سعدی را همه دوست دارند؛ هم دانشگاه رفتهها و هم مردمی که سیاهبازی را دوست میدارند. او امسال در پانزدهمین جشنواره تئاتر آیینی سنتی هم حضور داشت؛ در نمایش «نامادری» آن هم روی ویلچر .
- از چه دورهای در تئاتر لالهزار کار میکردید و در آن زمان شرایط آنجا چگونه بود.
20-10سال قبل از انقلاب آنجا بودم و تا 15-10سال پیش که هنوز تئاترهای لالهزار بسته نشده بودند، کار میکردم اما این اواخر جسم و جانم خیلی اجازه کارکردن نمیداد. تئاتر لالهزار هم افت کرده بود. همهجا پر از سیم و کابل و الکتریکیفروشی شده بود. به همین دلیل مردم دیگر به این تئاترها نمیآمدند. تئاتر لالهزار خلوت شده بود و دیگر جوابگوی هنرپیشهها نبود. گاهی میرفتیم و همدیگر را میدیدیم. گاهی هم بیرون از لالهزار کار میکردم اما چون سن و سالم بالا رفته بود، خیلی نمیتوانستم کار کنم. الان هم اگر برنامهای باشد، میآیم. دوستان محبت دارند و دعوت میکنند اما دیگر قدرت کارکردن ندارم. حالا دیگر جوانها هستند و خوب هم کار میکنند.
- از لالهزار آن زمان بگویید.
زمانی یکی از بهترین خیابانهای تهران بود. خیلی از کسانی که به تهران میآمدند، اول به لالهزار میرفتند، خیابان فرهنگی تهران بود. قلب تهران بود اما حالا دیگر قلب تهران نیست. الان بهترین تئاترمان، تئاتر شهر است. لالهزار دیگر مثل قدیمها نیست. سینماهایش هم بسته شده. خودم را نمیگویم اما هنرمندان بزرگی در لالهزار کار میکردند. اما امروز سیاهبازی را جزء هنر به حساب نمیآورند، میگویند لالهزاری است در صورتی که آدمهای بزرگی آنجا کار میکردند.
- اما هنوز مردم ما سیاهبازی را دوست دارند...
مردم دوست دارند ولی نه در لاله زار. رفتن به لالهزار برای مردم سخت و دست و پاگیر شده. حالا دیگر سیاهبازی در خیلی جاها کار میشود. بیشتر در تماشاخانه سنگلج کار میشود. سنگلج مختص تئاتر سنتی تعریف شده، سالن خیلی خوبی است. من هم آنجا کار دارم. بعد از ماه رمضان یک ماه اجرای عمومی داریم. در جشنواره تئاتر آیینی سنتی هم یک شب اجرا داشتیم که نامش یادم نیست.
- بازی شما در این نمایش که نامادری نام داشت برای همه ما اتفاق خوبی بود. خوشحال بودیم که یک بار دیگر روی صحنه میروید.
دوستان محبت دارند. البته در این نمایش نقش کوتاهی داشتم. آخر نمایش روی صحنه میرفتم ولی دیگر نمیتوانم نقشهای طولانی بازی کنم.
- کارهای جوانترها را چگونه میبینید؟
چند کار دیدهام. واقعا خوب بودند اما سیاهبازی سخت است و برخی از جوانترها هنوز کمتجربهاند، تقصیری هم ندارند. باید بیشتر کار کنند. خودخواهی نباشد، خود من 20سال تمام دوندگی کردم که توانستم کار کنم. سیاهبازی آسان نیست، فیالبداهه است. درست است که متن هم دارد اما در اجرا متکی به بداهه است. با تمام اینها از نسل جوان نمایشهای خوبی دیدهام. در میان این نسل چندین استعداد خوب داریم. امیدوارم بتوانند این نمایشها را حفظ کنند که از دست نرود. تئاتر سنتیها در حال از دسترفتن است، حیف است. جزء فرهنگ ماست. ما هم دلمان میسوزد نه به خاطر اینکه خودم را کسی میدانم دلم میسوزد که این نمایشها به راحتی از دست برود چون به این راحتی به دست نیامده. استادان پیشکسوت ما سالها زحمت کشیدهاند بنابراین جای دلسوزی دارد. مردم هم این تئاترها را دوست دارند.
- فکر میکنید دانشگاههای ما چقدر به آموزش این تئاترها توجه میکنند؟
استادان مطالبی را آموزش میدهند اما آموزش عملی این تئاترها سخت است. بچهها باید در عمل بتوانند تماشاگر را نگه دارند و با لب خندان بیرون بفرستند. همین چیزهاست که سخت است.
- و سخن پایانی؟
بزرگان بهتر میتوانند صحبت کنند. من هم به اندازه خودم میگویم. جوانانی که علاقه و استعداد دارند میتوانند تئاتر سنتی ما را پیش ببرند. اگر علاقه ندارند باید زود عقب بکشند اما این کار نباید شغلشان محسوب شود بلکه باید کار دوم یا سومشان باشد. اول باید علم و دانش و تحصیلات به دست آورند و کاری داشته باشند که از نظر مالی، آنها را تأمین کند و بعد به دنبال این کار بیایند چون در کارها درآمدی نیست. مثل قدیمها نیست که مردم برای جشنها و عروسیهایشان، سیاهبازی بیاورند. جوانترها باید بدانند که فقط برای دلخودشان کار کنند. نباید درس و دانشگاهشان را رها کنند. این کارها، کار دل است.