هر چند به نظر میرسد دنیای مردگان، امری مربوط به گذشته است، اما این جمله اشپربر که در کتاب « قطره اشکی در اقیانوس وی» منتشرشده، حکایت از آن دارد که گویی مردگان در زندگی امروزین ما نقش بیشتری ایفا میکنند تا آنچه اصطلاحا زندگان نام گرفتهاند.
اما برای درک یک موجود زنده به کدام یک از آدمیانی که در قید حیات نیستند باید مراجعه کرد؟ کدام را باید در معرض بررسی و باز تعریف قرار بدهیم؟ مثلا ما به کدام یک از مقبرهها، امامزادهها یا آثار تاریخی که در آن جایی از رد رفتگان یافته میشود باید برویم؟ به عبارت دیگر مراکز تجمع مردم در کنار کدام یک از مقبرهها شکوهمندتر به نظر میرسد؟ رمز حاضرشدن بر سر چنین مقبرههایی چیست؟ آنان بر سر این مقبرهها با رفتگان خود چه میگویند؟ چرا برای سوگ عزیزانشان تا این اندازه به آنان متعهدند؟ این تعهد آنان را به سوی چه مرزهایی سوق میدهد؟
شگفتا که پاسخ دادن به این سئوالات، سر پرشور و پر عقلیطلب میکند. در مراسم سوگواری امام حسین(ع) در هر عاشورا مردم چرا اینگونه با وی همراه میشوند؟ جوانان از هر طبقه و گروهی به چه انگیزهای در این مراسم شرکت میکنند؟ چرا عزاداران حسینی به دنبال زنجیر زنان راه میافتند؟ کدام اراده آنان را به این وادی میکشاند؟
چرا این چنین مویه میکنند؟ گریه کردن برای چیست ؟ برای زنده نگاه داشتن اسطورههای شهادت یا برای حیات یافتن دوباره خودمان؟ چرا علمدار این چنین سنگین حرکت میکند؟ چرا علمدار باید زیر بار بیرقها باید چنین سنگین حرکت کند؟ آیا میتوانیم تصور کنیم که اگر منافع مان به خطر بیفتد و شرط حفظ آن روی برگردندان از حق باشد ما کدام را انتخاب خواهیم کرد؟ اگر قرار باشد...؟
پاسخ به این سئوالها نیاز به تامل و تحمل دارد؛ تحمل تنهایی، تحمل دوری، تحمل رنج؛ رنجی که از دل آن گل سرخ توحید، شاداب و سرزنده رشد خواهد کرد. درک عزاداران با مراسم آنان برای کمک به مظلوم معنا میدهد.
مورد ظلم واقع شده هرجا که باشد، در این مراسم مورد توجه است. چه کسی که در فلسطین به گلوله ستم در خون خود میغلتد و چه در هر جای دیگر جان سپرده باشد. این، جانمایه مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا است. مردم در این مراسم در هر کوی و برزن به کنشی اقدام میکنند که گویی هماکنون زمان تصمیم رسیده؛ بمانند یا بروند؟ این کنش تمرینی است برای آزادی یا اسارت. تمرینی که برای درک عظمت حسینی سهم بزرگی در تحولات صد ساله اخیر ایران و انقلاب اسلامی دارد.