یوسف قوجق در کتاب «لالو» از ورود هنر و موسیقی به یک دنیای خشک و بیروح میگوید. مدتها قبل در ترکمنستان، قوجق به شخصیتی مانند لالو برخورد و ویژگیهای او را در دفترش یادداشت کرد. یادداشتی که بعدها باعث نوشتن رمانی به همین نام شد. از یوسف قوجق که در سال 1347 در استان گلستان به دنیا آمده، تا به حال کتابهایی از جمله «بادبادکها در شهر»، «اسب پرنده» و «نبرد در قلعه گوک تپه» به چاپ رسیده است. یادتان نرود که یادداشت کردن ایدهها نتیجه خوبی دارد!
* ایده داستان «لالو» چهطور شکل گرفت؟
زمانی که برای مأموریتی در ترکمنستان بودم، به خانه کسی رفتم و دیدم بچه آنها قادر به هیچ حرکتی نیست و فقط گوش شنوایی دارد. آن بچه دوتار میزد و تنها هم نبود. یک بچه دیگر در همسایگی آنها همین شرایط را داشت. همین موضوع باعث شد جرقه این رمان در ذهنم زده شود. من معمولاً ایدههایم را در دفتری یادداشت میکنم. این موضوع را بعد از اینکه به ایران برگشتم در حدود پنج، شش ماه نوشتم.
* شما چهطور مینویسید؛ راحت یا سخت؟ اصلاً مراحل شکلگیری داستان به چه صورت است؟
تا زمانی که چهارچوب قصه را در ذهنم نسازم و شخصیتها را پخته نکنم و ندانم از اول تا آخر داستان چه اتفاقی میافتد، شروع به نوشتن نمیکنم. در این مدت در ذهنم روی ایده کار میکنم و حواسم
بهقدری از همه چیز پرت و مشغول داستان است که اطرافیان میفهمند. یک یا دو ماه به همین ترتیب میگذرد. من با شخصیتها زندگی و تمام وقایع را در ذهنم حلاجی میکنم. گاهی دچار بیخوابی میشوم و بعضی وقتها هم در خواب به پیچشهای داستانم فکر میکنم.
* در این کتاب با جامعهای که درگیر خرافات است مواجهیم. چه شد که تصمیم گرفتید این موضوع را وارد داستان کنید؟
میخواستم داستان بیمکان و بی زمانی بنویسم. یک جامعة نمادین که مبنای اعتقاداتشان باورهای عامیانه مردم است (بهتر است نگوییم خرافات). روح و زنده بودن این جامعه به هنرش است. جامعه نمادینی که با هنر مخالف است و ناخواسته اختیارش را به دست اشخاصی میدهد که با هنر و زیبایی و موسیقی بیگانه و به فکر منافع خود هستند. اما هنر هیچ وقت خوار نمیشود و برمیگردد و به جامعه خدمت میکند. خواستم شخصیتهایم هم نمادین باشند. «عاشیق آیدین» در جامعه ترکمن، پیرِ اهل موسیقی است. در این کتاب دارد به جوانی آموزش میدهد که خبر ندارد پسر خودش است. این که از هویت قومی در داستان استفاده کنم پیشنهاد دوستان نویسندهام بود.
* در داستان معلوم نیست چرا لالو نمیتواند حرف بزند، در حالی که صداها را به خوبی میشنود.
مادر لالو شخص حساسی است و در دوران بارداری با سر و صدا اذیت میشود. مهم نیست که لالو، لال به دنیا آمده. او هم مثل کسی که یک تواناییاش را از دست میدهد و توانایی دیگرش تقویت میشود، گوش حساسی دارد. درواقع او مستعد داد زدن است، اما فریادش را با هنر بیان میکند.
*شما موقع نوشتن به مخاطب فکر میکنید؟ اینکه چه کسی قرار است این کتاب را بخواند؟
بله، در مورد لالو بیشتر نوجوانان دبیرستانی را مدنظر داشتم. کمی سخت بود، چون میخواستم نمادین کار کنم. سعی کردم نثرم مثل کار بزرگسال نشود. میتوانستم به روش سیال ذهن، ذهنیت و بینش لالو را در داستان منتقل کنم، اما دیدم این طور برای نوجوان راحتتر است، که مفاهیم نمادین را به زبان ساده و روان بیان کنم و ادا درنیاورم. خواستم فقط روایت کنم و در هیچ جای داستان ردپای نویسنده را نمیبینید.
* از کارهای تازهتان بگویید. کی منتظر کتابهای دیگرتان باشیم؟
دو ماهی است که روی طرحی در مورد انقلاب به اسم «تیر و تفنگ» کار میکنم. یک قصة دیگر هم هست که فضایش افسانه و فانتزی است. تا آخر سال هر دوی اینها تمام میشود.