دکتر پیروز ایزدی: ژان بودریار در 27 ژوئیه 1929 در رمس در شمال شرقی فرانسه متولد شد. او پس از مطالعه زبان و ادبیات آلمانی در دانشگاه به جامعه‌شناسی روی‌آورد و رساله دکتری خود را در این رشته با موضوع نظام اشیا نوشت.

طرح - اندیشه

پس از دریافت مدرک دکتری، به تدریس در دانشگاه پاریس- 10 یا همان نانتر مشغول شد. او که بیشتر به‌عنوان یک نظریه‌پرداز و منتقد اجتماعی شناخته می‌شود، قسمت عمده آثار خود را به بررسی تأثیر پیشرفت‌های تکنولوژیک بر تحولات اجتماعی اختصاص داد. او هم نسل دیگر متفکران فرانسوی مانند ژیل دلوز، ژان فرانسوا لیوتار، میشل فوکو، ژاک دریدا و ژاک لاکان بود که همگی متأثر از نشانه‌شناسی در کارهای خود بودند. همچنین او در زمره پساساختارگرایان قرار می‌گیرد که معتقد بودند دلالت و معنا تنها بر حسب نحوه ارتباط کلمات یا نشانه‌ها با یکدیگر قابل فهم هستند و به عبارتی معنا تنها در قالب نظامی از نشانه‌ها دست‌یافتنی می‌شود.

در حالی که فوکو شکل‌گیری دانش را منتج از روابط قدرت می‌دانست، بودریار معتقد بود که تلاش برای شناخت کامل همواره به نوعی توهم منتهی می‌شود. از دیدگاه بودریار، سوژه انسانی ممکن است درصدد شناخت اشیا یا ابژه‌های غیرانسانی برآید، اما به این دلیل که ابژه را تنها بر اساس آنچه بر آن دلالت دارد، می‌توان درک کرد و فرایند دلالت متضمن شبکه‌ای از نشانه‌هاست، این امر هرگز به نتایج مطلوب منتهی نخواهد شد. در نتیجه، سوژه توسط ابژه اغوا می‌شود و درک کامل دقایق و ظرایف زندگی بشر غیرممکن می‌شود و هنگامی افراد اغوا می‌شوند که به‌گونه‌ای دیگر فکر کنند؛ در واقع به سمت روایتی شبیه‌سازی‌شده از واقعیت سوق داده می‌شوند که او از آن تحت عنوان فوق واقعیت یاد می‌کند. در این شرایط شاهد مرگ واقعیت هستیم.

بودریار بیشتر با نظریه مصرف خود در ایران شناخته شده است. او تحت‌تأثیر مطالعات هانری لوفور در خصوص زندگی روزمره و نشانه‌شناسی اجتماعی رولان بارت این نظریه را سامان داد. نظریه مصرف بودریار مبتنی بر نظام اشیا در جامعه مصرفی و تعامل بین اقتصاد سیاسی و نشانه‌شناسی است. بودریار از نشانه‌شناسی برای تحلیل این امر استفاده می‌کند که چگونه اشیا با نظامی از نشانه‌ها و معانی رمزگذاری می‌شوند؛ نظامی که جوامع مصرفی امروزی را می‌سازد. در واقع، بودریار با ترکیب مطالعات نشانه‌شناختی، اقتصاد سیاسی مارکس و جامعه‌شناسی جامعه مصرفی در پی آن بود که به کشف نظام اشیا و نشانه‌هایی بپردازد که زندگی روزمره ما را تشکیل می‌دهند. بودریار به توصیف معانی اشیا ( برای مثال، قدرتی که فرد از همانندسازی خود با اتومبیلش کسب می‌کند) و ساختاری پرداخت که اشیا در جامعه مدرن سیاسی کلاسیک مارکس لازم است با نظریه‌های نشانه شناسی تکمیل شوند.

بودریار با الهام از بارت معتقد بود که مد، ورزش، رسانه‌ها و سایر شیوه‌های دلالت واجد نظام‌های معنایی هستند که هر یک با قواعد، رمزگان و منطق خاص خود رمزگذاری می‌شوند. بودریار با قرار دادن تحلیل خود در یک چارچوب تاریخی، استدلال می‌کرد که گذار از مراحل اولیه سرمایه‌داری رقابتی به سرمایه‌داری انحصاری مستلزم افزایش توجه به مدیریت تقاضا و افزایش و هدایت مصرف است. در این مرحله تاریخی که از سال‌های 1920 تا 1960 به طول انجامید نیاز به افزایش تقاضا همراه با تلاش برای پایین آوردن هزینه تولید و افزایش تولید بوده است. در این دوره، تمرکز اقتصادی، تکنیک‌های جدید تولید و توسعه تکنولوژی‌های جدید ظرفیت تولید انبوه را به شدت افزایش داد و بنگاه‌های سرمایه‌داری توجه خود را معطوف به مدیریت مصرف و ایجاد نیاز برای کالاهای تجملی کردند و در نتیجه پدیده‌ای به نام ارزش نشانه‌ای به وجود آمد.

مسئله بنیادی سرمایه‌داری معاصر دیگر تناقض بین به حداکثر رساندن سود و بهینه‌سازی تولید (در سطح کارآفرینان) نبود، بلکه بین قابلیت تولید بالقوه نامحدود (در سطح ساختار تکنولوژی) و ضرورت به فروش رساندن محصولات است. برای نظام در این مرحله نه فقط کنترل وسایلی تولید بلکه تقاضای مصرف و نه فقط کنترل قیمت بلکه آنچه با این قیمت مورد تقاضاست، حیاتی است. تأثیر عام از طریق ابزارهای پیشینی (یا قبل از تولید مانند نظرسنجی و مطالعه بازار) و یا از طریق ابزارهای پسینی (یا پس از تولید مانند تبلیغات، بازاریابی و شرطی کردن) صورت می‌گیرد تا قدرت تصمیم‌گیری را از خریدار - که بر او کنترلی ندارد - سلب کند و به واحد تولیدی انتقال دهد که در آن امکان دست‌کاری وجود دارد. به‌طور کلی‌تر، سازگاری رفتار فرد در رابطه با بازار و نیز سازگاری نگرش‌های اجتماعی به‌طور اعم با نیازهای تولیدکننده و اهداف ساختار تکنولوژیک ویژگی طبیعی (یا بهتر بگوییم ویژگی منطقی) نظام است و اهمیت آن با توسعه نظام صنعتی افزایش می‌یابد. مؤسسات تولیدی به کنترل رفتار بازار و هدایت نگرش‌های اجتماعی و نیازها و شکل دهی به آنها می‌پردازند.

ساختار تکنولوژیک با گسترش امپریالیستی خود شتاب‌دهنده‌های تقاضا را به وجود می‌آورد و هرگونه تثبیت تقاضا را غیرممکن می‌سازد. درآمد، خرید برای کسب پرستیژ و کار بیش از حد، دوری باطل و دیوانه‌کننده پدید می‌آورند. چرخه جهنمی مصرف مبتنی بر ستایش نیازهای به‌اصطلاح روانی است که از نیازهای فیزیولوژیک از این لحاظ متفاوت هستند که به ظاهر مبتنی بر درآمد تحت اختیار و آزادی انتخاب هستند و در نتیجه به شکل دلخواه قابل دست‌کاری هستند. تبلیغات در اینجا آشکارا نقشی اساسی ایفا می‌کند. تبلیغات به‌نظر می‌رسد با نیازهای فرد و با کالاها هماهنگ باشد. در واقع، تبلیغات هماهنگ با نظام صنعتی است:به‌نظر می‌رسد تبلیغات به‌همان اندازه که به کالاها اهمیت می‌بخشد به نظام نیز اهمیت می‌دهد، تبلیغات همچنین از اهمیت و پرستیژ ساختار تکنولوژیک از نقطه نظر اجتماعی پشتیبانی می‌کند. نظام از طریق تبلیغات اهداف اجتماعی را مصادره‌به‌مطلوب می‌کند و اهداف خود را به‌عنوان اهداف اجتماعی تحمیل می‌کند.

واقعیت مصرف این است که تابع بهره‌مندی نیست بلکه تابع تولید است و بنابراین همانند تولید مادی کارکرد فردی ندارد بلکه جمعی است. مصرف نظامی است که آرایش نشانه‌ها و تمامیت گروه را تضمین می‌کند: از این رو، مصرف همزمان نوعی اخلاق (نظام ارزش‌های ایدئولوژیک)، نظام ارتباطی و ساختار مبادله است. براین اساس، این کارکرد اجتماعی و این سازمان ساختارمند از افراد عبور می‌کند و برپایه یک الزام اجتماعی ناخودآگاه بر آنان تحمیل می‌شود؛ الزامی که می‌تواند بر فرضیه‌ای نظری استوار باشد که نه شرح اعداد و ارقام است و نه‌نوعی متافیزیک توصیفی.

بر اساس این فرضیه، مصرف منحصر به بهره‌مندی است. مانند منطق اجتماعی، نظام مصرف بر پایه نفی بهره‌مندی ایجاد می‌شود. بهره‌مندی دیگر اصلاً هدف یا مقصودی عقلانی به‌نظر نمی‌رسد بلکه مانند عقلانی‌سازی فردی فرایندی است که اهداف آن در جای دیگری هستند. بهره‌مندی مصرف را فی‌نفسه، امری مستقل و نهایی تعریف می‌کند اما مصرف هرگز چنین نیست. انسان خود بهره‌مند می‌شود اما هنگامی‌که مصرف می‌کند، هرگز این کار را به تنهایی انجام نمی‌دهد، بلکه وارد یک نظام عمومی مبادله و تولید ارزش‌های رمزگذاری شده می‌شود که در آن همه مصرف‌کنندگان نیز با وجود میل خود وارد آن شده‌اند.
در این مفهوم، مصرف مانند زبان یا مانند نظام خویشاوندی در جوامع بدوی نظامی از دلالت‌هاست.

در اینجا آنچه به مصرف، خصلت امر اجتماعی می‌بخشد، چیزی نیست که به ظاهر از سرشت (رضایت‌مندی، بهره‌مندی) آن ناشی ‌شود، بلکه اقدامی اساسی است که مصرف ‌را از سرشت خود جدا می‌سازد (و آن‌را به‌عنوان رمزگان، نهاد و نظام سازمانی تعریف می‌کند). به همین شکل نظام خویشاوندی در آخرین وهله مبتنی بر هم‌خونی و نسبت یا داده‌ای طبیعی نیست بلکه بر اساس آرایش اختیاری طبقه‌بندی‌ها سامان می‌یابد. به همین ترتیب، نظام مصرف در آخرین وهله مبتنی بر نیاز و بهره‌مندی نیست بلکه بر پایه رمزگان نشانه‌ها (اشیا / نشانه‌ها) و تمایز استوار می‌شود.

در اینجا قصد آن نیست که گفته شود نیاز، مطلوبیت طبیعی و غیره وجود ندارد بلکه می‌خواهیم بگوییم که مصرف مانند مفهوم خاص جامعه معاصر در اینجا مطرح نیست. این امر در مورد کلیه جوامع مصداق دارد. آنچه به لحاظ جامعه‌شناختی برای ما معنادار است و مشخصه عصر ما در لوای نشانه مصرف است، دقیقاً سازمان‌دهی مجدد و عمومی این سطح ابتدایی در قالب نظام نشانه‌هایی است که یکی از شیوه‌های خاص و شاید شیوه خاص گذار از طبیعت به فرهنگ عصر ما جلوه‌گر شده است.
گردش، خرید، فروش، تملک کالاها و اشیا، نشانه‌های متفاوت امروزه زبان و رمزگان ما را تشکیل می‌دهد که کل جامعه با آن به ایجاد ارتباط می‌پردازند و صحبت می‌کنند. ساختار مصرف و زبان آن به‌گونه‌ای است که نیازها و بهره‌مندی‌های فردی چیزی جز تاثیرات گفتار نیستند.

یکی از بهترین دلایل برای اینکه اصل و هدف مصرف، بهره‌مندی نیست، این است که بهره‌مندی امروزه نه به‌عنوان حق یا لذت بلکه به‌عنوان تکلیف شهروندان الزامی و نهادینه شده است. مصرف‌کننده خود‌ را مانند یک واحد تولیدی بهره‌مندی و رضایت‌مندی، ملزم به بهره‌مندی می‌داند. او موقعیتی مشابه با ملزم به خوشبخت‌بودن، عاشق بودن، تملق‌گویی، مورد تملق واقع شدن، فریبندگی، فریفته شدن، مشارکت‌کننده بودن، سرخوش بودن و پویا بودن دارد. این همان اصل به حداکثر رساندن وجود با افزایش تماس‌ها و روابط و نیز کاربرد فراوان نشانه‌ها و اشیا از طریق بهره‌برداری نظام‌مند از کلیه ظرفیت‌های بالقوه بهره‌مندی است.

برای مصرف‌کننده و شهروند مدرن شانه خالی کردن از این الزام خوشبختی و بهره‌مندی به هیچ‌وجه مطرح نیست. انسان مدرن کمتر و کمتر زندگی خود را صرف تولید در قالب کار می‌کند و بیشتر و بیشتر مشغول تولید و نوآوری مداوم نیازهای خاص و رفاه خود است. انسان مدرن باید به بسیج دائمی کلیه ظرفیت‌ها و قابلیت‌های مصرفی خود اهتمام ورزد. اگر او این امر را فراموش کند، بلافاصله و بامهربانی به او یادآور خواهند شد که حق ندارد سعادتمند نباشد. پس این واقعیت ندارد که او منفعل است: او به فعالیتی مستمر اشتغال دارد و باید به این فعالیت ادامه دهد. در غیر این صورت، او این خطر را به جان خواهد خرید که به آن چیزی که دارد قانع شود و به موجودی غیراجتماعی تبدیل شود.

در اینجا با بازخیزش نوعی کنجکاوی همگانی (مفهومی که باید آن‌را کشف کرد) در مورد آشپزی، فرهنگ، علم، مذهب و هرچیز دیگر که سروکار داریم. یک شعار آمریکایی می‌گوید: مسیح را امتحان کنید. باید همه‌چیز را امتحان کرد: زیرا انسان مصرفی همواره از این می‌ترسد که چیزی را از دست بدهد، حال این چیز می‌تواند هر نوع لذتی باشد. هرگز نمی‌دانیم که تجربه‌های متفاوت ما احساسی برنخواهد انگیخت. این دیگر میل نیست، حتی نام آن ‌را سلیقه یا گرایش خاصی نیز نمی‌توان گذاشت، این نوعی کنجکاوی همگانی است که محرک آن وسوسه‌ای مبهم است. می‌توان به آن اخلاق سرگرمی گفت که در آن الزام به سرگرم شدن و بهره‌برداری از کلیه احتمالات برای تحت‌تأثیر قرار گرفتن، لذت بردن و یا ارضا شدن وجود دارد.

پس مصرف چیزی جز یک بخش به ظاهر بی‌هنجار نیست، زیرا مصرف براساس تعریف دورکهایمی تابع قواعد صوری نیست و به‌نظر می‌رسد تابع افراط و تفریط و شرایط فردی نیازها باشد. مصرف، آنگونه که عموماً تصور می‌شود (و به این دلیل که علم اقتصاد از صحبت درباره آن اکراه دارد)، یک بخش حاشیه‌ای نیست که عدم قطعیت بر آن حکمفرما باشد؛ بخشی که در آن فرد که در بخش‌های دیگر مقید به رعایت مقررات اجتماعی است، سرانجام در آنجا حوزه‌ای خصوصی بیابد که در آن آزاد و مختار باشد و میدان عمل برای او باز باشد. در واقع، مصرف رفتاری فعال و جمعی است، الزام‌آور است، نوعی اخلاق و نهاد است. مصرف نظام ارزش‌هاست همراه با کلیه استلزامات آن، مانند ایفای نقش در همگرایی گروه و کنترل اجتماعی.
همچنین جامعه مصرفی، جامعه یادگیری مصرف و تربیت اجتماعی برای مصرف نیز است؛ یعنی شیوه جدید و خاص جامعه‌پذیری در رابطه با ظهور نیروهای مولد جدید و بازسازی انحصاری یک نظام اقتصادی با بهره‌وری بالا.

اعتبار در اینجا نقشی تعیین‌کننده دارد، حتی اگر در هزینه‌ها نقش چندانی نداشته باشد. طراحی آن مثال‌زدنی است زیرا تحت عنوان ارضای نیازها، سهولت دسترسی به فراوانی، ذهنیت لذت‌جویانه و رهایی از تابوی قدیمی پس‌انداز، اعتبار در واقع تربیت اجتماعی - اقتصادی و نظام‌مند نسل‌های پی‌در‌پی مصرف‌کنندگان برای پس‌انداز اجباری و محاسبات اقتصادی است؛ در غیر این صورت بیم آن می‌رفت که آنان به‌دنبال تأمین معاش خود از دام برنامه‌ریزی تقاضا برهند و در نتیجه به‌یک نیروی مصرفی غیر قابل استثمار تبدیل شوند. اعتبار یک فرایند انضباطی برای اخاذی از پس‌اندازها و تنظیم تقاضاست. درست همان‌گونه که کار مزدبگیری فرایند عقلانی اخاذی از نیروی کار و افزایش تولید بود.

ما متوجه این واقعیت نیستیم که تربیت کنونی در قرن بیستم برای مصرف نظام‌مند و سازمان‌یافته معادل و ادامه تربیت گسترده روستائیان برای کار صنعتی در قرن نوزدهم است. همان فرایند بهینه‌‌سازی نیروهای مولد که در قرن نوزدهم در بخش تولید وجود داشت، در قرن بیستم به بخش مصرف راه پیدا کرد. نظام صنعتی پس از اجتماعی‌کردن توده‌ها و تبدیل آنان به نیروی کار باید برای اجتماعی کردن (وبه تعبیری کنترل) آنان و تبدیل آنان به نیروی مصرف گامی فراتر می‌رفت. پس‌انداز‌کنندگان کوچک یا مصرف‌کنندگان آنارشیک پیش از جنگ اعم از اینکه در مصرف آزاد بودند یا نه، در این نظام جایی نداشتند.

بنابراین، مصرف عامل قدرت‌مند کنترل اجتماعی (ازطریق اتمیزه کردن افراد مصرف‌کننده) است، اما، همین امر سبب می‌شود که ضرورت الزامات بوروکراتیک فرایندهای مصرف بیش از هر زمان دیگری احساس شود در نتیجه‌این الزام با انرژی هر چه بیشتری به‌عنوان حاکمیت آزادی مورد ستایش قرار می‌گیرد که راهی برای خروج از این وضعیت وجود ندارد.

اتومبیل و رفت و آمد نمونه بارز کلیه این تناقضات است: ترویج بی‌حد و مرز مصرف فردی، درخواست‌های عاجزانه برای پذیرش مسئولیت جمعی و پایبندی به اخلاق اجتماعی و الزامات بیشتر و بیشتر. تناقض در اینجاست: نمی‌توان همزمان دائم به فرد گوشزد کرد که سطح مصرف معیار صحیحی برای شایستگی اجتماعی است و از او نوع دیگری مسئولیت اجتماعی طلب کرد، زیرا فرد در تلاش برای مصرف فردی به‌طور کامل این مسئولیت اجتماعی را بر عهده می‌گیرد. باردیگر مصرف یک کار جمعی است. نیاز به مصرف‌کنندگان و بسیج آنان در این سطح نیز مانند بسیج کارگران است (واحتمالاً شاید امروزه در سطح تولید نیز چنین باشد) با این‌حال، نباید از کارگر مصرفی خواست که دستمزدش (رضایت‌مندی‌های فردی خود) را برای خیر جمع صرف کند.

میلیون‌ها مصرف‌کننده در جایی در ناخودآگاه اجتماعی‌شان از نوعی شهود عملی نسبت به این جایگاه جدید خود به‌عنوان مصرف‌کننده برخوردارند و در نتیجه دعوت به همبستگی عمومی را به‌طور خودجوش نوعی فریب تعبیر می‌کنند و مقاومت سماجت‌آمیز آنان در این زمینه چیزی جز بازتاب دفاع سیاسی نیست. خودخواهی دیوانه‌وار مصرف‌کنندگان، به‌رغم تمامی تأثرات تصنعی در مورد فراوانی و رفاه، همین‌طور نشانه آن است که آنان در ضمیر ناخودآگاهشان احساسی ابتدایی و نپخته در این مورد دارند که استثمارشدگان جدید دوران مدرن هستند. اینکه این مقاومت و این خودخواهی نظام را به سمت تناقضات لاینحلی سوق می‌دهد که پاسخگویی به آنها تنها از طریق الزامات بیشتر امکان‌پذیر است، این امر را تایید می‌کند که مصرف حوزه‌ای شدیداً سیاسی است که به‌دنبال و همزمان با حوزه تولید همچنان نیازمند تحلیل است.

هدف کلی گفتمان مصرف این است که از مصرف‌کننده انسانی جهانی یعنی تجسم عام، آرمانی و نهایی نوع بشر و از مصرف نطفه‌ای برای رهایی انسانی بسازد که در عوض و به‌رغم شکست رهایی سیاسی و اجتماعی با توفیق همراه خواهد بود. اما مصرف‌کننده هیچ شباهتی به یک موجود جهانی ندارد: او خود یک موجود سیاسی و اجتماعی و یک نیروی مولد است و در این مقام مسائل تاریخی بنیادی را بار دیگر مطرح می‌کند: مسائل مربوط به مالکیت و مسائل مصرف (و نه دیگر وسایل تولید)، مسائل مربوط به مسئولیت اقتصادی (مسئولیت بر اساس محتوای تولید)و غیره. در اینجا احتمال بروز بحران‌های عمیق و تناقضات جدید وجود دارد.
تاکنون و تقریباً در هیچ کجا جز موارد معدودی از اعتصاب زنان خانه‌دار آمریکایی و تخریب متفرقه کالاهای مصرفی، این تناقضات به شکل آگاهانه ظاهر نشده‌اند و باید گفت که همه چیز ضد آنها بوده است. مصرف‌کننده در جهان مدرن معرف چه چیزی است؟ هیچ چیز. چه می‌تواند باشد؟ همه‌چیز یا تقریباً همه‌چیز. زیرا او در کنار میلیون‌ها فرد تنهای دیگر تنها باقی مانده است و تحت تسلط تمامی انواع منافع قرار دارد. باید گفت در اینجا ایدئولوژی فردگرا نقش خود را با قدرت تمام ایفا می‌کند (حتی اگر شاهد آن باشیم که تناقضاتی در آن نهفته است). استثمار از طریق سلب مالکیت (نیروی کار)، به‌دلیل اینکه بر یک بخش جمعی تأثیر می‌گذارد (با عبور از یک آستانه معین) به عاملی برای همبستگی تبدیل می‌شود.

این امر به خودآگاهی طبقاتی (به‌طور نسبی) منتهی می‌شود. مالکیت هدایت شده اشیا و کالاهای مصرفی خود ماهیتی فردگرا، ضد همبستگی و غیرتاریخی دارد. کارگر به‌عنوان تولیدکننده و حتی به‌دلیل تقسیم کار حضور دیگران ‌را مسلم فرض می‌کند: همه مورد استثمار قرار می‌گیرند. انسان به‌عنوان مصرف‌کننده بار دیگر تنها می‌شود و زندگی سلولی پیدا می‌کند. حداکثر آن است که گروه گرا می‌شود؛ تلویزیون برای چند خانواده، مردمی که به استادیوم‌ها و یا سینماها می‌روند. ساختارهای مصرف بسیار سیال و در عین حال بسته هستند. آیا می‌توان ائتلاف اتومبیل‌داران‌ را علیه برچسب‌های پرداخت عوارض و یا اعتراض جمعی علیه تلویزیون را تصور کرد؟ میلیون‌ها تماشاچی تلویزیون ممکن است با آگهی‌های بازرگانی که از تلویزیون پخش می‌شود، مخالف باشند، مع‌هذا، این آگهی‌ها همچنان پخش می‌شوند.

این به‌دلیل آن است که مصرف در وهله نخست خود مانند یک گفتمان تنظیم شده است و با رضایت‌مندی‌ها و فریب‌کاری‌هایش در قالب این مبادله حداقلی به تدریج توان خود را از دست می‌دهد. شی ء مصرفی فرد را منزوی می‌کند. حوزه خصوصی فاقد حالت شیء منفی ملموس است زیرا پذیرای ابژه‌هایی نیست که بدان تعلق ندارند. این حوزه از بیرون توسط نظام تولید سازمان می‌یابد که استراتژی آن در این سطح دیگر ایدئولوژیک نیست بلکه همواره سیاسی است و استراتژی میل آن این بار مادیت وجود ما، یکنواختی و تفریحات آن‌را دربر می‌گیرد. یا اینکه شیء مصرفی چنان که دیدیم میان اقشار منزلتی تمایز ایجاد می‌کند: اگر شیء مصرفی دیگر فرد را منزوی نسازد، او را متمایز می‌سازد. شیء مصرفی به‌صورت جمعی به مصرف‌کنندگان یک رمزگان اختصاص می‌دهد، بدون اینکه به همین اندازه (برعکس) همبستگی جمعی پدید آورد.

کد خبر 133731

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز