سهل است، می شود یقین کرد که تو اگر آن طرف ها زمانی کاری داشته ای، خاطره ناخوشی از راه بندان خیابان های فردوسی یا جمهوری را در یاد حفظ کرده باشی. با این همه این بخش از تهران برای تو خیلی هم از خاطره خالی نیست. چرا؟
در همه شهرهای بزرگ دنیا می توانی منطقه ها و خیابان هایی را سراغ کنی که کارکرد تخصصی یافته اند. در تهران امروز هم مثلاً وسایل خانگی برقی را از سه راه امین حضور، وسایل صوتی و تصویری را از خیابان جمهوری، وسایل ورزشی را ازمنیریه، کاشی و مصالح بهداشتی را از خیابان شیراز، میوه اعلا را از بازار بهجت آباد، رایانه را از یکی از دو بازار رضا یا پایتخت (میرداماد) و...کتاب را از خیابان انقلاب (روبه روی دانشگاه) بخری.
وقتی پسند کردن سخت و قیمت دغدغه ذهنی تو باشد، این کانون ها کار تو را ساده تر می کنند.خیابان جمهوری هنوز هم قطعه جالب در مرکز تهران است؛ گواینکه حالا در هیاهوی کلافه کننده مرکز شهر مجال راه دادن به حس نباشد تا غیر از شلوغی و درهم و برهمی چیزی را درک کنی.
از اینها که می نویسم بعضی هنوز همان ها هستند که بودند؛ گیرم کمی رنگ باخته تر یا باسمه ای تر. برای کسی چون من که لااقل نیم قرن از حال و هوای تهران را به یاد می آورد اینها بیشتر جلوه هایی از خاطره هستند تا عناصر قابل مطالعه شهری.
مرکز فکری و فرهنگی تهران در دهه سی حوالی لاله زار، فردوسی و جمهوری بود و دهه های بعد هم به همین وضع ماند. مثلاً بیشتر روزنامه ها در همین حوالی دفتر داشتند. به علاوه غیر از چند مورد پراکنده، سینماها و تئاترهای مهم تهران در همین منطقه بودند.
هنوز سینماهای حوالی خیابان ولی عصر و تئاتر شهر فعال نبود و تئاتر سنگلج اندکی دورتر قرار داشت. سینماهای ایران، کریستال، حافظ، سعدی، همای و مجموعه سینماهای خیابان لاله زار جماعت سینمارو را به این بخش تهران می کشاند. می توانستی با دو تومان کرایه تاکسی خود را به چهارراه اسلامبول برسانی و هنرنمایی های جان وین یا گاری کوپر را در سینماهای آن حوالی تماشا کنی.
در همان راسته خیابان جمهوری، از نادری تا بهارستان، چند قنادی معروف هم بود؛ قنادی نادری کنار کافه نادری، معیلی در چهارراه لاله زار، گل سرخ در حوالی مخبرالدوله، گل و بلبل نزدیک ملت یا قنادی یاس در بهارستان. این قنادی یاس کافه ای نقلی و تمیز هم داشت.
گویا از روی نسخه فرانسوی کافه یاس را ساخته بودند: صندلی های کوچک لهستانی، میزهای چوبی جمع و جور، رومیزی سفید و... یک گلدان ظریف بلوری وسط هر میز. پیشخدمت های با ادب و تمیز، پیش از اینکه سفارش بگیرند، می پرسیدند که مشتری میل دارد کدام روزنامه را بخواند تا سر میز بیاورند.
در آن دهه ها سینما تفریح اول مردم بود. می شد فیلم دلیجان محکومین را در یک بعدازظهر تابستان در سینما سعدی ببینی و بعد در فضای خنک کافه قنادی گل و بلبل و در کنار گچ کاری ها و آب نما بنشینی و از ظرف بلور پایه دار بستنی بخوری.
یا سری به آن طرف چهارراه اسلامبول بزنی و یک پیراشکی داغ و تازه از خسروی بخری. یا اگر اهلش بودی سری به کافه نادری بزنی تا هم یک کافه گلاسه خنک را مزمزه کنی، هم درباره فیلمی که دیده ای حرف بزنی و هم زیر چشمی مشتریان همیشگی و نامدار کافه را دید بزنی. کافه نادری بماند برای بعد.