اندام متوسطی داشت اما بهراستی چون مولای خویش دارای جاذبه و دافعههای بسیاری بود. با زیردستان بسیار رئوف و خاضع بود، اما دشمنان از شنیدن نامش در هراس بودند. پس از خاتمه دوران دفاع مقدس، کوله بار سنگینی از تجربه را به دوش میکشید و برای انتقال این تجربه، نخستین بار در دانشگاه افسری امام علی(ع) نیروی زمینی ارتش درس محورشناسی(معارف جنگ) را به ابتکار و نوآوری خویش تأسیس و خود، هر هفته چهارشنبه ساعت 7 صبح در سالن همایش این دانشگاه به توصیف و تقریر محورهای چندگانه جنگ میپرداخت.
آغاز کلامش پس از ذکر نام خدا همیشه دعای فرج بود و بعد آیه شریفه «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق...» و به راستی این دعای او چقدر زود و به اکمال مستجاب شد. همه میدانند این شهید، مجسمه تمامنمای صداقت و اخلاص بود. با صداقت داخل شد و با صداقت و مظلومیت هرچه بیشتر از جهان خاکی به افلاک پرکشید. در پایان درس نیز همیشه دعا میکرد؛ دعاهایی که از دل بر میآمد و لاجرم بر دلها نیز مینشست و چه دعایی بهتر از دعای شهادت و چه مرگی با شکوهتر از شهادت؟ شهادتی در عین اخلاص محض و مظلومیت بیانتها.
در درسهایش میگفت که در عملیاتهای مختلف چه رنجها و مصیبتهایی را که تحمل نکرده و دم بر نیاورده و به خاطر حفظ وحدت و انسجام نیروهای مسلح هیچ نگفته است. میگفت که در کردستان 40روز در محاصره بودیم و آذوقه و آب نداشتیم و به مولایمان حسین(ع) اقتدا کردیم، لیکن ذلت شکست و تسلیم را نپذیرفتیم. میگفت در شبهای عملیات برای حفظ وحدت فرماندهی چقدر سکوت کردم و نظریات کارشناسی نشده را شنیدم و گاهی به جور پذیرفتم تا فقط وحدت فرماندهی در جنگ لطمه نبیند و اقتدار جبهه توحید در چشم دشمن سست ننماید و دشمن بعثی به تفرقه در جبهه توحید دلشاد نشود و به آن دی نبندد.
می گفت: در عملیات مرصاد که هماهنگی نیروهای هوایی، زمینی و هوانیروز با من بود، تمام مدت با بالگرد به این سو و آن سو میرفته و در طول 24ساعت فقط 10دقیقه سوار بر بالگرد، خواب چشمان با بصیرت، تیزبین و همیشه بیدار او را درربوده است، تا دست کم جسم خسته او آرامش چند لحظهای بیابد و یارای تحمل جان خستگیناپذیر او را داشته باشد. آری، به حقیقت جسم او دیگر از همراهی با این روح سترگ به ستوه آمده بود.
وقتی به اتفاق ایشان با 2 گردان از دانشجویان دانشگاه افسری امام علی(ع) برای توجیه عملی درس محورشناسی (معارف جنگ) به کردستان عزیمت کردیم، متوجه شدیم که به استقبال ما آمدهاند؛ از استاندار گرفته تا فرماندهان لشکر و تیپ، از ارتش و سپاه و نیروهای انتظامی و مردمی در انتظار رویت این فرمانده دوست داشتنی اوقات زیادی سپری کردهاند و وقتی شهید صیاد به آنان شکوه کرد که« چرا منتظر ما ماندهاید؟» یکی از فرماندهان هم رزم به او گفت: «برای شما باید سالها چشم به راه ایستاد؛ زیرا گذر تاریخ کمتر امثال شما را به خود میبیند و تجربه میکند.»
بسیاری او را «فاتح کردستان» میدانستند و بسیاری دیگر با دیدن او به یاد لحظههای مقاومت و شهادت میافتادند. وقتی در هوای سرد کردستان دانشجویان شب را در چادرهای دهنفره سپری کردند و همه فرماندهان در اتاقهای مخصوص مشغول استراحت بودند ناگاه دیدم که درب چادر ما باز شد و فردی در پایین چادر دراز کشید و به استراحت پرداخت و قبل از اذان صبح مشغول نماز شب و راز و نیاز با معشوق خویش گشت و به هنگام اذان صبح چادر ما را ترک کرد تا به نماز جماعت برسد. آری! این چهره مردمی، خاشع و شب زندهدار کسی جز شهید صیاد شیرازی نبود.
معمولا در مأموریتهای نظامی وقت خاصی جهت ورزش اختصاص داده نمیشود، اما ایشان حتی حین مأموریت نیز هر روز صبح، برابر برنامه سین، ورزش صبحگاهی خود را نیز انجام میدادند. در چهرهاش علاوه بر مظلومیت و معصومیت، اراده و توان عجیبی موج میزد. به گونهای که خیلیها مقهور چشمان مصمم او میشدند. با اندک نگاه سطحی به ظاهر این بزرگوار، میشد استنباط کرد که نمونه بیبدیل زهد شبانه و رادمردی روزانه است؛ رادمردی که جمیع خصایل را در خود جمع کرده بود و چون سالک طریق الیالله صرفا به«وصال معشوق» میاندیشید. آری! در نهایت نیز این صیاد همیشه مجاهد توانست صید خود را بیابد و صید او همان شهادت بود و به راستی که صیاد همیشه مجاهد، سالها بهدنبال صید شهادت بود. شاید برخی با ذهن عقل معاش بیندیشند که شهید صیاد، صید دام منافقان شد، لیکن باید گفت که خیر! این شهید بزرگوار بود که توانست آخرالامر شهادت، صید نماید و زندگی ملکوتی خویش را از دریچه شهادت تداوم بخشد و ابدی کند. او توانست روح بزرگش را از تنها هستیبخش جهان مستفیض کرده و جوهر غیرسرمد خویش را از جهان سرمدی رهانیده و با نظاره ملکوت سیراب کند.