حکایت پناهندگی در جهان، امروز به یک فصل مشترک میان بسیاری از کشورها بدل شده که بهخودی خود فرهنگی را به همراه دارد؛ فرهنگی که پناهنده را وامیدارد تا با فروتنی در برابر ناملایمات شب را به صبح برساند و صبحها به امید آرام گرفتن دریای پرتلاطم جهان، روزش را آغاز کند.
نام محل را« مهمانشهر» گذاشتهاند، انگار که بخواهند از غم غربت کم کنند اما همه مهمانان این شهر میدانند که غریبند و پناهنده و خوب میدانند که سرزمینشان چند کیلومتر آنطرفتر از همین شهرکی است که سالهاست در آن سکنی گزیدهاند. پناهندگان افغان مهمانشهر تربت جام در استان خراسان رضوی واقع در 170کیلومتری مشهد و 80کیلومتری مرز دوغارون جمعیتی بیش از 4هزار نفر را تشکیل میدهند که در خانههایی با 2 اتاق زندگی میکنند؛ یکی از اتاقها که بزرگتر است معمولا پر از اسباب و اثاثیه و رختخواب است و آن دیگری که کوچکتر است در بیشتر موارد بهعنوان اتاق نشیمن مورد استفاده قرار میگیرد که تلویزیون، بخاری و کمدی را در خود جای داده و افراد خانواده که معمولا بیش از 5 نفر هستند در همین اتاق دور هم مینشینند.
هر چند هر کدام ازخانهها آشپزخانه کوچکی دارد اما دستشوییها مشترک است و معمولا برای هر 12-10 خانه یک مجموعه چهارچشمهای دستشویی در فضای باز مهمانشهر ساختهاند که 3 چشمه مردانه و فقط یک چشمه زنانه است. حمامها هم در انتهای مهمانشهر ساخته شدهاند که افغانها برای حمام کردن میبایست به آنجا مراجعه کنند. ساعت کار حمام از صبح است تا 2بعد از ظهر و هر نفر برای استفاده از حمام 150تومان پول میپردازد که به گفته یکی از مسئولان مهمانشهر این پول برای نگهداری از حمام و همچنین پرداخت هزینه گاز حمام است.
در خانههای 2اتاقه افغانها گاهی اتاق نشیمن دارقالی نیمبافتهای را هم در خود جای داده و دختران دانشآموز اگر فرصتی بیابند پای دار مینشینند تا فرشی ببافند که به گفته یکی از مادران برای بافت هر رج از فرش کرک و ابریشم 6 متری دستمزد 300تومانی میگیرند. مادر خانواده در توضیح بیشتر شرایط کار دخترانش میگوید: یکی از خودمان (منظورش افغان است) میآید اینجا وسایل را میآورد و بعد که قالی بافته شد مزد میدهد و آن را برای صاحب کارش میبرد.
او در برابر این پرسش که چرا حاضرند با مزدی به این اندکی کار کنند میخندد و توضیح میدهد که شرایط کار همین است و کسی که دار قالی را آورده هم نصیب چندانی از این معامله نخواهد برد و سودی اگر هست نصیب صاحب کار خواهد شد. صاحب کار را کسی نمیشناسد و فقط همه میدانند که کسی هست که پول مواداولیه و دار قالی را میدهد و مزد را هم او تعیین میکند.
پدر اما بیکار است، او میگوید: کار نیست. این روزها بازار کار کساد است و اصلا کسی کارگر نمیخواهد. زمستان فصل رکود کاری کارگاههای ساختمانی است اما این رکودی که مرد افغان از آن حرف میزند به گفته خودش تا حالا سابقه نداشته. او معتقد است که اصلا کار کارگری در ایران کم شده است و دیگر کسی کارگر نمیخواهد، برای همین هم بسیاری از افغانها با مشکلات زیادی روبهرو شدهاند و از عهده تأمین مخارج زندگیشان برنمیآیند.
پدر روی تشکی نشسته و همچنان نقش ریاست خانواده را به خوبی ایفا میکند اما این رئیس به گفته خودش 4ماه است که بیکار است و جز نشستن بر تشکچهای در خانه و گاهی سرکشی به بازار کار در مشهد نتوانسته است کاری از پیش ببرد. در نگاهش چیزی است که میکوشد پنهانش کند. لبخند میزند اما چشمهایش میگویند که امید زیادی برای بهبود وضعیت بازار کار در ایران ندارد. دست در موهایش میبرد که یکی در میان سیاه و سفید ریختهاند روی سرش.
میگوید: بیشتر از 40سال دارم و توضیح میدهد که اگر لازم باشد کارت آمایشاش را نشان میدهد که معلوم شود دقیقا سنش چقدر است. دستهایش با کنترل تلویزیون بازی میکند اما پینههای دست میگوید که سال ها کار کرده و شانههای لاغرش انگار قدش را کوتاهتر از آنچه هست نشان میدهد. زن اما فربه و بلند قد است. کودکی 2ساله در بغل دارد و میگوید که این یکی بچه را نمیخواسته و دختر بزرگش سال پیش عروس شده برای همین دلش نمیخواسته بچهاش و نوهاش همسن و سال باشند اما از بد حادثه مبتلا به چربی و فشار خون است و کارکنان مرکز بهداشت مهمانشهر برایش توضیح دادهاند که نمیتواند داروی پیشگیری از بارداری مصرف کند و حالا تعداد فرزندانش به 5 تا رسیده که نگران این آخری است که چقدر زمان میبرد تا بزرگ شود.
زن به تبعیت از شویش به ایران آمده، حالا از خانوادهاش خبر ندارد. فقط یک برادرش را چند سال پیش دیده اما نمیداند دیگر اعضای خانواده کجا هستند و چه میکنند. اینها را که میگوید لبخند از لبش میرود. مرد نگاهش میکند و زن همسایه که از سر فضولی میخواهد بداند یک غریبه چرا پا به این خانه گذاشته سر کلام را به دست میگیرد.طولی نمیکشد تا مادر خانه دست و پایش را جمع کند. انگار دیگر گفتن این قصه تکراری زهرش را پس داده یا شاید اینجا آدمهایی با سرنوشت این زن چنان زیادند که بیخبری از احوال پدر، مادر، خواهر و برادر درد مشترکی است که چندان هم بازاری ندارد.
میگویدبیگانه بودیم و به شوهرش اشاره میکند. داستان ازدواجشان را مرور میکند. هنوز انگار قند توی دلش آب میشود از گفتن این داستان و توضیح میدهد که با همسرش نسبت فامیلی و خانوادگی نداشته است و مرد 20سال پیش بهعنوان خواستگار پا پیش گذاشته تا دخترک افغان را از دیارش به ایران بیاورد و زن همسفر مردی شده که تا پیش از این با او بیگانه بوده و پای در سرزمینی گذاشته که بیگانهتر از مرد بوده برایش، اما تن به قضا و قدر داده و راهی شده و خانه و کاشانه برای خودش بنا کرده و شده زن زندگی برای مردی که لقب پناهنده را در خاک کشوری دیگر به خانوادهاش هدیه داده است.نان گران شده. تا پیش از این قیمت نان در مهمانشهر 25تومان بود اما از وقتی طرح هدفمندی یارانهها اجرا شده قیمت نان 35تومان شده است و این افزایش 10تومانی برای پناهندگان سخت بوده است از همین روی میبایست بیشتر کار کنند و بیشتر به دخل و خرجشان دقت کنند تا بتوانند شکم سیر زمین بگذارند.
یک بخاری فلزی به سبک بخاریهای قدیمی که میبایست درونشان چوب انداخت وسیلهای است که اتاق خانه را گرم میکند و یک تاوه کارگری بزرگ پر از پوست پسته کنار بخاری است. این روزها که نفت گران شده بخاری نفتی (علاءالدین) جایش را به این بخاری هیزمی داده تا از خرج زندگی بکاهد، اما آنقدری فراوانی چوب نیست که بشود بخاری را با هیزم انباشت پس پوست پستهها را جمع میکنند تا به جای کنده درخت در بخاری بریزند.