یعنی حوصلهام از این همه مواظبتهای وهابیها سررفت. یاد حرف حاجرضا خوراکیان افتادم و توصیهاش برای زیارت مادر امامرضا(ع) در مدینه شنیده بودم مقبره ایشان نزدیک حسینیه شیعیان مدینه است و آدرس این حسینیه را هم داشتم.شارعالعوالی یا همان خیابان عوالی را که برخلاف جهت ماشینها پیاده 10دقیقهای گز کنی نرسیده به مستشفی الزهرا یا همان بیمارستان زهرا برای اطمینان باید از یکی دو بچه مدرسهای با عربی دست و پا شکسته سؤال کنی مسجدالامری را و بعد جواب انگلیسی بگیری و به جد و آباد زبانهای بیگانه درود بفرستی و بچرخی در کوچهای که انتهایش باغی بزرگ است از نخل و وسط نخلها مسجدالامری. روزی خودم را خراب کردم اینجا هم نماز برقرار بوده و هم ناهار میدهند هر روز.
نماز که خواندم روی حصیر! و ناهار هم که خوردم در هتل، پس رفتم و نشستم وسط مسجد و مثل ماهیای که از آب بیرون افتاده باشد غوطه خوردم در فضای مسجد، ختم قرآن مدینهام را از همینجا شروع کردم. جایی که شیعیان ملل و نحل مختلف برای تازهکردن نفسی خودشان را به آن میرسانند. چند صفحه قرآن و کمی خوش و بش و سؤال و جواب درباره محل دفن مادر امامرضا(ع) شیخ خوشبرخوردی گفت: دور آنجا را دیوار کشیدهاند و نمیتوانی بروی. ولی مصمم بودم تا پای دیوار بروم. دوست داشتم بعد از این سفر برای رفتن پیش امامرضا(ع) دستم پر باشد. از باغ و حسینیه بیرون آمدم بعد از مستشفیالزهرا، صیدلیه النهدی (داروخانه نهدی) بود و دوراهیای که ندانسته جهت چپش را انتخاب کردم. از گرما کلافه، ریالین دادم به آبمیوهای و خورده نخورده از دو عاقله مرد پرسیدم «مشربه ام ابراهیم» کجاست؟ و آنها لبشان به خنده باز شد.
یکی به دیگری چیزهایی گفت و حرفش را نیمهکاره تمام کرد و به من با اشاره و عربی و انگلیسی فهماند که میبردم. اولش نگران شدم خواستم نپذیرم. گفت: انت مومن ان مومنون کلنا هنا مومنین و با دست نشان داد از آنجا به بعد را منظورش این بود که از اینجا به بعد شیعیان زندگی میکنند. در ماشین بیشتر به من فهماند که دخترش دیروز با هواپیما رفته مشهد زیارت و از من خواست سلامش را برسانم به امامرضا(ع). من هم شماره دفتر مسئولی از آستان قدس را برایش نوشتم تا به دخترش بدهد و برود برای گرفتن غذای حضرتی. کنار دیواری سفید نگهداشت و گفت اینجا همان قبرستان است که وهابیها برای اینکه ما دچار شرک نشویم دورش را دیوار کشیدهاند. پیاده شدم از مرد شیعه خداحافظی کردم. کنار دیوار قدمی زدم و عکس گرفتم.
جعبهای چوبی پیدا کردم و رفتم رویش و از بالای دیوار عکسهای دیگری گرفتم. کافی بود یک وهابی به تورم بخورد تا کارم زار شود. جلوتر، از پشت وانتی بالا رفتم و عکسی از قبرستان با تابلویش انداختم. پایین آمدم کلاهم را جلو کشیدم و فاتحه خواندم برای مادر امامرضا(ع) و چقدر ذوق داشتم که دل امام را شاد میکنم. برگشتم سمت خیابان و تاکسی سوار شدم جلوی قصرالدخیل پیاده شدم ناگهان دلم گرفت. خدایا برای شادکردن دل امامحسن و امامحسین(ع) کجا باید برای مادرشان فاتحه خواند؟
* سردبیر همشهری آیه