او حالا یکی از مشهورترین بازیکنانی است که در این لیگ نهچندان مطرح بازی میکند. البته او با نظر رسانه ها که این لیگ را استراحتگاه بازیکنان قدیمی میدانند، موافق نیست. آنری با تیم جدیدش توانست به قهرمانی کنفرانس شرق برسد، ولی آنها در یکچهارم نهایی حذف شدند و نتوانستند تا آخر راه بروند. با وجود این، آنری امیدوار است در فصل بعد بتواند قهرمانی این لیگ را هم به ویترین افتخاراتش اضافه کند. او در گفتوگوی طولانی با نشریه «رد بولتن»، تعریف می کند که چگونه در آن سوی اقیانوس اطلس، در سرزمینی که فوتبال، ورزش پرطرفداری نیست می تواند به راحتی در خیابان قدم بزند، به پارک برود و مترو سوار شود. او همچنین از تجربیات سالهایی که در اوج بود و شیفتگی اش به فوتبال زیبا میگوید.
- طبق یک نظرسنجی در روزنامه گاردین، دو سوم خوانندگان بر این عقیده بودند که لیگ فوتبال آمریکا تبدیل به استراحتگاهی برای ستارگان پا به سن گذاشته فوتبال شده. در این مورد چه نظری داری؟
روزنامههای انگلیسی را نمیخوانم و برای آن دلیل خوبی دارم. حرفهای دیگران هم برایم مهم نیست. در عوض به شما میگویم که ما در شروع فصل، منچسترسیتی را شکست دادیم و اگر بین دو نیمه تعویضهای زیادی نداشتیم، میتوانستیم تاتنهام را هم شکست بدهیم. این بحث مرا عصبی میکند.
- بهترین لیگ دنیا کدام است؟
از نظر انگلیسیها لیگ برتر، در اسپانیا لالیگا و برای آلمانیها بوندسلیگا. من به آمریکا رفتم تا قهرمان MLS (لیگ فوتبال آمریکا) شوم. در این لیگ بازیکنان خوب زیادی داریم. البته نام من و بازیکنانی که در اروپا بازی کردهاند، بیشتر شنیده میشود.
- ولی میتوانی بگویی که گلزدن در این لیگ آسانتر از لیگهای انگلیس، ایتالیا یا اسپانیاست؟
این همیشه بستگی به تیمتان دارد. گلزنی در تیمهای بزرگی مثل بارسا یا آرسنال آسانتر از تیمهای ضعیفتر است. این بستگی به لیگی که در آن بازی میکنید، ندارد. کیفیت تیم است که مشخص میکند کار مهاجم چقدر سخت است. اگر همتیمیهای خوبی داشته باشید، توپهای خوبی به شما میرسد و بقیه کار آسان است. من همیشه در کنار بازیکنان بزرگی بازی کردهام و در این شرایط گلزنی سخت نبود ولی در MLS در خارج از خانه چندان خوب نبودیم و گلزنی در این شرایط تقریبا غیرممکن بود؛ چرا که در هر نیمه 3 یا 4 توپ به من میرسید. عکس این ماجرا هم صدق میکند، یعنی اگر من بهعنوان مهاجم به دفاع تیمم کمک نکنم، تیم تحت فشار قرار میگیرد.
- حداقل میتوانی بگویی که تیمهای اروپایی ثبات بیشتری دارند.
بگذارید یک مثال برایتان بزنم. وقتی به بارسلونا رفتم، تیم هیچ جامی نمیبرد. بعد از آن گواردیولا هدایت تیم را بر عهده گرفت و ناگهان موفقیت تیم شروع شد؛ در حالی که بازیکنان همانها بودند. اوضاع یک دفعه دگرگون شد. مهمترین چیز در فوتبال این است که به یک تیم اعتماد به نفس ببخشی و جرقه تغییرات را بزنی. بعد از آن بازیکنانی که فصل سختی را داشتهاند، ناگهان اعتمادشان را پیدا میکنند و روحیه تیم تقویت میشود. مربیان خوب میتوانند سیر صعودی تیم را پایهریزی کنند.
- پس وقتی نیویورک ردبولز با وجود پیروزی در بازی رفت، در بازی برگشت نیمه نهایی شکست خورد، آن جرقه را کم داشتید؟ حتی بازی تو نتوانست کمکی به تیم بکند.
من برای بازی برگشت مصدوم بودم. زانوی من در یکی از تمرینات پیچ خورد. من اصلا نباید بازی میکردم، ولی به مربی گفتم که درصورت نیاز میتواند از من استفاده کند. او مرا در دقیقه 85 به زمین فرستاد، ولی کار از کار گذشته بود. به هر حال فوتبال همین است. شاید بهدلیل اینکه در مرحله گروهی اول شدیم و بازی رفت را بردیم، خیلی بهخودمان اطمینان داشتیم ولی همیشه دفعه بعدی هم وجود دارد.
- تو تا به حال به همه افتخارات ممکن در فوتبال رسیدهای؟
همه جامها را نبردهام. هنوز قهرمان MLS نشدهام و برای همین اینجا هستم. خیلی به چیزهایی که بردهام فکر نمیکنم. فکرم بیشتر دنبال چیزهایی است که میخواهم ببرم.
- ولی بد نیست به عقب هم برگردیم. در میان همه تیمهایی که بازی کردهای، یکی هست که برای تو برتر از سایرین باشد؟
دیروز با دوستم دقیقا روی همین موضوع بحث میکردیم. در این مورد نمیتوانیم به نتیجه مشخصی برسیم. موناکو همیشه برای من اهمیت ویژهای دارد، چراکه فوتبالم را با این تیم شروع کردم و قهرمان لیگ فرانسه شدم. یووه هم فوقالعاده بود.
- ولی زمان زیادی آنجا نماندی. بین تو و موجی، مدیرعامل سابق یووه چه اتفاقی افتاد؟ یک بار گفته بودی که او باید توضیح بدهد چه اتفاقی افتاده...
دقیقا. من نباید در این مورد توضیح بدهم؛ او باید این کار را بکند. تنها میگویم که من آدمی نیستم که بتوانید خرابش کنید. بعد از اتفاقاتی که افتاد، ترجیح دادم از یووه بروم. نکته مثبت ماجرا این بود که بعد از آن من قویتر شدم. دوران فوتبال من در آرسنال در سطح بالاتری ادامه پیدا کرد. من در لندن یک مرد شده بودم. دختر من هم در لندن به دنیا آمد. لندن بخش مهمی از زندگی مرا تشکیل میدهد. ما در 49بازی و یک فصل کامل بدون شکست بودیم. چنین اتفاقی در فوتبال مدرن مثل معجزه میماند و ما جزئی از آن تیم بودیم. عشق من به آن تیم به نسبت بالا رفتن علاقه هواداران به من بیشتر شد. وقتی هم باشگاه را ترک میکردم، عشق من نسبت به آرسنال کمتر نشد و چطور میتوانم عاشق بارسلونا نباشم؟ من همه جامهای ممکن را با این تیم بردم؛ همه 6جام را. تیم تاریخ را از نو نوشت و من بخشی از آن بودم. برای من بهعنوان یک عاشق فوتبال، مهمتر از تعداد جامهایی که بردیم، این بود که این موفقیت را با انجام فوتبالی زیبا به دست آوردیم.
- برای خیلیها، موفقیت هر سبک فوتبالی را توجیه میکند. حتی برخی از مربیان از اینکه با هر روشی به قهرمانی میرسند، احساس غرور میکنند.
بله. بعضیها این طور فکر میکنند ولی من نه. باید فوتبال را تماشایی بازی کرد. ایدهآل، آن فوتبالی است که بارسلونا بازی میکند.
- اینها بیشتر شبیه ادعای یک عاشق فوتبال است ولی در جامعهای که موفقیت در آن الزامی شده، این جمله بیشتر تجملاتی است.
میدانم. نتیجه، مهمترین چیز است. اول بگویید چه چیزی بردهاید و بعد مردم درباره شما قضاوت میکنند. بهعنوان یک ورزشکار هر بار که بازی میکنم دوست دارم برنده باشم و بهعنوان یک عاشق فوتبال، دوست دارم که فوتبال زیبایی بازی کنم یا ببینم.
- عشقی که یک بچه کوچک به بازی فوتبال دارد و دنبال توپ میدود، چه ارتباطی با فوتبال در بالاترین سطح دارد؟ فوتبال حرفهای چه معنایی دارد؟
فوتبال به هیچ وجه معادل دریبل زدن نیست. کارهای نمایشی با توپ با فوتبال بازی کردن فرق دارد. فوتبال به معنی این است که با توپ در زمان مناسب، تصمیم مناسب را بگیرید. بارسلونا یا آرسنال را در نظر بگیرید. منتقدان این دو تیم میگویند که آنها خیلی پاس میدهند ولی آنها اشتباه میکنند. آنها با این کار میخواهند بازیکنان حریف را به این طرف و آن طرف بکشانند. در این حالت است که فضا باز میشود، چرا که یک بازیکن نمیتواند در آن واحد در دو نقطه باشد. پاس آخر که منجر به گل میشود، در نتیجه پاسهایی است که قبل از آن داده میشود. به استثنای لیونل مسی، سایر بازیکنان بارسا در یک سوم تهاجمی تکضرب بازی میکنند. آرسنال هم همین کار را میکند. هیچ کار اضافه یا حرکت نمایشی وجود ندارد. کلید موفقیت در دادن پاس ساده است. تیمی خوب است که حریفش را خیلی بدواند. فوتبال زیبا، آسان بهنظر میسد.
- بنابراین باید به همان تفکری که در بچگی از فوتبال داشتیم برگردیم؟
ولی با یک نقشه. لذت فوتبال با همان تجربهای که در کودکی داشتیم یکسان است ولی باید دقت و محاسبات را هم به آن اضافه کنید. فوتبال مثل شطرنج است و باید حرکت به حرکت آن را برنامهریزی کنید؛ البته مثل شطرنج سریع.
- نگاهت نسبت به فوتبال در این سالها تغییر کرده؟
من عاشق فوتبال بودهام و همیشه خواهم بود. وقتی فوتبال را شروع کردم هرگز فکر نمیکردم که بازیکن حرفهای شوم؛ فقط دوست داشتم بازی کنم. البته بازندهها باید برای برندهها پیتزا میخریدند. هنوز هم وقتی میبازیم، مثل آن روزها ناراحت میشوم. آن روزها وقتی میباختیم، با بازیکنان تیم برنده یک هفته حرف نمیزدم. حالا دیگر نمیتوانم این کار را بکنم چون بهعنوان بازیکن حرفهای باید رفتار مشخصی داشته باشید و دوربینها همه چیز را تحت نظر دارند ولی هنوز همین احساس را دارم. وقتی کسی به شما لگد میزند، شما هم دوست دارید این کار را بکنید؛ نه به خاطر اینکه آدم بدی هستید، بلکه این طبیعت فوتبال است. مردم وقتی مرا در حال بازی با دوستانم یا پدر و برادرم میبینند، تعجب میکنند.
- چرا؟
چون ما خیلی جدی بازی میکنیم. وقتی بازی میکنیم، رابطه پدری، برادری و غیره را فراموش میکنیم. همه حواس ما به توپ است. این ذات فوتبال است.
- آیا از بردن در بازیهایی که تیم بد بازی میکند، خوشحال میشوی؟
همه از گرفتن 3امتیاز خوشحال میشوند، ولی بعد از بردهای زشت، هرگز از ته دل خوشحال نشدهام.
- پس کمالگرا هستی؟
سعی میکنم ولی میدانم که غیرممکن است. هیچکس بیعیب نیست.
- مثلا اگر در یک بازی هتتریک کنی، ولی یک فرصت خوب را هم از دست بدهی، بعد از بازی درباره چه چیزی فکر میکنی؟
قطعا درباره فرصتی که از دست دادم و اینکه میتوانستم بهتر عمل کنم.
- این از اخلاق پدرت و بزرگشدن در حومه پاریس نشأت میگیرد؟
مطمئناً همین طور است.
- نخستین باری را که پدرت گفت به تو افتخار میکند، یادت میآید؟
فکر نمیکنم تا به حال چنین جملهای به من گفته باشد. او چنین حرفهایی نمیزند. ولی این را میتوانم از درون چشمانش بخوانم. فکر میکنم بعد از اینکه قهرمان جام جهانی شدیم او به من افتخار کرد. پدرم مرا طوری تربیت کرده که هرگز بابت آنچه به دست میآورم ارضا نشوم. شما هرگز نمیتوانید به همه چیزهایی که دوست دارید برسید، ولی همیشه میتوانید تلاش کنید که به هدف نهاییتان نزدیکتر شوید.
- زندگی کردن با چنین شخصیتی دلنشین است؟
من هرگز مشکلی با پدرم نداشتهام، اگر منظور سؤالتان این است. او میخواست که فوتبال بازی کنم و من هم همین را میخواستم. اگر من میخواستم ژیمناستیک کار کنم، شاید به مشکل میخوردیم. بهعنوان یک پسر بچه دوست داشتم پدرم را خوشحال کنم. این کاملا عادی است. برای همه پسرها، پدرشان بزرگترین الگویشان است.
- پدرت تو را تحت فشار میگذاشت؟
من چنین برداشتی ندارم. او تنها از من حمایت میکرد. همیشه. ولی نیاز نداشتم که پدرم مرا تحت فشار بگذارد. من همیشه خودم این کار را میکنم. وقتی نوجوان هستید، دوست دارید که خانواده و پدرتان به شما افتخار کنند. این بزرگترین فشاری است که احساس کردهام. فشاری را که در 8، 9 یا 10 سالگی احساس میکردم، وقتی پدرم عصر یکشنبهها برای دیدن بازیهایم میآمد، بیشتر از زمانی بود که در ورزشگاه پر از تماشاگر بازی میکردم.
- اولین بازی را که در کنار یکدیگر تماشا کردید، به خاطر داری؟
البته. بازی پاریسن ژرمن و رن در ورزشگاه پارکدپرنس بود. فکر میکنم 7سالم بود. بعضی خاطرات هرگز از ذهن شما پاک نمیشوند.
- ورزش چه تأثیری روی شخصیت تو گذاشته؟
در ورزش شما خیلی زود بزرگ میشوید. در 16سالگی در خانهتان هستید. در 19 سالگی برای تیم ملی کشورتان بازی میکنید؛ در حالی که هزاران نفر نام شما را فریاد میزنند. در 20 سالگی قهرمان جهان میشوید. این تغییرات بیرحمانهای است. پس چارهای ندارید جز اینکه زودتر بزرگ شوید. شما راه فراری ندارید، در حالی که تنها خواستهتان این است که فوتبال بازی کنید.
- بازیکنان فوتبال را میتوان قهرمانان دوران مدرن نامید؟
من قهرمان نیستم! وقتی میتوانم خودم را قهرمان بنامم که زندگی کسی را نجات دهم.
- ولی تو مردم را شاد میکنی.
این متفاوت است. برای من قهرمان کسی است که زندگی کسی را نجات داده باشد یا برای کشورش جنگیده باشد. شاید افرادی را هم خوشحال کرده باشم، ولی همیشه این طور نبوده. شما نمیتوانید همه بازیها را ببرید. مردم به ورزشگاه میروند تا مشکلاتشان را فراموش کنند و برای 90 دقیقه لذت و خوشحالی را تجربه کنند. من آنها را سرگرم کردهام، ولی قهرمان نیستم.
- تو برای گروهی قهرمان هستی. تو در کارهای خیریه شرکت میکنی، ولی خیلی درباره آن سر و صدا نمیکنی.
این موضوعی نیست که لازم باشد عمومی شود. بعضی از کارها جزو شغلمان است؛ راضیکردن اسپانسرها، انجام مصاحبه، ملاقات با هواداران ولی سایر موارد محرمانه است. اگر کمک میکنم، این کار را دوست دارم و به فکر تبلیغ نیستم. سعی میکنم صادق باشم، البته این کار همیشه آسان نیست.
- تو خیلی درباره پدرت صحبت میکنی، ولی درباره مادرت چیزی نمیگویی؟
او مادری دوستداشتنی است که همیشه مراقب ماست.
- تو میتوانی بدون اینکه کسی مزاحمت شود در خیابانهای نیویورک قدم بزنی؛ کاری که در لندن یا بارسلونا غیرممکن بود. چه احساسی داری؟
نیویورک شهری بینالمللی است و اینجا هم همیشه افرادی هستند که مرا بشناسند. اروپاییها معمولا پیشرفت سریع فوتبال در اینجا را نادیده میگیرند. آمریکاییها هم مرا میشناسند. توجه کنید که من اینجا سوار مترو هم شدهام؛ کاری که در اروپا نمیتوانستم حتی به آن فکر کنم.
- واقعا؟
سه بار این کار را کردهام. این بخشی از زندگی عادی است.
- زندگی عادی برای تو چیست؟
همان کارهایی را میکنم که دیگران انجام میدهند؛ به سنترال پارک میروم و روی یک نیمکت مینشینم و اگر بخواهم فکر کنم، با کسی حرف نمیزنم. در شهر میگردم. برای دیدن بازیهای بسکتبال میروم یا به برادوی میروم تا تئاتر ببینم.
- وقتی دوران فوتبالت تمام شد، در کجا زندگی میکنی؟
تا وقتی قرارداد دارم اینجا میمانم. در بلندمدت، فکر میکنم بین نیویورک و لندن در سفر باشم ولی کسی نمیتواند بگوید که در آینده چه اتفاقی میافتد و چه فرصتهایی پیش میآید.
- دوست داری در فوتبال بمانی؟ خیلی از دوستانت وقتی دوران فوتبالشان تمام میشود، بهدلیل خستگی از دنیای ورزش کنار میروند.
آنها را درک میکنم. ممکن است فوتبال حرفهای شما را خیلی خسته کند ولی من گزینه دیگری ندارم. من فوتبال را خیلی دوست دارم. وقتی دوران بازیگری من تمام شود، در فوتبال باقی میمانم.
- پس به کارت اعتیاد داری؟
بله.، با همه نکات مثبت و منفیاش. وقتی ایدهای داری، باید تا آخر آن را دنبال کنی. نمیتوانی کنار بنشینی. وقتی کاری را شروع میکنی، باید 100درصد نسبت به آن متعهد باشی.