محمد رضا ارشاد: بحث تحول در علوم انسانی و چگونگی شکل‌گیری علم بومی، از مهم‌ترین مسائل فکری است که امروزه در جامعه ما مطرح شده است اما اینکه این تحول چگونه و در چه ابعادی از «علم» صورت گیرد، بحثی است دشوار و دراز دامن که به‌طور مستقیم به فلسفه علم و به‌طور ویژه به فلسفه علوم انسانی بازمی‌گردد.

در این میان اندیشمندان بر این نظرند که علوم(انسانی) پدیدآمده در غرب، حامل هنجارهای ارزشی و ایدئولوژیکی هستند که مطابق با هنجارها و آموزه‌های اسلامی نیستند. از این‌رو در بحث تحول علوم انسانی باید به ماهیت و فلسفه علوم انسانی پرداخت و به‌‌تبع این مسئله، موضوعات، هدف‌ها و کارکردها هم تغییر خواهد کرد و در نهایت به‌سوی ارائه نظریه جدید و تولید علم حرکت خواهیم کرد. در همین زمینه گفت‌‌وگویی داشتیم با دکتر اصغر افتخاری، معاون پژوهشی دانشگاه امام‌صادق که از پی می‌خوانید.

  • هر علمی از موضوع، روش، هدف و فلسفه خاص خود تشکیل شده است. وقتی که سخن از تحول در علوم انسانی می‌رود،‌ آیا مقصود تحول در همه این ابعاد است یا تحول در یکی از آنها مدنظر است؟

افزون بر همه آنچه اشاره داشتید، بحث کارکرد(علوم) هم مطرح است. بنابراین تحول در علوم انسانی، تحول در همه ابعاد یادشده است، اما آنچه من در اینجا از تحول در علوم انسانی، مراد می‌کنم، بیشتر تحول در فلسفه علوم(انسانی) است. به‌نظرم تحول در فلسفه علوم انسانی به تحول در سایر جنبه‌ها خواهد انجامید و این کلید بحث در این باب است.

  • فلسفه هر علمی از بنیان‌ها و شالوده‌های شکل‌دهنده آن علم سخن می‌گوید. به نظر شما آن مبانی و بنیان‌های متفاوتی که در فلسفه علوم انسانی بومی باید لحاظ شوند- که البته در فلسفه علوم انسانی غربی از نوعی دیگرند- کدامند؟

نخست باید روشن سازیم که چرا تحول را باید از فلسفه علوم آغاز کنیم. به‌نظرم این گزاره‌ای که در فلسفه علم مطرح می‌شود، مبنی بر اینکه علم مقوله‌ای غیرهنجار یا خنثی است، در مقام عمل واقعیت بیرونی ندارد. درواقع همه علومی که با آن مواجهیم، دارای مبانی ارزشی و هنجاری هستند. لایه‌های ایدئولوژیک در برخی از این علوم آشکار است و در برخی پنهان. این گرایش‌های ایدئولوژیک در علوم انسانی خود را آشکارا نشان می‌‌دهند؛ اما در علوم پایه و طبیعی کمتر. اگر این گزاره فلسفه علم را بپذیریم، مشخص می‌شود که تولید هر علمی مبتنی است بر گزاره‌های هنجاری، پس اگر بخواهیم علوم انسانی بومی را پایه‌ بگذاریم، منطقی است که باید از ریشه‌‌ای‌ترین بحث که همان فلسفه علوم است، شروع کنیم.

  • امروزه از علم در سطح جهانی سخن می‌رود. چگونه یک «علم» جهانی می‌شود. به اضافه اینکه در فضای جهانی‌شده امروز، هیچ پدیده‌ای فارغ از این بافت(جهانی) قابل طرح و گسترش نیست. ما با چه تمهیداتی می‌توانیم وارد این فضای جهانی شویم و کالاهای(علمی) خود را عرضه داریم؟

همه علوم به‌صورت بومی تولید می‌شوند و اگر توانایی داشته باشند، جهانی می‌شوند. 2 سیاست باید در این راستا طی شود؛ نخست کارآمدی، که شاخص بسیار مهمی است. علمی که ضریب کارآمدی بالایی داشته باشد، معمولا مرزهای ایدئولوژیک و دیگر ملاحظات را پشت سر می‌گذارد. پس اگر علمی تولید کردیم که عنصر کارآمدی در آن باشد، بی‌تردید وضعیت جهانی هم خواهد یافت. همانگونه که علوم دیگران را به‌رغم تعارض‌های جدی‌ای که با پاره‌ای از مبانی ایدئولوژیک ما دارد، هم‌اکنون اخذ می‌کنیم و از آن بهره‌مند می‌شویم.

درواقع کارآمدی است که یک علم را جهانشمول می‌سازد. دومین سیاست به حوزه ارتباطات بازمی‌گردد؛ یعنی بحث ایجاد تحول در گزاره‌ها و اصول معرفتی مخاطبان است. غرب همین کار را با ما کرده است؛ به این معنا که ما مسلمان هستیم ولی وقتی وارد حوزه اصول و گزاره‌های معرفتی می‌شویم، مثلا جامعه‌شناسی اسلامی یا ایرانی را مبنا قرار نمی‌دهیم، در این وضعیت یا جامعه‌شناسی اسلامی را تولید نکرده‌ایم یا هر آنچه درباره آن نوشته‌ایم، در حد کلیات است؛ نتیجه این می‌شود که بر مبنای همان اصول و مبانی سکولار غربی کار می‌کنیم. ما باید به سمت تغییر ذهنیت‌‌ها پیش برویم که یک کار ارتباطاتی و تبلیغاتی است. اگر این دو عامل- کارآمدی و ارتباطات- با یکدیگر ادغام شوند، هر علم(بومی) می‌تواند جهانشمول شود.

  • از عامل دوم یعنی تغییر در ذهنیت‌ها آغاز می‌کنم. به‌نظر می‌رسد که همین مسئله هم بستگی به عامل اول(کارآمدی) دارد؛ به این معنا که هنگامی ذهنیت‌ها به یک نظریه یا کالای بومی معطوف می‌شود که مردم اثر و کارکرد آن را در جامعه ببینند و سودی به حال آنها داشته باشد. به بیان دیگر اگر علوم در سطح ملی کارآمد باشند و بتوانند نیازی از نیازهای انسان ایرانی را برآورده سازند؛ به لحاظ سرشت اگزیستانسیال خود علم، می‌توانند احتمالا نیازهای دیگر انسان‌ها را هم برطرف سازند؛ از این‌رو ما بیشتر باید به‌دنبال کارآمدسازی علم باشیم. به‌نظر شما شروط این کارآمدی چیست و چه تمهیداتی در این‌خصوص باید اندیشید؟

در اینجا می‌خواهم تکمله‌ای به توضیح شما بیفزایم. اینها 2شاخص هستند که با یکدیگر در ارتباطند؛ ضرورتا این نیست که اگر کارآمدی علم بیشتر شد، ذهنیت هم تغییر می‌کند. بعضی‌ وقت‌ها می‌توانیم با تبلیغات، ولو اگر کارآمدی درمیان نباشد، حرف خود را پیش ببریم. تبلیغات و تغییر انگاره‌های ذهنی، امر بسیار مهمی است. هم‌اکنون بسیاری از نظریه‌های غربی در جامعه ما جواب نمی‌دهند؛ به‌عبارت دیگر جامعه ما به‌واسطه انقلاب اسلامی متحول شده و سمت و سو‌هایی یافته است و نظریه‌هایی که قبلا برای ما کارآمد بودند، هم‌اکنون دیگر کارآمد نیستند؛ مثل اقتصاد سرمایه‌داری در بانکداری و تجارت. با این‌وجود، جامعه همچنان دارد از این‌نوع اقتصاد (سرمایه‌داری) بهره می‌برد و این صرفا به‌خاطر انگاره‌های ذهنی غالب است وگرنه در بیرون هیچ‌ کارآمدی‌ای برای آن متصور نیست.

  • اما از آن سو، در حوزه بدیل آن که اقتصاد اسلامی باشد، کاری صورت نداده‌ایم. اینجاست که بحث از تغییر انگاره‌های ذهنی فراتر می‌رود و این مسئله مطرح می‌شود که به‌فرض ما اقتصاد اسلامی را در ایران پیاده کردیم، با الزامات اقتصاد جهانی مثل بانک جهانی یا سازمان تجارت جهانی و... که بر بنیان‌های سرمایه‌دارانه و غیراسلامی بنا شده‌اند، چه می‌توان کرد؟

اینکه یک سامانه بانکی بدون ربا در ژاپن شکل گرفته، کار ساده‌ای نبوده است. ژاپن به‌‌مراتب از ما درگیرتر در اقتصاد بین‌‌المللی است اما توانسته نرخ سود و بهره را پایین بیاورد. حال ما چه کرده‌ایم؟ می‌گوییم اقتصاد نباید ربوی باشد اما

در عمل مناسبات سرمایه‌داری را بر آن حاکم کرده‌ایم. یکی از شاخص‌های بانکداری اسلامی، انجام همین تحولی است که در ژاپن صورت گرفته است. درواقع، آن نظریه علمی‌ای را که نیاز داشتیم از درون آن چنین ساختار اقتصادی پدید آید، تولید نکردیم. ما ایده بانکداری اسلامی را داریم اما هنوز به نظریه بدل نشده است. درخصوص تحول در علوم انسانی هم اولین خاستگاه آن همین‌جاست؛ یعنی باید بتوان نظریه‌پردازی کرد. اسلام که به ما نظریه نمی‌دهد، اسلام شاخص می‌دهد که من از آن به «جهت» تعبیر کرده‌ام. درواقع اسلام جهت علوم را برای ما مشخص می‌کند، مثلا به ما می‌گوید که برای تأسیس علم سیاست باید عدالت را مبنا قرارداد. از این‌رو برای تحول در علوم- چه انسانی و چه طبیعی- باید جهت(علوم) را متحول کرد. اگر این کار بشود، نظریه روش و کاربرد هم تغییر خواهد کرد. البته وقتی که از جهت‌دهی دین به علوم سخن می‌گوییم، منظورمان تنها منحصر به منابع دینی نیست. دین برای ما حکم یک قطب‌نما را دارد. قطب‌نما چگونگی رفتن را به ما نشان نمی‌دهد بلکه جهت رفتن را نشان می‌دهد.

  • ما هم‌اکنون به‌عنوان یک جامعه مسلمان از نظریه‌های بومی استفاده می‌کنیم و در برخی مواقع هم آنها را با شرایط اینجایی تطبیق می‌دهیم. در این وضعیت می‌توانیم آن نظریه‌هایی را که با جهت اسلامی و هنجارهای بومی‌مان نمی‌خواند، کنار بگذاریم. با این وجود، چه نیازی به بیان اصطلاح «علم بومی» داریم، مگر اینکه بگوییم ما مشکل تولید علم داریم و مقصودمان از طرح علم بومی پیشرفت در جهت تولید بیشتر علم باشد، که البته این مقوله دیگری است؟

اینکه چرا ما صرفا دنبال تطبیق علومی که در غرب تولید می‌شود، با شرایط اینجا نیستیم، به این دلیل است که اگر این کار را صورت دهیم، همیشه پیرو غرب می‌شویم. اگر هم در این شرایط حرفی بزنیم، در همان جهت ایدئولوژی غربی است. ما با اینکه دانشمندان و پژوهشگران زیادی داشته‌ایم اما در بازی علم جهانی هیچ‌گاه گفته نشده است که ما (ایرانیان) این سهم را در پیشرفت علم داریم. ما در بهترین حالت کاری را کرده و چیزی را گفته‌ایم که آنها تولید کرده‌اند. در این وضعیت ما یک پیرو فعال هستیم. ما در بدراهی پا گذاشته‌ایم، مثل باتلاقی است که هرچه پیش‌تر می‌رویم، فروتر می‌رویم. ما در جهتی پیش می‌رویم که خودمان آن را تعریف نکرده‌ایم بلکه دیگران برای ما تعیین کرده‌اند. بنابراین نباید به این اکتفا کنیم که آنها تولید کننده و ما مصرف کننده‌ایم. اتفاقا در این حالت مشکل دیگری هم رخ می‌نماید و آن اینکه آن قدر حجم تولید آنها بالا می‌رود که ما در تطبیق و فراگیری آنها هم وامی‌مانیم؛ این درست وضعیت کنونی ماست. از این‌رو لازمه تحول در علوم انسانی، شکستن این چرخه است. جهت علم، آن جایگاهی است که ما می‌توانیم در انقلابی علمی پدید آوریم.

  • اگر جهت علم براساس آموزه‌‌های اسلام تعیین شود و دانشمند اسلامی این آموزه‌ها را در جهت‌دهی به علم
    ( انسانی و طبیعی) خود به‌کار بندد، آیا در نحوه مصرف و کاربرد آن تأثیری خواهد داشت و آیا روزنه‌ای جدید برای مردم که مصرف‌کننده آن هستند، ایجاد می‌کند، به عبارت دیگر این جهت، در کجای کاربرد علم خود را نشان می‌دهد؟

ایدئولوژی‌ها همواره در تولید نظریه‌ها و علم حضور دارند و به آن جهت می‌دهند اما اینکه جهت‌ها چگونه و در چه ساحت‌هایی آثار خود را متجلی می‌کنند، جهت می‌تواند موضوع علم را هم تغییر دهد. در قرن‌های سوم و چهارم اسلامی که دوره شکوفایی علم در جهان اسلام و همزمان با دوره قرون وسطای غرب بوده، دوران زرین علمی ما سپری می‌شد. در مقابل غرب دوران افت علمی را تجربه می‌کرد اما در دوره‌ای دیگر، علوم از جهان اسلام به غرب انتقال داده می‌شوند و درنهایت ما در جهان اسلام دچار افت علمی می‌شویم. تا زمانی که علم در جهت اسلامی آن رشد می‌کند ما با پدیده‌ای به نام «بمب اتم» روبه‌رو نمی‌شویم اما وقتی که علم به جهان غرب وارد می‌شود و غرب به اوج شکوفایی می‌رسد، ‌یکباره در قرن بیستم «بمب اتم» سربرمی‌آورد. خب این تفاوت ناشی از چیست؟ چرا ما به بمب اتم نرسیدیم و آنها رسیدند؟ به‌نظرم تفاوت در نوع جهت‌هاست. درواقع وقتی علوم ما به غرب وارد شد، آنها جهت علوم ما را تغییر دادند و به‌رغم توسعه‌ای که به علم بخشیدند، جهتی به علم دادند که از قضا به بمب اتم رسید. جهت علم دقیقا خود را در موضوعات علمی نشان می‌دهد.

امروزه وضعیت به‌گونه‌ای شده که مهم‌ترین کاربردهای علم را در حوزه نظامی می‌بینیم. جهت، گذشته از تغییر موضوع علم، خود را در کاربرد علم هم نشان می‌دهد؛ برای مثال پزشکی کاربردی جدید با تجویز داروهای گوناگون تلاش دارد تا عامل بیماری را از میان بردارد، حال آنکه پزشکی سنتی، بر این نظر است که در بسیاری مواقع نباید با عامل(بیماری) کاری داشت، باید به ریشه‌ها پرداخت. حال اینکه چرا این روش یا آن روش پزشکی مبنا قرار می‌گیرد، به‌ کاربرد آن بازمی‌گردد؛ به این معنا که اگر جهت علم را تغییر بدهیم، خودبه‌خود کاربرد آن هم تغییر پیدا می‌کند. آخرین جایی که جهت علم روی آن تأثیر می‌گذارد، سیاست و رفتار اجتماعی ماست؛ مثلا اگر جهت علم را اینگونه تغییر دهیم و بگوییم، علم یعنی تلاش حداکثری برای مسخرکردن همه‌چیز برای انسان، به فاجعه‌ای می‌رسیم که امروز در تمام ابعاد زیست‌محیطی و اجتماعی شاهد آن هستیم. اما اگر جهت دیگری به علم دادیم، آنگاه دیگر مثلا صنعت اینگونه تعریف می‌شود که «صنعت» یعنی تلاش برای تسهیل روابط بیرونی ما با استفاده از امکانات سخت‌افزاری موجود. بنابراین دراین‌صورت حق نداریم اخلاق را زیر پا بگذاریم و محیط‌زیست را تخریب کنیم.

  • البته نسبت قدرت سیاسی و علم، بحث پردامنه و مهمی است که فعلا از آن درمی‌گذریم اما پرسش پایانی من به مؤلفه‌های این جهت (اسلامی) بازمی‌گردد که در گفتمان علوم بومی، باید سمت و سوی علم (بومی) را مشخص سازند.

در گفتمان دینی به‌لحاظ جهتی، ماهیت علم انسانی و علم طبیعی یکی است و اصلا تفکیک علوم به انسانی و طبیعی نادرست و بی‌معناست. به همین علت وقتی در گفتمان اسلامی از علم صحبت می‌شود، علم به «نور» تشبیه می‌شود؛ بنابراین تفکیک‌های کنونی در حوزه علم، اصیل و ذاتی نیستند. ماهیت علم را نمی‌توان به اقتضای فنی، تجربی و انسانی‌بودن آن از یکدیگر تفکیک کرد.نکته دوم جهت مهم دیگری است که علم در گفتمان اسلامی دارد و آن، اینکه علم در آموزه‌های اسلامی دادنی است. «العلم نور یقذفه الله فی قلوب من یشاء/ علم نوری است که خداوند در قلب‌های کسانی که بخواهد، می‌افکند». در واقع، وقتی خداوند از علم حرف می‌زند، آن را به خود منتسب می‌سازد. این انتساب علم به خداوند در همه حوزه‌ها و شقوق علوم است. در این میان وظیفه ما این است که زمینه‌های مناسبی فراهم سازیم تا آن (علم) را به‌خوبی دریافت کنیم. از این‌رو، در فلسفه اسلامی، دریافت علم خیلی مهم است؛ مثلا در اسلام گفته شده که پاره‌ای از ابواب علم روی کسانی که ایمان دارند، گشوده می‌شود.

این نشان می‌دهد که دریافت علم در اسلام شروطی دارد. از سویی گفته شده که به شما (مردمان) تنها اندکی از علم داده شده است، بنابراین انسان مؤمن باید ابواب دیگر علم را بگشاید. این موارد است که باید در فلسفه علم (بومی) خودمان لحاظ کنیم. ما باید بیشتر بخوانیم و پژوهش کنیم اما باید دقت کنیم که استراتژی علمی ما نباید صرفا روی این موارد متمرکز شود؛ اینجاست که به نکته سوم می‌رسیم. به بیان دیگر مرجعیت علمی از دیدگاه اسلام زمانی در جهان برای ما محقق می‌شود که بتوانیم تربیت دینی داشته باشیم. تربیت دینی و مرجعیت علمی دو روی یک سکه هستند. از این رو، تحول در علم (انسانی و طبیعی) با تربیت دینی میسر می‌شود.

کد خبر 140956

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز