بابک که تازه گواهینامه گرفته بود سوئیچ را از جیب باباش، به قول خودش پیچاند و رفتیم برایش شلوار بخریم. به مغازه که رسیدیم خیلیها پارک دوبل کرده بودند و ترافیک سنگین به کندی حرکت میکرد. با وجود این، بابک پا را از این فراتر گذاشت و درست جلوی درهای منزل مسکونی پارک کرد. بعد هم با خونسردی تمام رفت دستگیره مغازه را به داخل هُل داد. خریدش که تمام شد داخل کیسهای به رنگ زردکمرنگ یا بهقول بابک زردِ یواش از مغازه خارج شدیم. پلیسی تَرکهای و قدبلند با 2ستاره روی هر شانه، داشت برای خودروی بابک جریمه مینوشت و در مقابل اصرارهای بیامان بابک با خونسردی گفت در صورت تکرار، خودرو به پارکینگ منتقل خواهدشد. به خانه که رسیدم بابک زنگ زد گفت 3 تا از دکمههای شلوار نیست و باید برویم آنرا عوض کنیم. دوباره چند ساعتی در ترافیک بودیم؛ با این تفاوت که بابک این بار بهجای خیابان اصلی، داخل یکی از کوچههای فرعی و این بار نیز جلوی درهای یک منزل مسکونی پارک کرد. در بازگشت تکه کاغذی را که به راننده هشدار داده بود در صورت تکرار تخلف، راننده جریمه و خودروی وی به پارکینگ پلیس منتقل میشود از زیر برفپاککن برداشت. اما با دیدن مرد ترکهای و قدبلند با 2ستاره روی هر شانه پوزخندی که به تکهکاغذ زده بود روی صورتش ماسید.
آینه گمشده
بچه که بود طوری که انگار آینهاش را گم کرده باشد مدام به قیافه بقیه پسرعموها و دخترعمهها ایراد میگرفت. بزرگ هم که شد همین اخلاق را دارد با این تفاوت که تمام ایرادهایش را به گردن دیگران میاندازد. دیروز با اینکه روی فروش شب عید حساب کرده بود و کلی چک کشیده بود ماموران اداره بازرسی آمدند و گویا مغازهاش را به دلیل تخلفات گوناگونی مانند نقض مکرر قانون نظامصنفی مبنی بر نصب نکردن برچسب روی اجناس و خودداری از صادر کردن فاکتور پلمب کردند. یکی از مشتریهایی که متوجه گرانفروشی صاحب مغازه شده بود و برای پسدادن اجناس آمده بود با خوشحالی از پلمب مغازه به دیگری گفت « پشت دستم را داغ کردم تا دیگر جنس بدون برچسبِ قیمت نخرم».
عابربانک 3دقیقهای
صفِ پشت عابربانک داشت به سرعتِ سایه برج میلاد در عصرهای آفتابی، قد میکشید. مردی که مدام با گوشی تلفنهمراه، جنس معامله میکرد با عابربانک و بیتوجه به عجله بقیه، پول در حسابهای مختلف میریخت. در این میان یکی در صف به طعنه گفت «طرف، عابربانک را با ماشینحساب روی میز کارش اشتباه گرفته». یکی هم گفت داداش بیخیال شو. مرد انگار بقیه داشتند با خودشان حرف میزدند به کارش ادامه داد. مردی میانسال و جاافتاده با لحنی عبرت آموز گفت «شما جوان هستید، یادتان نمیآید اما اوایل که باجههای تلفن عمومی در تهران قدیم نصب شد برخیها مثل همین آقا، کلی مردم را پشت باجه تلفن معطل میکردند. تا اینکه شرکت مخابرات به این نتیجه رسید که روی رفتار درست برخی کاربران نباید حساب کرد و به دنبال آن تلفنهای عمومی 3دقیقهای شدند. بهطور حتم عابربانکها نیز چند وقت دیگر برای هر کاربر3دقیقهای میشوند.
علائم ایمنی
گویا برخی از کارگران سازمانهای خدماتی با نزدیکشدن به سال جدید مانند آنچه در تصویر میبینید قید کت و کاپشن سال پیش خود را زدهاند و از آنها بهعنوان تابلوی هشداردهنده ایمنی استفاده میکنند. این در حالی است که نصب کاپشن یا تیرچوبی بهجای نوارهای هشداردهنده، ممکن است خیلی از شهروندان را با سقوط در چاهی عمیق روبهرو کند. بههرحال بهتر است به نوعِ نصب علائمایمنی، توجه بیشتری شود تا خریداران مجبور نشوند قسمتی از هزینه خرید خود را پیش از سال جدید صرف دوا و درمان کنند.