از سمت درختان
تقدیم به علمدار نینوا
رد شد شبحی بی خبر از سمت درختان
باقی است سکوت خطر از سمت درختان
مثل نفس روشن یک پنجره جاری است
آرامش ما بیشتر از سمت درختان
سرشار بهار است دل بیشه روشن
با یک نفس مختصر از سمت درختان
هرچند کویر آمده تا اینطرف کوه
سبزاست زمین با گذر از سمت درختان
فریاد زدیم: آی گل خفته ببین رود
جاری شده بار دگر از سمت درختان
گفتیم در این بیشه یخ بسته نداریم
امید بهاری مگر از سمت درختان
ناگاه میان عطش و حسرت و لبخند
برخاست صدای تبر از سمت درختان
ببر اگر ببر واقعی باشد
گفتم آری به دارمان بزنید
چاره جز ریسمان نخواهد کرد
مطمئن باش این زمین با ما
آنچه کرد آسمان، نخواهد کرد
مرد بیرون از بدن باشد
مرگ بر آدمی که تن باشد
مرد اگر لایق شدن باشد
تکیه حتی به جان نخواهد کرد
قصه مانند شمس و مولاناست
شمس رفته حکایتش برجاست
اینکه بیهوده مولوی هرگز
سجده بر استخوان نخواهد کرد
گر بماند دل فقط یک برگ
پیش سرشاخههای خشک درخت
هیبت پرشکوه و لختش را
هیچ بادی خزان نخواهد کرد
ما گرسنه قلم به دستان تا
همصدا با شکم شویم اما
این قلم توتم اساطیری
صحبت از درد نان نخواهد کرد
ما حسین شکنجه و دردیم
کینه دیدیم و طاقت آوردیم
ما اگر چه سکوت غم کردیم
تیغ مختارمان نخواهد کرد
یونسیم و غنوده بر دریا
پشت این غربت نمک تنها
بین این کوسهها خدا ما را
بیش از این امتحان نخواهد کرد
بین مردان قریه معروف است:
ببر اگر ببر واقعی باشد
پشت سرسخت صخرههای سرد
تا ابد آشیان نخواهد کرد