این را برای تو می نویسم. یا برای خودم در همه نوروزهای عجیبی که داشتم. این را برای او مینویسم که این روزها نوروزش با بقیه نوروزها فرق دارد. برای او که یا دلش و خودش همراه با بهار نیست یا نمیتواند باشد یا دلش شادی میخواهد اما...
اتفاق تلخ در روزهای شاد
در زندگی اتفاق های ناخواسته و نابهنگام و بسیار تلخی رخ میدهد که گاه انسان فکر میکند در برابر همه فکرها و برنامه هایی که برای این روزها داشته و در خیال خود تصور کرده بوده، ناتوان است.
این اتفاقها میتواند فردی یا جمعی باشد، خواسته یا ناخواسته، عمدی ، از سر سهل انگاری یا کاملاً تصادفی روی دهد، حتی ممکن است مقصر داشته یا نداشته باشد، از جمله اتفاقهایی مثل فوت، تصادف، بیماری و ... که در مسیر زندگی به صورت طبیعی ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. این طور وقتها چه کار میکنیم؟ دکتر شیوا دولت آبادی ، روانشناس و مشاور میگوید که در این مواقع انسان باید با تواناییهای عقلی و عاطفی خود با استرسهایی که با آن مواجه میشود کنار بیاید و به اصطلاح روانشناسی راهبردهایی را برای مقابله در خودش کشف کند و رشد دهد.
***
مادربزرگ میخواند:« گلها همه سر زخاک بیرون کردند/ غیر از گل من که سر فرو برده به خاک...»
مادر بزرگ خیلی قبلتر از این روزها که ما عزاداریم، با آمدن بهار این شعر را میخواند، اما این روزها صدای او غمگینتر است.
***
این صدای دکتر دولت آبادی است که انگار خودش با غم این موضوع همراه شده است:
« در روزهای بهار و تعطیلات عید که ما در تمام سال در تصور آن هستیم و بعد از زمستان سرد و خشک، طبیعت زنده میشود و شادمانی و رنگ با خودش میآورد. به صورت طبیعی ما علاقه داریم با طبیعت همراه شویم و به نوعی با این تغییرفصل خلق و خوی انسانها هم عوض میشود و این همان چیزی است که نوروز ما را برتری فوقالعاده میدهد به بقیه جشنهای تغییر سال. حالا در این شرایط یک نفر با اتفاقاتی ناگوار روبهرو میشود که همه فضای سال نو و عید را تحت تأثیر خود قرار میدهد.»
***
من در دایرهام، در مثلث. دورم را خط کشیدهام. اینجا هوا هست. باران هست. آسمان آبی و رنگینکمان هست. بهار هست. خرما هست. گلاب هست. لباسهای خاکی هست... یک پاککن میخواهم تا خطها را پاک کنم.
کلیدهای تغییر احساس
شیوا دولتآبادی در ادامه صحبتش از راهبردهای روانشناسی میگوید:« بهترین کار مشارکت است. مشارکت در هر چه که به افراد عزادار اطرافمان مربوط میشود یک تجربه واقع بینانه از زندگی است و خودش میتواند به گونهای از بار غم انسان کم کند و به زندگی معنای دیگری بدهد.
در این شرایط میتوان نوع دوستی و انساندوستی را تجربه کرد. وقتی میبینیم دیگران و البته خودمان چهطور غمزده هستیم، میتوانیم در کنار هم از بار غم هم بکاهیم، هم احساس تنهایی نکنیم و هم به دیگران این حس را بدهیم و...
این تعلق خاطر به خانواده خودش نوعی شادی درونی میآورد. با هم بودن، اتحاد و همبستگی، هم آموزنده است و هم آرامش بخش است. اما اگر کنار برویم و بگوییم این اتفاقها به ما مربوط نیست، هم غصه میخوریم، هم خودمان را از تجربه شناخت غم و شادی در دل هم، محروم میکنیم. روی کلمه آگاهانه تأکید میکنم که اگر آگاهانه تصمیم میگیریم الان که خیلی دوست داریم در کنار دوستانمان شادی کنیم، به جای آن، با اطرافیان غمگینمان همراه شویم و با آنها مشارکت کنیم، یک تجربه زیبا و فوقالعاده در زندگی کسب میکنیم.»
***
تو گفتی:« سال قبل خیلی خوش گذشت. هیچ فکر نمیکردم امسال اینطور شود.»
من گفتم:« اما برای هر کدام از ما ممکن است شرایط سختی پیش بیاید که عید نوروز را تعطیل کند. شاید هم الان به دلیل یک گره مالی بزرگ، یک بیماری و یا از دست دادن یکی از اقوام و... برای خیلیها عید تعطیل اشد.»
در همان فضا اما نه با همان کارها
دولتآبادی میگوید: «بسیاری کارهای دیگر هست که اگر فضای خانه غمگین است، میتوانیم برای اوقات فراغتمان ترتیب بدهیم؛ مثل کتاب خواندن، رفتن به طبیعت، ورزشکردن. انجام این کارها هیچگونه حرمت شکنی در فرهنگ ما ندارد و با اینها میتوانیم به تعطیلاتمان معنا بدهیم.»
***
من قصه عزیز و نگار را بلدم. من قصه رستم و سهراب، من قصه سیاوش را بلدم. من این روزها همه قصهها و خاطرههای تلخ را شنیدهام. من اینروزها همهاش شنیدهام و نگاه کردهام.
و این هم آخرین صحبت شیوا دولتآبادی: «ما امیدواریم زندگی نوجوانانمان همواره پر از شور ونشاط باشد، اما در این شرایط ما اضطرابهایمان را با وارد شدن به صحنه میتوانیم کم کنیم.»