یکی از عناصر هر داستانی، لوکیشن و مکانی است که قصه در آن اتفاق میافتد. برای بسیاری از نویسندگان معمولا جریان داستان آنقدر مهم است که ترجیح میدهند به مکان بهعنوان عنصر درجه دوم یا سوم نگاه کنند؛ ظرفی ساده و کماهمیت که معمولا نام و نشانی ندارد و ساختار آن ساده و مکعبی است و زیاد حاجتی به وصف آن نیست.
این نگاه بیتفاوت به عنصر مکان در داستان حتی در شاهکارهای نویسندگانی بزرگ مثل داستایوفسکی هم دیده میشود. در متن وقایع و اتفاقات نفسگیری که برای کاراکترهای داستایوفسکی میافتد، چه اهمیتی دارد که مکان ارجاع حقیقی یا مجازی به جایی خاص داشته باشد یا نداشته باشد؟
چه فرقی میکند در کدام خانه و کدام مکان و کدام فضای روسی، مهم این است که نصایح «پدر زوسیما» در برادران کارامازوف، هر جایی که جاری شده باشد، نفس هر خوانندهای را در سینه حبس میکند اما عنصر مکان همیشه برای نویسندگان عنصری درجه دوم نیست. در بعضی شاهکارهای ادبی، مکان آنقدر اهمیت دارد که نویسنده ناگزیر است داستان را در ذیل آن و بعد از وصف کامل فضا روایت کند.
در اینطور داستانها مکان آنقدر اهمیت پیدا میکند که اگر آن را حذف کنی یا تغییر بدهی داستان به کل به هم میریزد. حالا این مکان میتواند تخیلی و ساخته و پرداخته ذهن معمار نویسنده باشد یا اینکه واقعا در عالم واقع وجود داشته باشد. در این مطلب 10 اثر را از چند سبک مختلف در تاریخ ادبیات جهان انتخاب کرده و مختصرا آنها را از بعد مکانی معماری مرور کردهایم.
کلیسای جامع نوتردام پاریس؛ کازیمودوی گوژپشت برجنشین
حتی اگر ندانیم که نوتردام کجاست و کلیسای آن چه ویژگیهایی دارد، باز هم اسم کلیسای نوتردام برای ما آشناست.
«گوژپشت نوتردام» ویکتور هوگو آنقدر در سراسر جهان شهرت دارد که به اعتبار این شهرت، این کلیسا که خود نیز به اندازه کافی اعتبار تاریخی دارد، از آشناترین و معروفترین کلیساهای تاریخ دنیاست. کلیسای جامع نوتردام در حزیره سیته در میانه رود سن و در مرکز پاریس واقع شده.
هر سال حدود 13میلیون نفر از این کلیسا بازدید میکنند. تا قبل از قرن چهارم میلادی در محل این کلیسا، معبدی قدیمی وجود داشت.
کلیسای نوتردام تا مدتهای طولانی بزرگترین کلیسای اروپا بود و گفته میشود ساختمان آن زیباترین اثر معماری گوتیک در دنیاست.
برجهای دوقلوی این کلیسا در رمان ویکتور هوگو، محل زندگی کازیمودوی گوژپشت و سادهدل و مهربان است.
هرکدام از این برجها 69متر بلندی دارند و کازیمودو هر روز مجبور است برای رسیدن به بالای آنها از 380 پله بالا برود.
طول و عرض ساختمان 130 در 48 متر بوده و سقف آن روی 75ستون بنا شده و بلندترین نقطه زیر سقف، 43متر از سطح زمین ارتفاع دارد.
هوگو در مقدمه کتاب خود مینویسد ضمن کاوش در کلیسای نوتردام در یکی از زوایای تاریک برجها کلمه «آناتخ» را که دستی عمیقا روی یکی از دیوارها کنده بود، مشاهده کرده که این سنگنوشته دستمایه اصلی او برای نوشتن «گوژپشت نوتردام» شده است.
تئاتر واریته در مسکو
جایی که گره از شخصیت شیطان باز میشود
مرشد و مارگاریتا یکی از مهمترین داستانهای روسی است. یکی از صحنههای کلیدی داستان که در نیمه اول کتاب گره از شخصیت «ولند» یا شیطان باز میکند، در لوکیشن تئاتر واریته اتفاق میافتد.
گفته میشود که تئاتر واریته در اوایل دهه 1920 یکی از سالنهای موزیک پررونق مسکو بوده است.
این سالن در میدان تریمفالنایا مسکو قرار داشته و هنوز هم قرار دارد.
در مورد تاریخچه این ساختمان گفته میشود که در سال 1911 توسط آرشیتکتی به نام «بیام نیلوس» بهعنوان سالن سیرک روسی برادران نیکیتین طراحی و ساخته شده.
در سال 1926 این ساختمان به سالن تئاتر و موسیقی تغییر شکل داد.
این سالن 1766 صندلی و تعدادی بالکن دارد و در زمانی که بولگاکف مرشد و مارگاریتا را مینوشت، از آن بهعنوان محلی برای اجرای نمایشهای کمدی استفاده میشد.
ساعتها میشود نشست و دراینباره صحبت کرد که چرا بولگاکف این سالن را برای لوکیشن صحنه معروف نمایش مسخره و وحشتناک ولند انتخاب کرده است.
بلوار نوئسکی پترزبورگ، بلوار محبوب آقای گوگول
سنپترزبورگ شهر مورد علاقه نویسندگان روس است.
شهری که از داستایوفسکی و تولستوی و کموبیش تورگینیف گرفته تا چخوف و ناباکوف، همه در فضای آن داستان نوشتهاند.
اما سرسلسله همه این نویسندگان که به قولی همه نویسندگان روسی پس از او از زیر «شنل»ش بیرون آمدهاند کسی نیست جز نیکلای گوگول.
یکی از داستانهای کوتاه گوگول که در مجموعه «یادداشتهای یک دیوانه» به فارسی ترجمه شده، بلوار نوئسکی نام دارد.
بلواری که الهامبخشترین جایی است که سنپترزبورگ در خود دارد.
جایی که همین جمله پایانی داستان نویسنده در مورد آن کفایت میکند تا بدانیم درباره چه خیابانی صحبت میکنیم: «آه به نوئسکی اعتماد نکنید... همهاش یک رویاست».
بلوار نوئسکی یکی از خیابانهای اصلی پترزبورگ است که خود روسها به آن پراسپکت نوئسکی میگویند که پراسپکت به معنی خیابان طولانی و مستقیم است. این بلوار، قدمتی به اندازه خود شهر دارد. در اوایل قرن نوزدهم و در زمان سلطنت الکساندر این خیابان توسط چندین معمار نئوکلاسیک برجسته تقریبا بهطور کامل بازسازی شد.
خیابان بیکر لندن؛ ساختمان شماره 221 آقای هلمز
هنوز هم بعضیها تردید دارند که شرلوک هلمز یک شخصیت واقعی است یا شخصیتی خیالی و ساخته و پرداخته ذهن سرآرتور کانندویل. ساختمان شماره 221، خیابان بیکر، لندن، شرلوک هلمز، دکتر واتسن، خانم هادسن و.... اینها آنقدر واقعیاند که تا سالها مردم به آدرس خیالی ساختمان 221 نامه مینوشتند و از آقای هلمز میخواستند تا گره از کارشان باز کند.
خیابان بیکر یکی از خیابانهای معمولی در ناحیه «ماریل بون» در وستمینیستر لندن است. این خیابان را ویلیام بیکر، معمار انگلیسی در قرن هجدهم ساخته. این خیابان در گذشته یکی از مناطق لوکس و گرانقیمت و خوشنشین لندن بود اما درحالحاضر بیشتر کاربری تجاری دارد.
جالب اینجاست که یکی از بزرگترین و حرفهایترین و مرموزترین دزدیهای تاریخ، دزدی از بانک لوید در سال 1971 در این خیابان اتفاق افتاده. چهبسا اگر داستان دویل واقعی بود، هیچوقت دزدان معمولی جرات نمیکردند که به خانهای در همسایگی آقای هلمز دستبرد بزنند؛ مگر اینکه در حد و اندازههای تبهکاری چون پروفسور موریاتی که آن هم ساخته و پرداخته ذهن دویل است، بوده باشند.
شانزلیزه و بلوارهای پاریس؛ وقتی بودلر با عجله از خیابان رد میشود
هیچ شاعر و نویسندهای مثل بودلر فرانسوی نیست که اینچنین همه نویسندگان بعد از او در سراسر اروپا از روسیه گرفته تا آلمان و فرانسه تحتتاثیر او باشند. نمیتوان از بزرگترین نویسنده سمبولیست در تاریخ ادبیات جهان انتظار داشت که در پاریس قرن نوزدهم زندگی کرده باشد اما اعتنایی به فضاهای شهری و بلوارهای شلوغ و پررفتوآمد شهر نداشته باشد.
بودلر در «ملال پاریس» مینویسد: «با عجله از عرض بلوار عبور میکردم... از خلال این آشوب متحرک که در آن مرگ بناگاه از هرسو چهار نعل سر میرسد.» این جمله یکی از نخستین انتقاداتی است که از سیر سریع مدرنیستی و حرکتهای شهری در قرن نوزدهم اروپا مطرح میشود و در آینده به نقدهای جاندار فیلسوفان قرن بیستم کشیده میشود.
میدان قدیمی پراگ؛ میدان مورد علاقه نویسندگان چک
بهسختی میتوان یک نویسنده چک را پیدا کرد که داستانی بنویسد و در آن اشارهای به میدان پراگ نکند.
اگر فرانتس کافکا را بهعنوان یک استثنا کنار بگذاریم، میلان کوندار، بهومیل هرابال، ایوان کلیما و همه نویسندگان نامدار معاصر ادبیات چک در داستانهای خود میدانی را وصف کردهاند که اگر مهمترین میدان در سراسر اروپا نباشد، در ردیف پنجتای اول خواهد بود.
کوندرا در بسیاری از کتابهایش به این لوکیشن اشاره کرده. بخشهایی از «تنهایی پرهیاهو» هرابال در اینجا اتفاق میافتد و کلیما در «روح پراگ» خود در توصیف پراگ و در وصف این میدان مینویسد:
« میدان قدیمی شهر بیتردید تجسمبار سنگین تاریخ چک است. این میدان علاوه بر آنکه برای چهار قرن داغ اعدام دستهجمعی ننگین 1621 را بر پیشانی دارد، بارها و بارها جشنهایی در این میدان به افتخار حاکمان وقت برگزار شده...»
موزه لوور پاریس، هرم شیشهای
کیست که وقتی اسم موزه را میشنود، تصویر هرم شیشهای لوور به ذهنش نیاید. هرمی که تالارهای تودرتوی زیرزمینی معروفترین و مرموزترین موزه دنیا را زیر خود پنهان کرده. موزهای که جان میدهد برای اینکه لوکیشن داستانهای پر از هیجان مثل «کد داوینچی» باشد.
این داستان که فیلم سینمایی آن هم شهرت زیادی دارد، قصه پلیسی و پرهیجانی است که از زیر هرم شیشهای لوور آغاز میشود؛ موزهای که بیش از 35هزار اثر هنری و تاریخی را در هشت تالار مختلف جای داده. درباره این موزه بهخصوص ساختمان جدید آن افسانههای زیادی گفته میشود. همین افسانههاست که دنبراون آمریکایی را به این موزه میکشاند تا آن را لوکیشن داستان پلیسی خود قرار دهد.
مجموعه لوور پیش از آنکه تبدیل به موزه شود، یکی از کاخهای سلطنتی فرانسه بود.
قلعه اوترانتو، معماری و ادبیات گوتیک
در سال 1764، «هوراس والپل» رمانی نوشت به نام «قلعه اوترانتو».
این رمان را بسیاری از منتقدان نخستین رمان سبک گوتیک میدانند که سبک مورد علاقه ادبیاتگونه وحشت است.
ژانری که با الهام از معماری گوتیک وصف وحشتناکی از قلعهها و صومعهها و بناهای قدیمی مخروبه ارائه میدهد و در آن ماجراهای رومانتیک را آغشته با تعلیقی ترسناک روایت میکند.
اوترانتو شهری است در ایالت آپولیای ایتالیا. این شهر در نقطه تلاقی دریای آدریاتیک و دریای ایونی و مرز ایتالیا و آلبانی قرار دارد.
همه چیز در این شهر مهیا برای تعریف کردن داستانهای ترسناک است. فقط یک قلعه بزرگ با معماری گوتیک را کم دارد که هر جایی که در شهر سر برگردانی یکی از آنها را خواهی دید.
قلعههای زیادی در این شهر وجود دارد که معلوم نیست نویسنده کدام یک را دستمایه داستان خود قرار داده است.
کلیسای کومبره، کومبره دورافتاده آقای پروست
نمیشود درباره ادبیات صحبت کرد اما اشارهای به «در جستوجوی زمان از دست رفته» نکرد.
مارسل پروست و شاهکار هفتجلدیاش آنقدر مهم است که یک ساختمان معمولی و دورافتاده مثل کلیسای کومبره بهواسطه اینکه در این کتاب وصف آن آمده، تبدیل به یکی از کلیساهای معروف در تمام دنیا میشود.
این از بخت روستای کومبره در شمال غربی فرانسه و کلیسای محقرش است، وگرنه اگر پروست در کتابش از هر روستا و از هر ساختمان دیگری هم در هر کجای دنیا الهام میگرفت، آن منطقه و آن ساختمان، امروز بهجای کومبره نشسته بود.
پروست وصفی بسیار طولانی درباره کلیسای کومبره دارد؛ وصفی که کمتر میتوان نمونه آن را در تاریخ ادبیات سراغ گرفت: «کومبره از دور از هفتفرسنگی، از راهآهن هنگامی که در آخرین هفته پیش از عید
پاک به آنجا میرسیدیم چیزی بیش از یک کلیسا بهنظر نمیرسید که چکیده و نماینده شهر بود.
از شهر و به جای آن برای دوردستها سخن میگفت... شیشهنگارههایش هیچگاه به زیبایی نوازشگرانه روزهایی نبود که خورشید کم میتابید.
بهگونهای که با همه تیرگی هوای بیرون شک نداشتی که هوای درون کلیسا خوش بود...» ممکن است برای هر کسی این سوال پیش بیاید که آیا بهراستی کلیسای کومبره اینقدر مهم است؟ همین که پروست بهسراغ آن رفته نباید در اهمیتش تردید کرد.
بروکلین نیویورک
شهر شیشهای پل استر
محال است که آدم داستاننویس معروفی مثل پل استر باشد، در بروکلین زندگی کند و از کنار آسمانخراشهای غولآسا و زندگی نیویورکی با ویژگیهای خاصی که دارد بهسادگی بگذرد.
پل استر را امروز در دنیای ادبیات به عنوان نویسندهای میشناسند که میتوان نیویورک را در داستانهای او، حتی بهتر از آنچه بهچشم میآید، دید.
نیویورک و هرج و مرجهای نیویورکی در «دیوانگی در بروکلین» و «شهر شیشهای» موج میزند.
میتوان داستانهای او را بهعنوان راهنمایی برای یافتن کنجهای شهر و راهنمایی برای پرسهزدن و لذتبردن در گوشههایی دیده و نادیده از نیویورک هم دید.
سهگانه نیویورکی، نیویورکیترین کتاب پلاستر است، سهگانهای مستقل که ساختاری پلیسی و جنایی دارد.
همشهری معماری