از نظر اگزیستانسیالیستها فقط خدا است که ماهیت و وجودش جدایی ناپذیر است. پرسش اساسی فلسفه اگزیستانسیالیسم آن است که کدامیک از این دو جنبه بر دیگری مقدم است: ماهیت یا وجود؟
پاسخی که فلسفه تا سده ١٩ به این پرسش میداد بر تقدم ماهیت تأکید داشته است. اما فلسفه اگزیستانسیالیسم بر عکس آن معتقد به تقدم وجود بر ماهیت است.
ماهیت انسان را باید در وجود او جست وجو کرد. به طور معمول ما براساس پیش زمینه ذهنی و دانشی که درمورد پدیده ای داریم به واقعیت آن می رسیم، درحالی که اگزیستانسیالیستها عکس این روش را به کار میگیرند، یعنی سعی میکنند بدون دخالت ذهن و منطق به واقعیات پدیدهای برسند و مفاهیم انتزاعی را به صورت بسیارملموس و قابل احساس درک کنند، برخلاف ذهن واندیشه که واقعیتهای عینی را به صورت انتزاعی درک میکند.
در آثار ادبی و هنری سبک اگزیستانسیالیسم، معمولاً مضامین نومیدی و تشویش و دلهره، حزن و اندوه، پوچی و بدبینی نسبت به دنیا و جامعه دیده میشود. نگاه اگزیستانسیالیستها «نگاه حسرت آلود به گذشته» است.
بهطور کلی آنان به اثرهای تراژیک و غمناک اهمیت زیادی میدهند که شاید این غم و اندوه ناشی از هراس آنان از افتادن در دام مرگ و نیستی باشد.