملیات قادر، عملیات مشترک ارتش، سپاه و بسیج محسوب میشد.
- بعد از مجروح شدن باز هم به جبهه برگشتید؟
بله، باوجود توصیههای پزشکان طاقت نیاوردم و بعد از حدود 20 روز استراحت پزشکی دوباره به جبهه برگشتم.
- چه انگیزهای سبب شد دوباره به منطقه برگردید؟
منطقه حال و هوای دیگری داشت و تنها کسانی که در جبههها حضور داشتند قادر به درک آن فضا و آن حال و هوا هستند. با وجود گذشت سالیان طولانی از پایان جنگ ایران و عراق من هنوز گاهی دلم برای آن روزها و آن حال و هوا تنگ میشود. دلم برای جنوب و مناطق جنگی آن تنگ شده است. جبهه هرروز و هر ساعتش برای من تبدیل به خاطرهای شد. دوستان زیادی داشتم که در آن مناطق به شهادت رسیدند یا مجروح شدند.
- بعد از پایان جنگ دیگر سمت آن مناطق نرفتید؟
یک بار سمت کردستان رفتم. دوست داشتم به سنگرهای خودمان در زمان جنگ سری بزنم که مردم محلی گفتند این مناطق در خاک عراق است و امکان حضور درآن مناطق فراهم نیست. با این حال نوروز سال 90 با کاروان راهیان نور نیروی زمینی ارتش به مناطق جنوب خواهم رفت.
- روابط فرماندهان نظامی با شما بهعنوان یک مسیحی تفاوتی با بقیه داشت؟
به هیچ وجه. این روابط بسیار دوستانه و خوب بود. فرماندهان به من بهعنوان یک مسیحی بسیار محبت میکردند و لطف فراوانی داشتند. وقتی اسم من را میخواندند میپرسیدند جزو ارامنه هستی؟ وقتی میگفتم بله خوشحال میشدند از اینکه یک هموطن مسیحی هم دوشادوش آنها در جبههها برای کشورش میجنگد. من از فرماندهان و مقامات مافوق خود در ارتش خاطره بسیار خوبی دارم.
- خاطرهای از فرمانده خود دارید؟
بله، فرماندهی داشتیم به نام سروان اسماعیل صمدی. ایشان با درجه سرهنگی از ارتش بازنشسته شدهاند. وی انصافا یکی از فرماندهان بسیار شجاع ارتش بود. ایشان فرمانده که چه عرض کنم برای ما حکم پدر را داشت. چیزی که از ایشان یاد گرفتم این بود که در زندگی از هیچچیز نترسم و با مشکلات و مصائب با شجاعت برخورد کنم. ایشان خودش بچههای زخمی را پانسمان میکرد و من زخمیها را به پشت جبهه منتقل میکردم. فرمانده ما با وجود آنکه خودش هم گرفتار موج شدید انفجار شده بود و خون زیادی از وی میرفت بیتوجه به همه زخمها و سختیهای کار به فکر زخمیها بود و به آنها میرسید. من در طول همه عمرم انسانی به این قدرت ندیدهام که در آن شرایط بحرانی که از زمین و هوا موشک میبارید بتواند چنین قدرت فرماندهی از خود بروز دهد. به هر حال این خاطره هم شیرین بود هم تلخ.
- به رفتار فرماندهان نظامی با خود اشاره داشتید. رفتار رزمندگان عادی با شما چگونه بود؟
آنها با من بسیار دوستانه و خوب رفتار میکردند. به هیچ وجه تبعیضی در رفتار رزمندگان با بنده نبود چرا که همه ما برای یک هدف و آن هم دفاع از کشور و مملکت خود آمده بودیم و هرآن امکان شهادت هریک از ما وجود داشت. همه ما مانند یک خانواده شده بودیم. کلا محیط جبهه و جنگ طوری بود که همه را به هم وابسته میکرد و جز احترام چیزی در آن فضا نبود.
- اولین باری که پا به جبهه گذاشتید چه احساسی پیدا کردید؟
اولین باری که وارد جبهه شدم در مناطقی بودیم که سنگرها بهشدت در تیررس عراقیها بود. من با وجود آموزشهایی که دیده بودم با ترکش و زخمی و... زیاد آشنایی نداشتم. باوجود در تیررس بودن سنگرهایمان به راحتی و بدون هیچ واهمهای بیرون میرفتم. بچهها مدام میگفتند مواظب باش و اگر خمپاره آمد روی زمین دراز بکش. من خیلی این توصیهها را جدی نگرفتم تا اینکه به چشم خودم ترکش را دیدم و فهمیدم از گلوله هزاربار بدتر و خطرناکتر است.
- وقتی به مرخصی میآمدید واکنش خانواده شما به جنگ چگونه بود؟
واکنشها اکثرا مثبت بود و واکنش منفی وجود نداشت. خیلی از اعضای خانوادههای ارمنی در جبهه شرکت میکردند و بعضیهایشان هم شهید میشدند. من از این بابت مشکلی نداشتم. بعضی از اعضای خانواده و دوستان هم که با فضای جبهه آشنایی نداشتند از فرصت استفاده کرده و به پرس و جو درباره ماهیت جنگ و... میپرداختند.
- هنوز هم با فرماندهان و دوستان سابق خود رابطه دارید؟
بله، هرازچندگاهی به دوستان سابق خود و مخصوصا فرمانده دوران جنگم سر میزنم و یاد خاطرات آن زمان میکنیم.
- بیش از 20سال از پایان جنگ گذشته است. وقتی به عقب برمیگردید چه احساسی دارید؟
احساس غرور میکنم از خدمتی که انجام دادم و به هیچوجه از گذشته خود پشیمان نیستم. تأسفم این است که چرا بیش از اینها برای کشورم نجنگیدم. با خانواده برخی از شهدای ارامنه هم درارتباطم. آنها هم از این موضوع احساس غرور میکنند و با افتخار از آن یاد میکنند.