فقط نداشتن شناسنامه در کار نیست شاید شناسنامه در گرو یک وعده غذا مانده باشد. به هر حال نبودن سند هویتی باعث ایجاد مشکلات زیادی میشود.
هر وقت از بچههای بیشناسنامه گفته میشود ذهنها به طرف بچههای افغان یا بچههایی که پدر افغان دارند میرود. این گروه، بخش بزرگی از بیشناسنامهها را تشکیل میدهند. بر اساس قوانین ایران تابعیت از طریق خون به متولدان میرسد و بچههایی که پدر ایرانی دارند، میتوانند صاحب شناسنامه باشند. وقتی گروه بزرگی از آوارگان جنگی و مهاجران کشورهای افغانستان و عراق به ایران آمدند حاشیه شهرها و نقاط فقیرنشین روستاها محل سکونت آنها شد؛ جایی که ایرانیانش هم در فقر به سرمیبرند؛ جایی که هر خانواده زاغهنشین چندین فرزند قد و نیم قد دارد و پدر خانواده دختران نوجوانش را به هرکسی که بتواند شیربها پرداخت کند و یک نان خور ناخواسته را از سر سفره او کم کند تحویل میدهد. در این فرهنگ که فقر نشانه اصلی آن است شناسنامه در درجه اول اهمیت قرار ندارد و حتی نیازی به ثبت رسمی ازدواج دیده نمیشود بلکه یک معتمد محلی یا ریش سفید و بزرگ طایفه میتواند عقد را جاری کند. سپس بچهای به دنیا میآید و بعد هم نوبت فرزندان بعدی میرسد؛ فرزندانی از پدر غیر ایرانی که شاید جواز اقامت هم نداشته باشد ولی آنقدر پول داشته که از خانوادههای فقیر، زن بگیرد. شاید برای پایتختنشینان این اتفاق عجیب باشد ولی در استانهای مرزی و شهرهای فقیر این شکل از خانواده رواج دارد.
اواخر مردادماه امسال خبری منتشر شد که از قول اداره کل اتباع خارجی استانداری تهران اعلام میکرد 32هزار کودک بدون هویت و شناسنامه حاصل ازدواج زنان و دختران ایرانی با اتباع بیگانه هستند. طبق آمار رسمی 30هزار زن ایرانی با مردان افغان ازدواج کردهاند، مثل همیشه بهنظر میآید آمار غیر رسمی بیشتر باشد. از زمانی که جنگ در کشورهای همسایه ما هجوم آوارگان را بیشتر کرد باید فکری برای ازدواجهای غیر رسمی میشد ولی واکنش به آن دیر آغاز شد. در سال85 مجلس شورای اسلامی طرحی را تحت عنوان تابعیت ایرانی فرزندان حاصل از ازدواج مادر ایرانی و پدر خارجی در دستور کار قرار دارد، ظاهرا ماده واحدهای هم به تصویب رسیده است که بر اساس آن فرزندانی که قبل از این تاریخ به دنیا آمده باشند تا قبل از 18سالگی دارای تابعیت پدر هستند و بعد از آن میتوانند تابعیت خود را انتخاب کنند. اما مشکل آنجاست که آنان تا 18 سالگی شناسنامه ندارند و طبیعتا نمیتوانند به مدارس رسمی بروند. بر اساس قانون ازدواج اتباع خارجی با زنان ایرانی باید با ثبت و اجازه مراجع مسئول انجام شود ولی وقتی رئیس طایفه یا بزرگ خانوادهای صلاح نداند که این ازدواج را ثبت کند برای بچههای متولد شده چه باید کرد؟
یک مشکل دیگر هم وجود دارد، بر اساس قوانین افغانستان زنانی که به ازدواج مردان افغان درآیند تابعیت افغان خواهند داشت.
مسلما تابعیت فرزندان نیز از این رویکرد پیروی میکند اما زمانی که مرد میخواهد به افغانستان برود زن ایرانی اگر از حمایت خانوادگی قوی برخوردار باشد از این خواسته شوهرش تبعیت نخواهد کرد و وضعیت دشواری در این صورت پدید خواهد آمد. فرزندی که در ایران به دنیا آمده و زندگی کرده، در ایران بدون هویت و در آنطرف مرز، افغان است. این فرزند اگر تا 18سالگی در ایران بماند، میتواند هویت ایرانی کسب کند ولی در این 18سال بر او چه گذشته است؟ هر فرد تا 18سالگی باید آموزشهای مقدماتی مانند نگارش زبان رسمی را پشت سر گذاشته باشد و با تاریخ و هنرها و دیگر ویژگیهای سرزمین خود به صورت رسمی آشنا شده باشد؛ کاری که مدارس وظیفه انجام آن را دارند.
تا اینجا مشکل فقط درباره بچههایی بود که دارای والد غیرایرانی هستند ولی بیشناسنامه بودن مشکلی است که در مورد بچههای کاملا ایرانی هم اتفاق میافتد؛ بچههایی که ظاهرا پدر، مادر، خانواده و همه چیز دارند به جز شناسنامه، زیرا برای والدین آنها شناسنامه موضوع بیارزشی است. به یکی از مراکز جمعیت خیریه امام علی میرویم؛ جایی که جوانان عضو این سازمان مردمنهاد تلاش میکنند با آموزش دادن به بچههای محروم، چرخه محرومیت را قطع کنند. ابتدای ورود با فضایی شبیه کلاس درس ولی خیلی سادهتر و کم جمعیتتر روبهرو میشویم که کف آن را موکت کردهاند. امیرحسین زنگنه یکی از بچههایی است که در اینجا درس میخواند. او اصرار دارد که شماره تلفن غلامرضا رضایی را به دست بیاورد تا بتواند از او امضا بگیرد ولی علیرضا چهارگانه، یکی دیگر از بچهها عقیده دارد که برعکس، این فوتبالیست باید از او امضا بگیرد. محیط نسبتا شاد و صمیمی بهنظر میرسد. معصومه نجفی، مدیر طرح کودکان بیکتاب این جمعیت میگوید: «مشکل اصلی ما این است که والدین لزومی به گرفتن یا حفظ شناسنامه نمیبینند. خیلی از این بچهها گواهی تولد بیمارستان هم دارند ولی یا شناسنامهای برایشان گرفته نشده یا اینکه شناسنامه در جایی به گرو گذاشته شده و همانجا مانده است»؛ این جایی که شناسنامه را گرو گرفته میتواند چلوکبابی هم باشد؛ مثلا پدری با لشکر فرزندانش به رستوران رفته و بعد به جای صورتحساب یک شناسنامه گرو گذاشته و حالا 4-3 سالی از این ماجرا میگذرد. تا وقتی که سن مدرسه رفتن برسد شاید کسی به یاد خاطره غذا خوردن در چلوکبابی هم نیفتد.
مسئله، نداشتن پول غذا نیست بلکه به بیارزش بودن این مدرک شناسایی در این نگاه بازمیگردد. در فرهنگ خاصی که منبع درآمد اصلی خرده فروشی موادمخدر است و نشئگی هرویین و شیشه همه جا را پر کرده است جایی برای مسئولیت فرزند باقی نمیماند. جالب اینکه بیشتر این بچهها خودشان میخواهند مانند همسالانی که در کوچهها با هم بازی میکنند به مدرسه بروند ولی بالاخره باید یک بزرگتر آنها را ثبت نام کند. بعضی از اعضای گروههای خیریه حاضر هستند این مسئولیت را برعهده بگیرند اما از نظر حقوقی قادر به این کار نیستند. نجفی میگوید:« ما حاضر هستیم برای گرفتن شناسنامه اقدام کنیم ولی موانع متعددی راه را بستهاند. اداره سرپرستی قوه قضاییه با ما همکاری نمیکند وگرنه با یک قیمنامه از سوی این مراجع میتوانستیم کار را شروع کنیم و در چند ماه برای این بچهها شناسنامه بگیریم. پدران بچهها هم گاهی خودشان مانع هستند؛ نه خودشان کار را دنبال میکنند و نه به ما وکالت میدهند». میتوان بر اساس صیغهنامه یا عقدنامه و بعد از آن گواهی تولد هم اقدام کرد ولی
به گفته او همکاریای از سوی نهادها دیده نمیشود در حالی که نوزادان سر راهی سریعتر از این دارای شناسنامه خواهند شد.
در مرکز نگهداری بنتالرسول که مخصوص معلولان ذهنی است تعدادی بچه سر راهی هم به سر میبرند.
مدیر مرکز اجازه میدهد بعضی از پروندهها را ببینیم؛ گزارش کلانتری درباره پیدا کردن طفل، گواهی قاضی کشیک برای سپردن طفل به شیرخوارگاه و دیگر مدارکی که یکی پس از دیگری پشت سر هم منگنه شدهاند. بچه کمکم صاحب اسم میشود و با اتکا به همین مدارک میشود برای او شناسنامه گرفت. شناسنامه او هم در همین پرونده نگهداری میشود. غیر از عکس، تمام مشخصات دیگر مانند نام و نام خانوادگی، نام پدر و مادر و تاریخ تولد ساختگی است ولی قطعا ارزش داشتن شناسنامه را دارد. رضا یکی از این بچههاست که با سن حدود 15سال تجربههای دشواری مانند زندگی خانوادگی درون چادر و وادار شدن به دزدی را پشت سر گذاشته است. او اکنون به صورت غیررسمی درس میخواند و تعدادی دانشجوی داوطلب، درسهای مدرسه را به او یاد میدهند. او مدرکی برای تمام کردن دورههای درسی نمیگیردولی با دیدن او که مداد را در دست گرفته و از روی کتابی مینویسد، میتوان امیدوار بود که آینده بهتری داشته باشد.