بیگمان، این پدیده که از آن به عرفانهای دروغین یا کاذب تعبیر میشود، شایسته کند وکاو و نقدهای جامعهشناختی، روانشناختی و فلسفی است؛ اما مسئله آنجایی وضعیت هشدارگونه و خطیر مییابد که اینگونه عرفانها با برخی برداشتها، تعبیرها و خوانشهای خاص از پارهای از معارف و سنن دینی، تلاش دارند تا جایگاهی مشروع و متقن برای خود فراهم سازند. یکی از این باورهای دینی که به دلیل ماهیت ویژهاش، زمینههای سوءاستفاده این عرفانها را از آن فراهم ساخته، بحث «مهدویت» است. «مهدویت» به دلیل ابتناء بر مفهومهای «غیبت»، «ارتباط» و «انتظار» زمینه سوءاستفاده این دسته عرفانها را آماده میسازد. اینکه در این خصوص چه باید کرد و چه چارههایی اندیشید، زمینه گفتوگویی شد با دکتر نصرالله حکمت، نویسنده و استاد فلسفه دانشگاه شهیدبهشتی. دکتر حکمت که اخیرا کتاب «متافیزیک ابنسینا» را روانه بازار نشر کرده است، در این گفتوگو به بیان مرزهای متمایز عرفانهای دروغین و عرفان راستین پرداخته و آنگاه به تحلیل زمینههای سوءاستفاده از مفهوم «مهدویت» در عرفانهای دروغین توجه کرده است.
- وقتی از «عرفان دروغین» سخن به میان میآید، ذهن، ناخودآگاه متوجه سوی دیگر معادله که «عرفان راستین» باشد، میشود. پیش از آنکه به بحث اصلی که به مهدویت و عرفانهای دروغین مربوط میشود، روی آوریم نخست بهتر است درباره تقابل دوگانه عرفان دروغین و عرفان راستین صحبت کنید و ویژگیهای هریک را برشمارید؟
بحثم را با یک نکته کلی در این باب آغاز میکنم؛ کلا هرچیزی که حقیقت آن زیبا و دوست داشتنی است، تصنعی و قلابیاش هم به وجود میآید. در همه امور اینگونه است. همواره حرفم این است که در طول تاریخ بیشترین سوءاستفاده از «خدا» شده است؛ چرا که خداوند را بهعنوان موجودی که اوج و در واقع عین حقیقت و زیبایی است، میشناسیم. در این وضعیت، خدایان تصنعی هم زیاد میشود. نفس حضور عرفانهای دروغین هم حکایت از یک حقیقت دارد؛ آن حقیقت، این است که راهی برای اتصال به حقیقت هست که همان عرفان است.
عرفان حوزهای است که انسان میتواند از آنجا به حقیقت ارتباط یابد یا از آن راه تقرب پیدا کند؛ به همین خاطر جاذبه دارد. سنت عرفانی ما این را تایید میکند که همواره در طول تاریخ ما- و البته سایر سرزمینها و ادیان- مردم بسیاری از میان فرهیختگان یا حتی عموم مردم جذب عرفان شدهاند. به طور طبیعی، عدهای که این اقبال مردم را میبینند، درصدد ارائه عرفان دروغین برمیآیند.
- مشخصههای این عرفان دروغین چیست و چگونه از نوع اصیل آن متمایز میشود؟
در مورد فلسفه عرفان- حداقل در حوزه سنت عرفانی اسلامی- میتوان گفت که از آغاز ورود فلسفه یونان به عالم اسلام و ایران، مسئله بسیار جدی پدید آمد که من از آن به امالمسائل تعبیر میکنم. آن مسئله این بود که فلسفه، مولود عقل مستقل بشری است. فیلسوف ما به این میاندیشد که اگر عقل مستقل بشری میتواند در حوزههای گوناگون نیاز انسان را برآورده سازد، چه نیازی به وحی است؟ طبعا فیلسوف ما که دغدغه دینی دارد به این مسئله میاندیشد که ارتباط میان عقل و وحی چیست؟
از اینجا حوزهای گشوده میشود تحت عنوان «نقادی عقل». این نقادی (عقل) با فارابی آغاز میشود. در واقع آن چیزی که حاصل این مباحث بوده، عرفان است؛ بهاین معنا که فارابی و ابنسینا به این نتیجه رسیدند که ما باید باب عقلانیت دیگری را متمایز از عقلانیت محض بگشاییم. آن عقلانیت به تعبیر من عقلانیت خیالی یا عقلانیت عرفانی است. نشانه برجسته عرفان راستین، تکیه آن بر یک عقلانیت است؛ ولی عرفانهای دروغین فاقد این عقلانیتاند؛ یعنی نه فلسفه روشنی دارند و نه عقلانیتی. از اینرو کسانی که به دنبال طرح عرفانهای دروغین هستند، منافعی برایشان متصور است. این منافع در ظاهر امر پوشیده است اما با پدیدارشناسی میتوان آن را شکار کرد.
- یکی دیگر از ویژگیهای متمایز عرفانهای راستین از عرفانهای دروغین را تکیه آنها بر یک سنت دینی اصیل میدانند. در اینجا وقتی به نحوه سوءاستفاده عرفانهای دروغین از مفهوم «مهدویت» میرسیم، این نکته مطرح میشود که چگونه مهدویت که از سنت دینی (اسلام شیعی) برخاسته درخوانش ویژهای از آن، به عرفانهای دروغین پیوند میخورد؟ البته فکر میکنم که پیش از پاسخ به این پرسش این نکته هم باید روشن شود که آیا «مهدویت» به تفسیرها و تعبیرهای عرفانی راه مییابد و در این صورت تفسیر عرفانی اصیل آنکه - به گفته شما- پشتوانهای فلسفی (اسلامی) داشته باشد، کدام است؟
در مورد بخش اول پرسشتان، همانگونه که گفتم پیدایی عرفان اسلامی در پهنه تفکر و فلسفه اسلامی، دارای سیر ویژه تاریخی است و به این نکته باید توجه داشت؛ به ویژه آنکه عدهای گفتهاند که یکی از مشکلات عرفان ما این است که سد راه ایمان است. اشاره شد که عرفان ما فلسفه خاص خود را دارد؛ از اینرو عرفانی که فیلسوف و حکیم ما ابراز میکند، مقدمهای است برای حصول به ساحت ایمانی. در عرفانهای رنگارنگ افزون بر آنکه این فلسفه را ندارند، زمینه وصول به ساحت ایمان هم نیستند؛ به این معنا که آنها این سنت عرفانی را که قبلش یک فلسفه دارد و بعدش، یک وصول به ساحت حقیقت است، ندارند. در بحث «مهدویت»، پیش از هرچیز باید به کبرای ابتدای بحث توجه داشت. «مهدویت» امکانات بسیار عظیم درونی خاص خودش را دارد.
بنابراین «مهدویت» پتانسیل دارد که افراد زیادی را جذب خودش کند؛ چرا که متصل به حقیقت است. هرآنچه متصل به حقیقت است، انسانها را جذب خودش میکند. طبیعی است که در کنار این (مهدویت) جریانهای عرفانی دروغین نیز میتوانند رشد کنند. از آنجایی که بحث مهدویت حالوهوایی دارد که از آن به «غیب» تعبیر میکنیم و نیز به نحوی اتصال عقلانیت غیرعرفی به حقیقت را دربردارد، زمینه را برای سوءاستفاده عرفانهای دروغین باز میکند. اصلا وقتی آدمی از ساحت عقل عرفی و منطق ارسطویی خارج شود، زمینه را برای هرگونه سوءاستفادهای فراهم میسازد. اینجاست که باید اهرمها و ملاکها و معیارهایی که میتوان حقیقت را از ضدحقیقت شناخت، در دست داشت.
شاید مهمترین تفسیر عرفانیای که از مهدویت بتوان کرد، بحث ارتباط (با امام غایب) است. این بحث در عین اینکه بسیار مهم و عظیم است، محل سوءاستفادههای گوناگونی است و لذا در متون دینی ما همواره هشدار داده که «کذب الوقاتون» به این معنا که هرکس زمان - قطعی یا شناور- ظهور حضرت حجت(عج) را تعیین کرد، باید در ادعای وی تردید کرد. یا حتی در مورد نشانه و تطبیق آنها با افراد و شرایط حاضر نیز همین اصل حاکم است. زمانی ما میخواهیم بحثی علمی (معرفتی) در باب آخرالزمان مطرح کنیم، این بسیار زیباست، مثل بحثی که در فتوحات، ابنعربی در این باب طرح کرده است. اتفاقا به همین دلیل «ابنعربی» برخلاف دیگر عرفا، طریقت عرفانی خاصی تاسیس نکرده است؛ زیرا از زمینههای سوءاستفاده آن آگاه بوده است. به هر صورت، زمانی دیگر میخواهیم این نشانهها را خارج از بحث علمی و معرفتی با افراد یا رخدادها منطبق سازیم. از لحظهای که شروع به انطباق میکنیم، «انحطاط» آغاز میشود. در مورد «ارتباط» (با امام زمان(عج)) هم افراد سوءاستفاده کننده میخواهند ساحت دیگری بگشایند که دیگر با هیچ معیار منطق و عقل عرفی قابل سنجش نیست.
- چگونه میتوان از این سوءاستفاده جلوگیری کرد. آیا اگر بحث «مهدویت» را به حوزه عقل عرفی وارد سازیم، زمینه برداشتهای نادرست و سوءاستفادهها کمتر نمیشود؟
بحث عرفان یکی از مباحثی است که زمینه سوءاستفاده یا اغوای مردم و ارائه یک ضد حقیقت به جای حقیقت را فراهم میسازد. امور دیگری هم وجود دارند، مثل ایمان. از آن سو، بحث جدی دیگری در باب نسبت عقل و وحی مطرح است.
قطعا باید بتوانیم با معیارهایی عقلانی سنجش بکنیم، البته نه سنجش در محتوای آن مطلب؛ چرا که بیتردید با معیارهای عقل عرفی نمیتوان حقیقت ایمان به خدا را سنجید. درست است که در عرفان، ایمان و اعتقاد به مهدویت، از فضای عقل عرفی خارج میشویم- که قطعا باید اینگونه باشد؛ چرا که به نقطهای میرسیم که نه تنها عقل عرفانی که عقل فلسفی هم توانایی همراهی ما را به آنجا ندارد- اما اگر نتوانیم برای تبیین این امور معیاری عقلانی دست و پا کنیم، قطعا زمینه سوءاستفاده را فراهم ساختهایم.
به نظرم منطق ارسطویی و قواعد عقل عرفی در زندگی ما جدی است اما سقف دارد؛ به این معنا که در ساحت روزمره باید آن را به کار گیریم، اما وقتی وارد ساحت دیگری میشویم، باید توجه کنیم آنچه در باب آن ساحت میگوییم، نباید زندگی عرفی ما را مختل سازد. از اینرو کسی ممکن است در خلوت خصوصی خودش هزاران ارتباط با عوالم متعدد داشته باشد؛ اما او باید با عقل عرفی خودش زندگی کند و با عقل عرفی حرف بزند.
- این حرف شما مبنای هابرماسی دارد؛ به این معنا که چنین فردی حق ندارد تجربه خصوصی خود را - و لو گرانقدر برای خودش- به حوزه عمومی بیاورد.
دقیقا همین طور است. اگر برخی مسائل را به حوزه عمومی ببریم، باعث اغتشاش فکری مردم میشود. مردم با عقل عرفی خود زندگی میکنند. اگر کسی ادعایی دارد، آن را میتواند در محیط دانشگاهی مطرح سازد که درباره آن بحث و نقادی شود. تشویش فکر مردم، اصلا مجاز نیست؛ چرا که زمینه ایجاد همین عرفانهای دروغین را فراهم میسازد.
این مسئله به ویژه وقتی با یک حرکت سیاسی یا اجتماعی پیوند بخورد، مخاطرات بیشتری پیدا میکند حتی عدهای برای آنکه نشان بدهند با عوالم خاص مرتبط هستند، یک کار غیرعادی میکنند. مردم توجه ندارند که اعمال خارقالعاده میتواند شیطانی باشد؛ چرا که این دسته اعمال ریشه در یک قدرت دارد و قدرت میتواند شیطانی باشد. کسی که در حوزه قدرت حرکت میکند، به سادگی میتواند از آن(قدرت) سوءاستفاده کند. بسیاری از مردم نمیدانند که اگر کسی رفتاری خارقالعاده کرده معنایش این نیست که به حقیقت متصل است. این میتواند یک حرکت ضدحقیقت باشد تا فرد به قدرت دست پیدا کند.
- در حرکتها و جریانهایی که اخیرا در ایران در این باب شاهد بودیم، به ویژه درباره سیدی ظهور بسیار نزدیک است یا ادعاهایی مبنی بر تطبیق نشانههای ظهور با افراد و رخدادهای زمان حال که باز اخیرا بیان شده، چه تحلیلی دارید. آیا اینها را در شمار آن عرفانهای دروغین قرار میدهید یا تحلیل دیگری دارید؟
در اینجا چند فصل را میتوان مطرح کرد؛ هم آن بحث عرفانهای کاذب وجود دارد و هم مباحث سیاسی مطرح است، اما به نظرم ما مبحث مهمتری هم داریم که «تفکر» است. ما در جامعه با بحران تفکر رویاروییم. بسیاری از این مسائل معلولها هستند. سیدی ظهور بسیار نزدیک است یا خیلی امور دیگر، همه معلول آن بحران تفکری است که هماکنون گرفتارش هستیم. ما اهل تفکر نیستیم و تفکر ما تعطیل شده است. تعطیل شدن تفکر ریشه در این امر دارد که احساس نیازی به آن(تفکر) نمیکنیم. در همین زمینه ما بیش از نظریه به نظریهشناس نیازمندیم. دورو برما پر از نظریههای گوناگون است. در مسئله عرفانهای دروغین و همه دکانهایی که هماکنون راه افتاده، مشکل تفکر را میبینیم. اگر جامعه ما واقعا با مبانی عرفان و فلسفه آن آشنا باشد و اینکه عرفان باید ما را به آن ساحت(ایمانی) برساند، زمینههای این سوءاستفاده برچیده میشود.
- اگر بخواهیم تفسیرهای اصیل عرفانی از «مهدویت» ارائه بدهیم که با عقل عرفی هم تا حدودی- نه کاملا- همپوشانی داشته باشد، به نظر شما چه مقدماتی را باید فراهم ساخت؟
با این تفاصیل باید گفت که در این وضعیت چه باید کرد. اینکه چه تفسیری از مهدویت باید ارائه داد، پیش از هر چیز منوط به این است که فلسفه عرفان ما و نیز هدف و مقصد ما روشن باشد و دیگر اینکه قبلا همه زمینههای سوءاستفاده، اغوا، انحطاط و ابتذال را مسدود کرده باشیم. بیشک، این کار یکشبه میسور نیست. اگر زمینه تفکر را بگشاییم، طبعا همه این امور آسان خواهد بود. امروزه آن عرفان اصیل کاملا غایب، منزوی و مطرود است و اکثر عرفانهایی که مطرح است، از نوع غیراصیل آن است. باید مطالعه کرد که این بحران چگونه پدید آمده است. اگر مردم ما به نحوی اهل تفکر بودند، اجازه نمیدادند این مسئله رخ دهد.
- البته عدهای هم ممکن است بگویند که برای بستن در هر گونه سوءاستفاده از مفهوم «مهدویت» نیاز به ارائه هیچگونه تفسیر عرفانی نیست و تنها بیاییم روایتهایی را که در باب نشانههای ظهور و آمدن حضرت شده، بازشناسی و سنجش عقلانی بکنیم...
از نظر عقلانی بسنجیم؛ ولی این نکته را فراموش نکنیم که «مهدویت» ماهیتا عرفانی است. در واقع در «مهدویت» این بحث هست که حقیقت در دورهای غایب شده است. خواجهنصیر در جایی در باب وجود امام عصر(عج) گفته، «وجوده لطف و غیبته منا؛ وجود امام زمان(عج) لطف است و غیبتش، از ماست» به این معنا که غیبت حضرت، ریشه در ما دارد. خواجه با این بیان، بحث را تاریخی میکند. من در اینجا به دنبال بیان خواجه- به عنوان شاگرد کوچک وی- نکتهای را میافزایم: «و غیبته لطف آخر ایضا؛ غیبت امام زمان(عج) هم لطف است» چرا که حضور امام معصوم و اصلا حضور انبیا در طول تاریخ، به معنای روزگار حضور حقیقت یا- به تعبیر من- تاریخ مذکر است(من تاریخ را به دو قسم مذکر و مؤنث تقسیم میکنم). روزگاری آغاز میشود که حقیقت، حرکتی رو به اختفا دارد. اینکه انسان کامل غایب میشود، هشداری است به مردم مبنی بر اینکه به هوش باشید که حقیقت غایب شده است. مبادا کسی پیدا شود که به اسم حقیقت شما را فریب دهد.
نفس غیبت امام عصر(عج) به ما اجازه نمیدهد که هیچ کس به نام وی- امام زمان(عج) - سوءاستفاده کند. به نظرم در بحث پدیدارشناسی باید این بحث «احتجاب حقیقت» را به طور جدی مطرح کرد. پدیدارشناسی در دورهای میتواند ما را به ذات اشیا نزدیک گرداند که روزگار «احتجاب حقیقت» نباشد؛ در آنجایی که به دورهای از تاریخ درمیآییم که حقیقت غایب شده، پدیدارها به ما راست نمیگویند و نشان نادرست میدهند. به همین علت، من در این وضعیت، حوزهای را باز کردهام به نام «ظهور آگاهی». «ظهور آگاهی» روش تفکر به حقیقت در روزگار «احتجاب حقیقت» است. حقیقت وجود واحد است و همه موجودات مظهر آن هستند. اکنون در روزگار «احتجاب حقیقت» امر دیگری هم به وجود میآید. به این معنا که آن حقیقت حرکت رو به اختفا دارد. در نتیجه ما باید به دنبال ظهورهای آن باشیم. در اینجا باید یک اعلام عمومی و جدی بکنیم که حقیقت پنهان است و امامزمان(عج) غایب است و هیچکس حق ندارد به نام حقیقت دکانی باز کند. مردم هم به هوش باشند که فریب حقیقت نمایی را نخورند.
- به هر صورت این نشانهها یک روزی باید آشکار شوند و حقیقت از پرده احتجاب بیرون آید یا به تعبیر عارفان «کشف المحجوب» رخ گشاید، گرچه نمیتوان زمان آن را تعیین کرد.
در یونان به حقیقت «Aletheia» میگفتند، نکته ظریف اینجاست که «A» در این واژه، پیشوند نفی است و در واقع حقیقت؛ یعنی «کشف المحجوب». به این معنا که حقیقت امری پنهان است و باید آن را کشف کرد. حقیقت در تمام ادوار تاریخی حقیقت است؛ اما اینکه ارتباطش با من چیست و من کجای حقیقت قرار دارم و چه نسبتی با آن دارم، محل بحث است. در تاریخ مذکر، حقیقت «کشف المحجوب» است؛ یعنی حقیقت امر پنهانی است که من باید در تفکرم به سمت کنار زدن پردهها از روی آن باشم اما در تاریخ مؤنث، حقیقت «سترالمکشوف» است. به این معنا که باید دید چه پردههایی روی حقیقت افتاده است.
در روزگار غیبت باید حجابشناسی کنیم و به دنبال کنار زدن حجابها نباشیم. بیش از آنکه دنبال خود حقیقت در عصر غیبت باشیم باید ببینیم که این حقیقت را چگونه نشان میدهند. به این معنا که باید در پی این باشیم که چگونه دروغ را آشکار سازیم. این وظیفه امروز ماست.