میزبان، مردی خوشرو و آرام است که با لبخندی صمیمی به استقبالمان میآید. با اینکه نور از پشت به سرش میتابد و چهرهاش کمی تاریک به نظر میرسد اما صمیمتی که در صدایش موج میزند ما را به درون اتاق میکشد تا روی مبلهای قهوهای همرنگ دیوارهای ساختمان شورا بنشینیم و ساعتی را با او باشیم.
مسجدجامعی متولد سال 1335 در تهران و فرزند آیتالله مصطفی مسجدجامعی از علمای بنام پایتخت است. این دانشآموخته دوره کارشناسی در رشته جغرافیای انسانی از دانشگاه تهران، با اینکه تاکنون مسوولیتهای مهمی را بر عهده داشته اما بیش از آنکه مدیر فرهنگی باشد شخصیتی است فرهنگی که در حوزه فرهنگ و بهخصوص ایرانشناسی و تهرانشناسی صاحب نگاه است.
مسجدجامعی همواره دغدغه حفظ میراث فرهنگی داشته و اخیرا نسبت به بعضی تهدیدات این میراث و تخریب خانههای تاریخی واکنش نشان داده است. حدودا یکسال پیش بود که او به تحریریه «سرزمینمن» آمد و دو ساعتی را به گپ و گفت با ما گذراند.
از ما بهخاطر شناساندن آثار فرهنگی و طبیعی و آداب و رسوم ایرانزمین تشکر کرد و جملهای گفت که اساس انجام این گفتوگو شد. مسجدجامعی، تهران را شهری برخاسته از فرهنگ سراسر ایران دانست و تاکید کرد که باید اهالی پایتخت را با ایران آشنا کرد. یکسالی گذشت تا دوباره با او در این خصوص به گفتوگو بنشینیم.
- تهرانیها چقدر باید از ایران بدانند؟ اصولا شناخت ایران تا چه حد برای پایتختنشینها الزامی است؟
شناخت ایران و آشنایی با اقوام مختلف ایرانی برای تهرانیها خیلی اهمیت دارد، چون تهران بازتاب ایران است. واقعیت این است که همه گروههای ایرانی در شکل دادن تهران نقشآفرین بودهاند.
به اصناف مختلف تهران از قدیم تا حالا نگاه کنید؛ آرایشگاهها و یا نانواییها و غیره. هر کدام، از اهالی شهر خاصی بودهاند. همین اصناف فرهنگ تهران را شکل دادهاند. البته این را هم ناگفته نگذارم که تهران ظرفیت این پذیرش را داشته است.
فرهنگ تهران چندصدایی است و سند این مدعا هم وجود چند ساختمان مذهبی از مذاهب مختلف در یک خیابان و در کنار هم است؛ همین خیابان سیتیر که مسجد، کلیسا و محل عبادت یهودیان و زرتشتیان در آن است، آنهم نه بهصورت موزه بلکه به شکل فعال و زنده.
در دنیا کمتر شهری داریم که این شرایط را داشته باشد. قدیمیترین کلیسای تهران در خیابان مولوی است و تعدادی از مشاهیر قدیمی در آنجا دفن هستند. امامزاده اسماعیل(ع) هم درست در همانجا قرار دارد.
این نشان میدهد تهران ظرفیت پذیرش فرهنگهای مختلف را در خود داشته است. بنابراین ما در تهران، ایران را حس میکنیم. همه اقوام و ادیان در تهران جمع شدهاند. تهران بازتاب ایران است. از طرف دیگر بسیاری از شخصیتهای بزرگ تهرانی نیستند اما اوج خلاقیتشان را در تهران نشان دادهاند. بر این اساس ما نباید در تهران از ایران غافل باشیم.
- شما خودتان تهرانی هستید و بر اساس گفته شما تهرانیها نباید از ایران غفلت کنند. دقیقا منظور شما از غفلت از ایران چیست؟
آن چنان که باید توجه به ضرورت شناخت جغرافیا و تاریخمان نمیشود. برای حل این موضوع به یک سیاستگذاری کلان نیاز داریم. اجازه بدهید از هنر سینما شروع کنیم. به نظر شما سینمای ایران چقدر ایران را بازتاب میدهد؟ مثلا سریالها و فیلمهای سینمایی وقتی در تهران اتفاق میافتد، ما هیچ نشانی از شهر تهران در طول سکانسهای فیلم یا سریال نمیبینیم.
در فیلمهایی که ساخته میشود شهرها هیچ شناسنامهای ندارند؛ یعنی جغرافیای مکانها در فیلمهای ایرانی تعریف نمیشود. اما در کشورهای دیگر اینطور نیست. شما تا به حال به آمریکا رفتهاید؟
- نه!
میدانید تگزاس چه جور جایی است؟
- دقیقا نه. فقط یک تصویر کلی در ذهنم دارم.
بله، این دقیقا همان هدفی است که در فیلمهای خارجی دنبال میشود اما در فیلمهای ما دیده نمیشود. وقتی به شما میگویند کالیفرنیا و یا تگزاس، شما به یاد یک فضایی میافتید و یا یک لباسی را به یاد میآورید، در حالی که تا به حال به این مکانها سفر نکردهاید.
سینمای آمریکا این شناسنامه را جهانی کرده است. آن وقت ما نه تنها شناسنامه را حفظ نمیکنیم که در حال از بین بردن نمادها هم هستیم. ما باید تکلیفمان را روشن کنیم که دقیقا چه میخواهیم.
اگر میخواهیم عروس شهرهای دنیا باشیم،باید این عروس را بزک کنیم تا زیباتر شود، اگر هم میخواهیم یک پایتخت تمدنی باشیم باید تاریخ شهرمان را حفظ کنیم. این نگاه باید جا بیفتد و تکلیف مشخص شود.
- آقای دکتر، اجازه بدهید به کودکی شما برویم و بپرسیم شما در آن دوران چقدر به دیدن آثار تاریخی علاقه داشتید و چقدر برای دیدن مکانهای تاریخی سفر میکردید؟
منزل ما یک اثر تاریخی بود و من در متن آثار تاریخی بزرگ شدم. آن زمان تهران شکل دیگری داشت. محلهها هویت دیگری داشتند و نهادهای سنتی جامعه به طور خود جوش فعالیت میکردند.
زمان کودکی ما یک سازمان بزرگ نبود که به فقرا رسیدگی کند، مردم خودشان پول را مستقیما به دست نیازمندان میرساندند. این به دلیل باخبر بودن از حال همدیگر بود. آن زمان فقر و غنا به این صورت نبود.
در کوچه ما آب انباری بود که آن را بزرگ محل اداره میکرد. در همین محله خانههایی بودند که بسیار قدمت داشتند؛ با حوض سنگی و درختهای بلند. ما در حیاط خانهمان لاله عباسی و یاس داشتیم. شمعدانیها کنار حوض بودند و کنارش قلیانی قلقل میکرد. اینها همه تصویرهایی است از سبک زندگی ما در گذشته.
- شما آیا در کودکی به اشیای تاریخی علاقه داشتید؟ از نظر احساسی چیزی برای خودتان جمع نمیکردید؟
چرا جمع میکردم. بعضی چیزها محمل یاد و خاطره هستند. جنبه مادیشان ارزش ندارد بلکه ارزششان به خاطرهانگیز بودنشان است. یک ظرف سفالی، خاطره دورانی کهنه را با خود دارد.
هر چند ممکن است یک ظرف کریستال زیباتر به نظر برسد اما ارزش آن ظرف سفالی برای من بیشتر است. این همان تفاوتی است که بین عروس و مادر وجود دارد. آدم مادرش را خیلی دوست دارد اما این حس با حسی که به عروس دارد فرق میکند.
حسی که به مادر ایجاد میشود با مفهوم وابستگی آمیخته شده. نگه داشتن تسبیح جانماز مادربزرگ، قرآنهای خانوادگی و ... در سنتهای ما همیشه وجود داشته است. حسی که ما به وطن داریم مثل حسمان به مادر است. این خاطرهانگیز بودن در شکل دادن علاقه ما به وطن خیلی اهمیت دارد.
- به فضای سفر برویم. اولین سفر خاطرهانگیز شما به کجا بوده؟
اولین سفری که خیلی برای من جالب بود سفر به کلیسای وانک در اصفهان بود. من تفاوتی را در آنجا دیدم که بهت زدهام کرد. آن موقع حدودا 14 ساله بودم. مساجد زیادی را دیده بودم اما معماری و نقاشی کلیسا را تا به حال ندیده بودم.
آن وقت فهمیدم گردشگرهایی که مساجد ما را با آن دقت نگاه میکنند، به دلیل مواجه شدن با یک فضا و معماری جدید است. من هم دقیقا این تفاوت را احساس کردم. این حس فاصله برایم عجیب بود.
- آن ایام به تختجمشید هم سفر کردید؟
بله.
- حسی که به شما در کلسیا دست داد چه تفاوتی داشت با حسی که شما با اولین سفرتان به تختجمشید تجربه کردید؟
تختجمشید هم همینقدر برایم حیرتانگیز بود. اما شما درباره اولین سفرم سوال کردید؛ اولین سفر من به اصفهان بود نه شیراز. من تا آن موقع هنوز شیراز و تختجمشید را ندیده بودم و کلیسای وانک اولین جایی بود که با معماری متفاوت و تاریخیاش بهتزدهام کرد.
البته وقتی برای اولینبار تختجمشید را دیدم از بزرگی مجسمهها و سنگها تعجب کرده بودم. فضای تختجمشید، مرا تحتتاثیر خودش قرار داده بود. یادم میآید در اولین سفرم به تختجمشید آنقدر بازدید من از این مکان تاریخی طول کشید که حوصله همه همراهانم سر رفت! چون آنها بار اولشان نبود که به آن مکان میآمدند و من برای اولینبار میخواستم زیر و بم تختجمشید را با دقت ببینم.
- به نظر شما دیدنیترین جای ایران کجاست؟
این موضوع کاملا بستگی به فصل دارد. گاهی دیدنیترین جای ایران دیدن لالههای واژگون است. یک وقت فصل بهارنارنج، شمال دیدنیترین مکان ایران می شود. گاهی دیدنیترین جای ایران، تهران است. یعنی وقتی که تعطیلات نوروز میشود و مردم به مسافرت میروند، شهر به شدت پاکیزه میشود و ما میتوانیم چشمانداز کوهها را در شمال تهران ببینیم. کمتر شهری در دنیا وجود دارد که از پشت پنجره خانه بتوانیم کوه را ببینیم. دماوند بسیار زیباست. از تهران هم که دیده شود زیبایی خاصی پیدا میکنم.
- سوال را جور دیگری مطرح کنیم؛ اگر خارج از کشور زندگی میکردید و تصمیم میگرفتید در تابستان سفری کوتاه به ایران داشته باشید، به کجای این کشور سفر میکردید؟ یا بهتر بگویم دلتان برای کدام شهر یا نقطه از ایران تنگ میشد؟
میرفتم کوه. (میخندد) میرفتم توچال یا دماوند.
همشهری سرزمین من