یکی از راهحلهایی که موقع مواجه شدن با مسائل گوناگون معمولا به سرعت در ذهنهایمان تولید میشود این است که دنبال یک مقصر میگردیم که اتفاقا دیوارش هم کوتاه باشد و زورمان برسد که در دادگاه وجدانمان مجرم قلمدادش کنیم. یک هواپیما سقوط کرد و بیش از 70 نفر از سرنشینان آن کشته شدند، واقعه جانگداز و تکاندهنده است اما متأسفانه شوکآور نیست.
پرندههای آهنی در کشور ما هرازگاهی دست از بال زدن میکشند و مسافران را میان آهن و سیم و آتش رها میکنند اما آنچه جالب است این است که بیدرنگ پرندههای آهنین دیگری با بال شکسته در آسمان به پرواز در میآیند تا زمانی که تهمانده قوت و قدرت بال تمام شود و پرنده،گوشت و پوست مسافرانش را میان دود و آتش و ضربه و ترس رها کند.
نخستین عکسالعمل مردم بعد از وقوع این دسته حوادث معمولاً همدردی و غم است اما در گام بعدی رفتاری که از خود بروز میدهند نوعی قضاوت- توصیه است و معمولا نخستین جملهها بعد از شوک سقوط این است که به نزدیکانشان (خصوصاً آن دسته از نزدیکانشان که ممکن است بهزودی قصد مسافرت هوایی داشته باشند) توصیه میکنند که از قطار به جای هواپیما استفاده کنند.
مخاطب ایرانی در نخستین مرحله بعد از شوک و سوگواری برای هموطنانش به این نتیجه میرسد که میبایست قید پرواز بر فراز آسمان کشور را بزند انگار که تنها راهی که برای دوری از این مصیبت به ذهن میرسد حذف گزینه پرواز از زندگی است. راستی قضاوت مردم در این باره به کدام عوامل بستگی دارد؟
سقوطهای پی در پی ، منجر به این شده که مردم برای محافظت از جان خود به فکر چارهجویی باشند و در چنین شرایطی حذف سفرهای هوایی چندان هم غیرمنطقی بهنظر نمیرسد.تمام کشتهشدگان این حادثه همچون دیگر کشتهشدگان حوادث غیرطبیعی قربانی سوءمدیریتی شدهاند که بازماندگانشان تاوانش را پس خواهند داد. اما بهراستی تنها راه ترک پرواز است؟