عقربهها ساعت 9 صبح را نشان میدهند و خبرنگاران در انتظار ثبت لحظهای هستند که یگانه کوچولو خانوادهاش را در آغوش میکشد. آنها پشت در اتاق سرپرست دادسرای جنایی تهران لحظه شماری میکنند. در اتاق سرپرست دادسرا باز میشود، یگانه روی صندلی در کنار مسئولان مددکاری بهزیستی نشسته و به در خیره مانده است، مادر و پدرخواندهاش که وارد اتاق میشوند یگانه به سمت آنها میدود و مادر را در آغوش میگیرد، مادر و دختر برای لحظهای از خوشحالی اشک میریزند. «آقای قاضی این 14 روزی که از دخترم دور بودم، انگار 14 سال گذشت. دوری از یگانه برایم غیرقابل تحمل بود و نمیتوانستم باور کنم که او را از دست بدهم.»
اینها را مادر خوانده یگانه میگوید؛ زنی که از روزهای نخست تولد دختربچه، بهعنوان مادر از وی نگهداری کرده است. امیرآبادی، سرپرست دادسرای جنایی تهران که شاهد این صحنه است، میگوید: «معمولا نتیجه آزمایشات دیانای، یک ماه طول میکشد اما به خاطر حساسیت ماجرا، با پیگیریهای صورت گرفته از سوی دادیار سلیمانی، قاضی پرونده، خوشبختانه در مدت کوتاهی نتیجه آزمایشات به دست آمد و مشخص شد زن و مردی که با طرح شکایتی مدعی بودند یگانه فرزند آنهاست، اظهاراتشان کذب است.
وی ادامه میدهد: از سوی دیگر، تحقیقاتی که در این مدت از سوی بهزیستی درباره پدر و مادرخوانده یگانه صورت گرفته، نشان میدهد که آنها کاملا صلاحیت نگهداری از کودک را دارند بنابراین با برگزاری این جلسه، مقدمات تحویل دوباره این کودک به خانوادهاش مهیا گردیده است. در ادامه پدرخوانده یگانه میگوید: روزی که یگانه را از ما گرفتند من همه چیز را به خدا سپردم و فقط از او فرزندم را طلب کردم. من با آمدن یگانه به زندگیام جان دوباره پیدا کرده بودم و صاحب همهچیز شدم اما حالا اطمینان میدهم هر آنچه را که دارم برای یگانه است و زندگیام بدون او صفایی ندارد.
درحالیکه تمامی حاضران در جلسه از شنیدن این حرفها متاثر شده بودند، مدیر مددکاری بهزیستی با بیان اینکه شرایط برگرداندن یگانه به خانوادهاش کاملا مهیاست، گفت: در طول این 14 روزی که یگانه برای روشن شدن تکلیف پرونده در اختیار بهزیستی بود، از لحاظ روحی و روانی کاملا بههمریخته بود و تنها میخواست پیش خانوادهای که در کنار آنها بزرگ شده بود برگردد.
او دیگر تحمل دوری از خانوادهاش را نداشت و نمیتوانست به خاطر شرایطش با بچههای هم سن و سالش ارتباط برقرار کند. من خیلی خوشحالم که یگانه دوباره نزد همان کسانی برمیگردد که از بچگی او را درست مثل فرزند واقعیشان بزرگ کردهاند و با آنها زندگی میکند.
وی در ادامه میگوید: کاش طوری فرهنگسازی شود که بچههایی مثل یگانه که از بدو تولد در اختیار زوجهایی غیر از پدر و مادرشان قرار میگیرند، با هویت واقعی خودشان زندگی کنند در این صورت حتی اگر روزی متوجه شوند که پدر و مادرخواندهشان، والدین واقعی آنها نیستند دچار ضربه روحی نخواهند شد.
در پایان جلسه، قاضی سلیمانی، دادیار شعبه دوم دادسرای جنایی تهران نیز میگوید: تحقیقات برای شناسایی والدین واقعی یگانه درحالی ادامه دارد که این کودک 6 ساله با انجام مراحل قانونی در بهزیستی بهصورت کاملا قانونی تحویل پدر و مادر خواندهاش شده و با آنها زندگی خواهد کرد.
ماجرا از کجا شروع شد؟
براساس این گزارش، یگانه دختربچه 6سالهای است که مدتی قبل زوج جوانی با حضور در دادسرا مدعی شدند که وی فرزند آنهاست و بعد از تولدش توسط یک ماما به زوج دیگری فروخته شده است. آنها مدعی شدند که زن ماما به آنها گفته بود که فرزندشان بعد از تولد فوت کرده اما چند روز پیش فهمیدهاند که وی در آن زمان فرزندشان را به خانواده دیگری فروخته است.
با این شکایت، ماموران پلیس توانستند در بررسیهای انجام شده دختربچه را که نزد خانوادهای در یکی از شهرهای اطراف قزوین بود، شناسایی کنند. با صدور دستور قضایی، دختربچه 6 ساله از پدر و مادرخواندهاش تحویل گرفته شد و تا روشن شدن تکلیف پرونده به بهزیستی سپرده شد.
همزمان، دستور انجام آزمایش دیانای نیز صادر شد تا مشخص شود اظهارات زوج شاکی درخصوص اینکه یگانه فرزند آنهاست، صحت دارد یا نه بعد از 14 روز، نتیجه این آزمایش مشخص کرد که زوج شاکی دروغ میگویند و آنها پدر و مادر واقعی یگانه نیستند. بنابراین قاضی پرونده برای این زوج قرار قانونی صادر کرد تا مشخص شود که انگیزه واقعی آنها از اینکه مدعی شده بودند یگانه فرزند آنهاست، چه بوده است. از سوی دیگر، دستور بازگرداندن دختربچه به پدر و مادرخواندهاش نیز صادر شد که این اقدام روز گذشته و طی مراسمی در دادسرای جنایی تهران انجام شد.
گفتوگو با یگانه
- الان چقدر خوشحالی که دوباره مامانت را میبینی؟
خیلی.
- خیلی یعنی چقدر؟
اندازه ستارههای آسمون.
- توی بهزیستی با کسی دوست شدی؟
نه. من فقط میخواستم برگردم پیش مامان جونم، 3بار خوابش را دیدم.
- دیگر چی خواب میدیدی؟
یادم نیست ولی توی یکی از خواب هام بود که مامان جونم یک عالمه برام ماکارونی درست کرده بود.
- توی بهزیستی که رفته بودی چه کار میکردی؟
با عروسک هام بازی میکردم.
- دوست داری برگشتی خونه چه کار کنی؟
توی بغل مامان جونم بخوابم. بعد هم که بیدار شدم برم خونه دایی.