نمایشگاه پررنگ و لعاب، همراه جمعیت مشتاق بازدید، آنطور که به چشم میآید، تنها مرهمی کم اثر است بر درددل صنعتکاران و هنرمندان؛ دردی که ریشه در ناچیزی و کمرنگی حضور صنایعدستی ایران در داخل و خارج از کشور دارد. در روزهایی که گذشت، شبستان مصلای تهران از منبت و معرق و قلمزنی تا فرتبافی و گلیمبافی و سنگتراشی، پر بود از هنر دست صنعتکاران و هنرمندان گوشهگوشه ایران که با چشمانی نگران قدمهای بازدیدکنندگان را میشمردند تا شاهد بازدید آنها از هنرشان باشند و شاید هم خریدار آن؛ بلکه با دستانی پر به شهر خود بازگردند. در این میان ظاهرا جنبه بازدید و نمایشگاهی بیشتر بود اما آنها منتظر فروش بیشتر بودند.
بازدیدکنندگان با اشتیاق، از چند و چون کار میپرسیدند، از تاریخچه این هنرها و با دقت گوش میکردند. همه چیز برایشان عجیب و جالب بهنظر میرسید انگار بار اولی بود که با چنین چیزی در زندگی مواجه شدهاند و بعد با چهرههایی متعجب از غرفهای جدا میشدند و راه غرفه جذاب بعدی را درپیش میگرفتند، بدون آنکه دست به جیب کنند و صاحب یکی از این عجیبترین هنرهای دستی بشوند که تا به حال ندیده بودند. بیشتر صاحبان غرفهها لباس محلی و سنتی خود را پوشیده بودند؛ لباسهایی با رنگهایی گرم و سرشار از زندگی و بازدیدکنندگان دوست داشتند با آنها عکس یادگاری بیندازند و هنرمندان نیز از صمیم دل میپذیرفتند.
در این بین میشد پشت این لبخند گرم و میهمان نوازی صمیمانه به راحتی دل نگرانی آنها به خاطر از دست رفتن هنرشان و از دست دادن آخرین فرصتها برای حفظ این هنرهای بینظیر را دید و حس کرد.
دریغ از نمایشگاه خارجی
یک استاد منبتکاری از استان فارس درباره وضعیت این هنر دستی در استان فارس میگفت: دیگر کارگاههای منبتکاری زیادی در این استان وجود ندارد و استادکارها در کنج خانههایشان تنها برای داشتن دلمشغولی هنوز به تولید این هنر دست مشغول هستند.
به عقیده جلالی تا زمانی که این صنایعدستی وارد زندگی روزمره مردم نشود و مردم در زندگی عادی خود از آن استفاده نکنند خطر از بین رفتن آن همچنان باقی خواهد ماند، چنانچه امروزه نیز به همین منوال است. از آنجا که این اجناس تک هستند و برای آنها زحمت زیادی کشیده میشود قیمت بیشتری نسبت به صنایع ماشینی دارند اما اگر مردم ترجیح بدهند که بهجای وسایل خارجی ارزانقیمت از این آثار در زندگی روزمره خود استفاده کنند تولیدکننده هم مشتاق میشود وسیلهای بسازد که ارزانتر باشد و برای تمام اقشار قابل خریداری. آن وقت است که از حالت جنس آنتیک خارج شده و با ورود به زندگی عادی بقای خود را حفظ خواهد کرد.
او که از استقبال خوب تهرانیها از نمایشگاه صنایعدستی شگفتزده شده بود گفت: برگزاری نمایشگاه در استانهای دیگر اگر فروش نداشته باشد فایدهای ندارد اما اگر همین نمایشگاهها در خود استانهای تولیدکننده نیز برگزار شود حداقل امکان پذیرفتن شاگرد برای اساتید هر حرفه باقی میماند؛ امری که در دیگر استانها امکان پذیر نیست.این منبتکار شیرازی در ادامه میگوید: سازمان میراث فرهنگی کمک زیادی برای معرفی هنر ما به مردم داخل و خارج از کشور نمیکند، یعنی اگر نمایشگاهی خارج از کشور برگزار شود برای حضور ما حمایتی نمیکند و ما باید به هزینه خود و بدون پشتیبانی سازمان در این نمایشگاهها حاضر شویم. برای مثال چندی پیش نمایشگاه صنایعدستی در ایتالیا برگزار شد که من تمایل داشتم در آن شرکت کنم اما سازمان مرا به شرکت خصوصی معرفی کرد که آنجا نیز برای فرستادن من وثیقهای چند میلیونی خواست و اینکه تمام هزینهها را نیز من خود باید پرداخت میکردم یعنی برای حضور در یک نمایشگاه باید حدود 10 میلیون تومان هزینه میکردم که تازه معلوم نبود فروشی در آنجا خواهم داشت یا نه.
فراگیری صنایعدستی برای دریافت وام
زنان روزگاران کهن، رنگ در رنگ تاروپود در هم تنیدند، پارچهها را طرح زدند و جامه دوختند، اما عصر ماشین که آمد بازار این پارچههای رنگین بیرنگ و رونق شد. در تمام استان خراسان اکنون شمار اندکی از زنان سپید مو ماندهاند که گاه لباسهای قدیمی بر تن دارند، لباسهایی که دیگر از رونق افتاده، رنگهای شاد آنها به خزان بیهنگام نشسته و در کنج پستوها افتاده است و حالا همان زنان سپید مو آمدهاند در نمایشگاه صنایعدستی و پشت دستگاه فرتبافی خود نشستهاند و عبور و مرور بازدیدکنندگان را تماشا میکنند. از تربت جام آمدهاند؛ میگویند بافت این پارچههای تمام نخ زحمت بسیاری دارد و هنوز زنانی هستند در روستاهای خراسان که از این پارچهها میبافند. آنها اگر در هنگام بافت کمکی داشته باشند در عرض
یک روز میتوانند یک متر از این پارچهها را ببافند ولی مردم شهرها از ارزش آن بیخبرند و حاضر نیستند برای یک بار هم که شده استفاده از آنها را تجربه کنند و قیمت آن را گران میدانند.
جشنواره رنگها پایانی ندارد. از پارچه به گلیم رسیدیم، جایی که هنر دست اهالی کهگیلویه و بویراحمد عرضه میشد. مسئول غرفه گلیم بافی این استان گفت: این هنر در منطقه ما در حال از بین رفتن است. سازمان میراث فرهنگی برای اشاعه آن اقدامی نمیکند و ما بهعنوان استادکار گلیمبافی زیر نظر اداره فنی و حرفهای به علاقهمندان آموزش میدهیم.این مربی گلیمبافی اداره فنی حرفهای اضافه کرد: من 30هنرجو دارم که باید براساس ضوابط تعیین شده 100 ساعت به آنها آموزش دهم تا آنها بتوانند مدرکی از این اداره دریافت کنند در حالی که معتقدم برای آموزش کل این هنر به 30 نفر 100 ساعت کافی نیست و هر هنرجویی جداگانه باید 100 ساعت آموزش ببیند.
به گفته او بیشتر هنرجویانی که به این کلاسها میآیند قصد فراگیری ندارند یا علاقه زیادی به این کار ندارند. آنها فقط به این خاطر در این دورهها شرکت میکنند که با گرفتن مدرک فنی حرفهای بتوانند تقاضای وام اشتغالزایی کرده و چالهای از زندگی خود را پر کنند. بنابراین بهنظر نمیرسد از این طریق بتوان هنری را حفظ و نگهداری کرد. مسئول غرفه حصیربافی استان هرمزگان هم درددل خودش را دارد؛ با ادغام اداره صنایعدستی با سازمان میراث فرهنگی اساس آموزش نیز از این سازمان رخت بربست و دیگر کسی کمکی برای ایجاد کارگاه آموزشی نکرد. من نیز در حال حاضر خانه خود را تبدیل به کارگاه کرده و مشغول به کار هستم چرا که زندگی خود را از این راه میگذرانم.
به گفته او دریافت وام هم آنچنان که مسئولان وعده میدهند راحت و کارگشا نیست. او وقتی برای دریافت وام به سازمان میراث فرهنگی استان مراجعه کرده بود متوجه شد که وام 5 میلیونی را با بهره 16 درصدی پرداخت میکنند درحالی که او با شرایط دشوار فروش صنایعدستی قادر به بازپرداخت چنین وامی نبود ضمن اینکه برای دریافت آن نیز مدتها باید دوندگی میکرد.این خانم جوان گفت: نمایشگاههای خارج از استان فایدهای برای ما ندارد در ضمن آنکه فروش آنچنانی هم ندارد بهتر بود نمایشگاههای بیشتری در خود استانها برگزار میشد که حداقل تنها جنبه نمایشی نداشت.
از بیرون شبستان مصلی صدای ساز و دهل میآمد و مردم زیادی در صف خرید خوراکیهای محلی که همانجا طبخ میشد ایستاده بودند، از یکی شنیدم نانهای محلی آنجا ارزانتر و خوشمزهتر از نانواییهای تهران است و او امروز با زنبیل آمده تا مقدار بیشتری خریداری کرده و در فریزر خود نگهداری کند.
اما مسئول کارگاه پتهدوزی کرمان آنقدر هنگام صحبت با من نگران تنها کارگاه پتهدوزی کرمان بود که دلم نمیآمد برای خوردن و تماشای موسیقی محلی شبستان مصلی را ترک کنم.
روشنضمیر گفت: من مسئول تنها کارگاه پتهدوزی جنوب استان کرمان هستم که از پدرم به من رسیده و تمام کارگاههای دیگر سالهاست که تعطیل شده است.او گفت: زنان پتهدوز این کارگاه روزی 3 ساعت در کارگاه کار میکنند و بقیه ساعات را در خانه مشغول هستند و برای هر مترمربع پتهدوزی که معمولا 2ماه طول میکشد 80 هزار تومان میگیرند، این در حالی است که قیمت نخ و پارچه گران شده و مشتری هم حاضر نیست برای یک رومیزی یک متری که ماهها روی آن کار شده و چشم گذاشته شده 60هزار تومان پرداخت کند.
روشن ضمیر ادامه داد: زمانی با مغازههای صنایعدستی تهران کار میکردیم و جنس میفرستادیم اما حالا دوستانمان در تهران هم میگویند دیگر به غیراز توریستهای آفریقایی که پولی برای خرید ندارند توریستی به تهران نمیآید تا از ما این اجناس را خریداری کند، بنابراین وقتی مردم کشورمان ارزش این کار را نمیدانند و گردشگر خارجی هم وارد ایران نمیشود که از ما خرید کند چگونه باید این هنر را حفظ کرد؟
اما مسئول غرفه گیوه استان کرمانشاه با خوشبینی گفت که در چند سال اخیر وضع فروش گیوه بهتر شده اما مردم نمیدانند این گیوهای که چند سال است تفاوتی در قیمت آن ایجاد نشده و البته بهنظر آنها گران است توسط کارگرانی بافته میشود که برای هر جفت آن تنها 1400 تومان دستمزد دریافت میکنند و اگر مردم حاضر شوند قیمت بیشتری برای آن پرداخت کنند علاوه بر اینکه این هنر باقی میماند این پول به دست کسانی خواهد رسید که مستحق آن هستند و با کمترین کارمزدی حاضر به کار هستند.
بیرون نمایشگاه، صدای ساز و دهل و موسیقی محلی هنوز توی گوشم است. نگاههای نگران تولیدکنندگان صنایعدستی هم تصویر دائمی ذهنم شده است که چشمم به دستفروشان سر چهارراه میافتد؛ دستفروشانی که درآمدشان از فروش گلهای پلاسیده و سیدیهای کپیزده چندین برابر کارگران گیوهدوز یا پتهدوزان کرمان است.