فیلمنامهنویس «راننده تاکسی»، «گاو خشمگین»، و «احضار مردگان» (هر سه از ساختههای مارتین اسکورسیزی) و کارگردان آثاری چون «میشیما»، «تسلای بیگانگان » و «تماس» از درخشانترین چهرههای سینمای مستقل آمریکاست. «شریدر به روایت شریدر» که توسط کوین جکسون تألیف شده تصویری تمام و کمال از این سینماگر شاخص به دست میدهد. جکسون در گفتوگویی طولانی که بخش عمده کتاب را تشکیل میدهد به بررسی ابعاد مختلف زندگی هنری شریدر پرداخته است. در بخش دوم کتاب چند نقد به عنوان نمونه نوشتههای سینمایی شریدر آورده شده که نشان میدهد او در مقام منتقد نیز چهره برجستهای به شمار میآید. مازیار اسلامی، مترجم کتاب، که مقدمه موجزی نیز درباره شریدر نوشته ازجمله منتقدان و مترجمان خوشذوق سینمایی است که ترجمه بسیار روانی را ارائه کرده است. «شریدر به روایت شریدر» در 311 صفحه توسط انتشارات ققنوس به بازار کتاب عرضه شده است.
نخستین نکتهای که در کتاب «شریدر به روایت شریدر» جلب توجه میکند فقدان مقدمه مؤلف درباره این سینماگر است. مقدمه مترجم با وجود کوتاهی تا حدودی این ضعف را برطرف میسازد. اسلامی در بخشهایی از مقدمه چنین آورده است: «ماهیت تفصیلی و تحلیل کتاب، به گونهای است که مترجم را از نوشتن مقدمهای مفصل درباره وجوه مختلف و متعدد کار شریدر معاف میکند. کتاب هم پسزمینه تربیتی و دینی شریدر را میکاود، هم درسهایی است در باب فیلمنامهنویسی از زبان یکی از خلاقترین فیلمنامهنویسان همه دورانها، هم تحلیلی است هوشمندانه از نسل فیلمسازان دهه1970 و هم نشان میدهد که کارگردانی با دغدغهها و تربیت دینی چگونه مضامین الهیاتی را در فیلمهایش بسط میدهد. این جنبه آخر دستکم میتواند ماهیت پدیدهای به نام سینمای دینی و البته خلف آن سینمای معناگرا را در ایران مسئلهزا کند.»
البته کوین جکسون خیلی روی دوران حضور شریدر در کالج مذهبی کالوین تاکید نمیکند و ریشههای مذهبی او را مورد بررسی قرار نمیدهد. خانواده شریدر به شدت مذهبی بودند و آرزو داشتند فرزندشان کشیش شود. او تحصیلاتش را در کالج کالوین به پایان رساند ولی علاقهاش به سینما، گذراندن چند واحد سینمایی در کلمبیا و پس از آن آشنایی با پالینکیل، منتقد معروف، مسیر زندگیاش را عوض کرد.
«یک شب توی کافه نشسته بودم، داشتم درباره کتاب پالین کیل، «توی سینما از دستش دادم» حرف میزدم؛ کتابی که تازه بیرون آمده بود. داشتم میگفتم چقدر کتاب را دوست دارم که یکی از آدمهایی که آنجا نشسته بود، گفت: خب بیا برویم و پالین را ببینیم. او پل وارث، پسر منتقد مشهور رابرت وارث بود. پالین پدرش را دوست میداشت. وارث مرده بود و پالین، پل را تحت حمایت خودش گرفته بود. پس ما به وستاند رفتیم و با پالین حرف زدیم. من زیاد فیلم ندیده بودم، ولی پر از ایده بودم و هنوز هم به درد کشیش شدن در کلیسا میخوردم. نخستین شبی که آنجا بودم، گفتوگوی ما تا صبح ادامه یافت؛ گفتوگویی مملو از بحث و جدل واقعی. من فیلمهایی را دوست داشتم که پالین دوست نمیداشت و برعکس. و بالاخره روی کاناپه خانه پالین خوابیدم. فردا صبح موقعی که داشتم میرفتم پالین به من گفت: تو نمیخواهی کشیش بشی، میخواهی منتقد فیلم بشی.(صفحه24)»
ورود به VCLA و آغاز فعالیت جدی نقدنویسی یکی از بهترین و جذابترین بخشهای کتاب است؛ دورهای که شریدر به شکلی دیوانهوار شروع به فیلم دیدن میکند و دریافتهایش را روی کاغذ میآورد. او در توضیح این دوران به نکته کلیدیای اشاره میکند که نقطه تمایز او با دیگر سینماگران شاخص دهه70 است؛ اینکه شریدر در دوران کودکی و نوجوانی علاقهای به سینما نداشته و در دوران تحصیل در رشته سینما شروع به فیلم دیدن کرده است. به گفته خودش رابطهاش با تاریخ سینما رابطهای بهغایت تحلیلی بوده و عشق به فیلمهای ماجراجویانه، موزیکال و نمایشی که شریدر آنها را سلیقه نوجوانانه التقاطی مینامد در موردش صدق نمیکرده؛ «برای اسپیلبرگ فیلم «گانگادین» هنوز عزیز است و برای اسکورسیزی نیز «مینی» همچنان زنده است، اما آنها برای من زنده نیستند و هیچگاه در یک دوره نوجوانانه برای من حضور نداشتند.» (صفحه34)
آشنایی با رنوار و روسلینی تأثیر زیادی بر شریدر گذاشت ولی آدم بسیار مؤثر چارلز ایمس معمار بود؛ فردی که او را از سیطره پالینکیل خارج کرد؛ زمانی که او شروع به نوشتن فیلمنامه کرده بود و کمکم به فیلمسازی میاندیشید، به همین خاطر پیشنهاد کیل برای رفتن به سیاتل به عنوان منتقد تماموقت را رد کرد: «یادم میآید که بلند شدم و گفتم: «فکر کنم جوابم نه باشد.» و رفتم بیرون و این پایان رابطه نزدیک ما بود. یادم میآید توی هواپیما موقعی که داشتم به لسآنجلس برمیگشتم به خودم گفتم: خب تو کل آینده کاریات را له کردهای همه آن چیزهایی که میخواستی انجام بدهی به تو تقدیم شد و تو آن را پس زدی. نمیتوانی امرار معاش کنی و فرصت تبدیل شدن به یک منتقد هم را خودت از دست دادی. خب اگر این شغل را قبول نکردی، پس این بدین معناست که تو دیگر منتقد فیلم نیستی. باید این کار را رها کنی و بساطت را جمع کنی و سعی کنی که فیلمساز بشوی.»(صفحه47)
البته شریدر کارش در سینما را با فیلمنامهنویسی آغاز کرد، نه کارگردانی. نگارش فیلمنامه «یاکوزا» به همراه برادرش که توسط سیدنی پولاک ساخته شد نخستین گام جدی پس از چند سیاه مشق بود.
بخش قابل توجهی از فصل فیلمنامهنویس از «یاکوزا» تا «آخرین وسوسه مسیح» به «راننده تاکسی» اختصاص یافته که به عنوان شاخصترین فیلمنامه شریدر طبیعی هم هست. اینکه شریدر فیلمنامه را در شرایط روحی نابسامان و تقریبا شبیه به وضعیت تراویس مینویسد؛«من بیکار شدم. از AFI بیرون آمدم. مقروض بودم. دوره انزوای کاملم شروع شد، تقریبا در ماشینم زندگی میکردم. زمان بدی بود. و از این دوره انزواست که راننده تاکسی میآید که فقط در 10 روز نوشته شد؛ نسخه اولیه در 7روز و بازنویسیاش در 3روز. مثل حیوان از درون مغزم بیرون جهید.»(صفحه53)
به گفته شریدر خشونت تراویس در «راننده تاکسی» حاصل انزوا یا خشم اجتماعی نیست بلکه نتیجه نوعی خشم اگزیستانسیالیستی است: «کتابی که من بیش از نگارش فیلمنامه دوباره خواندم «تهوع» ژانپلسارتر بود و اگر قرار باشد الگویی برای «راننده تاکسی» پیدا کنیم همین کتاب است.»(صفحه57)
جدای از فیلمنامههای بحثانگیز «گاو خشمگین» و «آخرین وسوسه مسیح»، شریدر نسخه اولیه «برخورد نزدیک از نوع سوم» را نیز برای اسپیلبرگ نوشته بود که البته در بازنویسیهای مکرر چیز زیادی از آنچه او نوشته بود در فیلم نمانده است. در فصل کارگردان: از «کارگران صنعتی» تا «آسودگی بیگانگان» دوره اول فیلمسازی شریدر بررسی شده است؛ فصلی که در آن او صادقانه دلایل شکست «کارگران صنعتی» را تشریح کرده؛ همچنان که گرفتاریهایش با جرجسی اسکات سر «هسته سخت» که او را وادار کرد قول بدهد دیگر فیلم نمیسازد چون فیلمنامهنویس خوبی است اما فیلمسازی است مزخرف!در بخش مربوط به «ژیگولوی آمریکایی» بیشتر این سؤالات هوشمندانه کوین جکسون است که شریدر را سر ذوق میآورد.
اصلا یکی از دلایل ارزشمندی و جذابیت کتاب، تفاهم و توازن میان مصاحبهکننده و مصاحبه شونده است. جکسون در مقام پرسشگر هم به کارنامه شریدر مسلط است و هم به تاریخ سینما و ارجاعهایی که در آثار فیلمساز وجود دارد. شریدر نیز به تعبیر خود جکسون ذهن تحلیلی و روشمندی درباره کارهایی که انجام داده و دلایلش دارد. آنتراکت: نمایشنامههای صحنه و علایق دیگر، فیلمنامهنویس، شروع مجدد کار: از «منهتن ویل» معروف به «شهرداری» تا «احیای مردگان»، کارگردان: از «سبک خواب» به جنگیر: آغاز و نمایشنامههای صحنهای و ملاحظات دیگر، بقیه فصلهای بخش اول کتاب هستند؛ فصلهایی که در آنها به تفصیل کارنامه و دیدگاههای شریدر مورد بررسی قرار گرفتهاند و این از آن مواردی است که تسلط مصاحبه شونده حلاوتی کمنظیر برای خواننده را به ارمغان آورده؛ نکتهای که یک دلیلش میتواند سابقه شریدر به عنوان منتقد فیلم باشد. درواقع بیشتر یک منتقد میتواند این میزان مستدل سخن بگوید تا یک فیلمساز.
بخش دوم کتاب را هم نوشتههای انتقادی شریدر تشکیل میدهد؛ بخشی که در آن نقدهایی بر «ایزی رایدر»، «دار و دسته وحشیها» (این گروه خشن)، به همراه مقالهای درباره فیلم نوآر و تحلیلی درباره « بادبوتیکر» است. نقد منفی شریدر بر «ایزی رایدر» باعث اخراج او از نشریهای شد که در آن کار میکرد. مقالهاش درباره فیلم نوآر که در بهار1972 در فیلم کامنت چاپ شد را هنوز هم خیلیها بهترین مقالهای میدانند که درباره این ژانر نوشته شده است. نقد «دارودسته وحشیها» با عنوان «سم پکینپا به مکزیک میرود» نیز از جمله بهترین مطالبی است که درباره آثار پکین پا نوشته شده است.«شریدر به روایت شریدر» به صورت توأمان خوشخوان و عمیق است؛ از بهترین کتابهای سینمایی این سالها که تسلط مترجم آن را برخلاف برخی نمونههای مشابه نهتنها هدر نداده که بر جلایش افزوده است. آن جمله معروف و کلیشهای هم در موردش کاملا صدق میکند: «اگر شروع به خواندنش کنید آن را زمین نمیگذارید»؛ البته با این قید که به سینما علاقهمند باشید.
آشتیکنان با پالین کیل
پایانبخش کتاب مقالهای است درباره پالین کیل؛ فردی که دین زیادی بر گردن شریدر داشت و مقاله «پالین کیل» 2001-1919 درام خانوادگی من» ادای دین این شاگرد است به استاد؛ شاگردی که عصیانگری کرد، ولی همیشه استادش را دوست میداشته است.مقاله در واقع نقل ارتباط پر فرازونشیب شریدر با کیل است که او را با مادرش مقایسه میکند؛ رابطه دوستانهای که پس از 1979 کاملا قطع شد. «مادرم در سال1978 مرد و من خودم را به این خاطر که علاقهام را به او ابراز نکردم سرزنش میکردم. چی میشد اگر این درام خانوادگی از نو اجرا میشد؟ چی میشد اگر پالین، مادر دوم من، کسی که حق بزرگی برگردن زندگی خلاقه من داشت، نمیمرد؟ پیش از آنکه من فرصت کنم سپاس و تشکرم را نثارش کنم؟
خوشبختانه 10سال بعد فرصتی برای آشتیکنان، فراهم شد. همه درامهای خانوادگی در سکوت و ظلمت به پایان نمیرسد. تری رافرتی، منتقد اهل نیویورک به خانهای نزدیک خانه من در چاپاکوا نقل مکان کرد. او از پالین حرف زد و من از تری خواستم که به او تلفن بزند و از طرف من با او صحبت کند. تری ترتیبی داد تا با ماشین به گریت بارینگتون برویم و پالین را ببینیم. من با نگرانی و دلشوره از ماشین پیاده شدم و به سوی خانه ویکتوریایی قهوهای رنگ پالین رفتم. تری هم از روی محبت دنبالم میکرد. او در ایوان ظاهر شد، کوتاه قدتر از آنی بود که به خاطر میآوردم. گفت: «فیلمت را دیدم، «آسودگی بیگانگان»، از آن خوشم آمد.تو کارگردان خوبی شدهای.» برای من واقعا خیلی مهم نبود که به نظر او فیلمساز خوبی هستم یا نه؛ چیزی که مهم بود ابراز محبت او به من بود.(صفحه303)