گاه در پایان شرح یک صحنه زمان متوقف میشود و روایت به موقعیتی در همان زمان یا درگذشته میرود و باز به زمان حال باز میگردد. این ویژگی چندصداییبودن اثر به روایت آن تنوع و جذابیت میبخشد. شیوه نویسنده در روایت، سومشخصی است که در توصیف عالم بیرون از ذهن - یا به تعبیر فنیتر ابجکتیو- انگار دانای کل محدود است و هر بار از ذهن و زبان یکی از شخصیتها سخن میگوید. اما در گزارش عالم ذهنی و تجزیه و تحلیل افکار و عواطف یا سوبژکتیویته معمولا آزادانهتر عمل میکند و یادآور دانای کل نامحدود است. نثر داستان روان و سالم است و معمولا لحنی سرد دارد؛ نویسنده از این طریق تلاش میکند با خونسردی حالات و نیز رازهای درون شخصیتها را شرح دهد و افشا کند. گاه نیز انگار کوشش کمرنگی مشهود بهنظر میرسد برای بهکاربردن واژههایی که زبان ذهنی و عینی برخی از شخصیتها را از دیگران تفکیک کند.
پیرنگ داستان از جنبه علت و معلولی، منطقی و استوار است اما برای کسانی که ضرباهنگ سریعتری را میپسندند شاید ریتم وقایع کمی کند باشد. البته زبان و ضرباهنگ داستان در توصیف خاطره ایوب از جنگ و نیز کشتهشدن پدرش شتابانتر و تاثیرگذارتر است.
نوع روایت داستان از شیوه سیال ذهن شگردهایی را وام میگیرد اما وجه تحلیلی، نثر کوتاه و مهارشدهاش وجه تمایز آن را رقم میزند. داستانهایی که برای شناساندن شخصیتها به درون ذهن و روان نقب میزنند و از نظرگاه روانکاوانه نوشته میشوند و تلاش میکنند که حداکثر تحرکات ذهنی را ثبت و تحلیل کنند، گاه با این خطر مواجهند که از جزئیات بیرونی و پیش پا افتادهتر زندگی افراد داستان غافل شوند. نویسنده بگذارید میترا بخوابد کوشیده است با توصیف مداوم و توامان پدیدههای ابجکتیو و عینی و حرکت پیوسته از دنیای ذهنی و سوبژکتیو به ابجکتیو و بالعکس، از این خطر پیشگیریکند. اما شاید همچنان جای جزئیاتی مانند آگاهیهایی درباره شیوه امرارمعاش برخی شخصیتها - که آنها را برای مخاطبان ملموستر جلوه میداد - خالی باشد؛ بهویژه وقتی در خاطرات ایوب باخبر میشویم که او و خواهرش پیشینهای روستایی داشتهاند، کنجکاوی خواننده برای اینکه بداند آنها چگونه به وضعیت کنونی رسیدهاند بیشتر میشود. شاید اگر آنها در موقعیتهایی با حضور آدمهایی بیشتر و متنوعتر قرار میگرفتند، دیگر وجوه احتمالی شخصیتشان هم افشا میشد. ما از این افراد هیچ جز خیانت و مناسبات ناسالم عاطفی نمیدانیم و باخبر نیستیم که شخصیت آنها چه سویههای احتمالی دیگری دارد و در نقشهای گوناگون اجتماعی چگونه رفتار میکنند. با این حال باید توجه داشت که کامران محمدی آگاهانه فضا و شخصیتها را به همین چند نفر و چند مکان کاسته است تا گمگشتگی و سرگشتگی آنها را در روابط ناسالم متقابل و دنیای ذهنی پیرامونشان بیپرواتر و منسجمتر به تصویر کشد.
همه شخصیتهای داستان (شاید جز ستاره) از ایوب گرفته تا مینا دچار روانپریشیاند. نویسنده به شیوه معهود در روانکاوی شخصیت که رفتار و شخصیت در بزرگسالی را شدیدا متاثر از شکلگیری شخصیت درکودکی میداند، بهطور خاص درباره ماریا و ایوب، خاطرهای بسیار دردناک را در گذشته آنها تعبیه میکند که در هر دو به رفتارهای روانپریشانه انجامیده است. در جایجای این رمان به جملاتی حاوی حکمهای کلی برمیخوریم که از زبان شخصیتها درباره مطلقِ زنان و مطلقِ مردان صادر میشود که گاه به درستی نمیتوانیم تشخیص دهیم که آیا این جملهها و باورها از جانب راوی و نویسنده هم تایید میشود یا نه. گاه نیز برخی رفتارها و گفتههای شخصیتها شاید با تجربه و نیز سن واقعی آنها متناسب بهنظر نرسد اما احتمالا همه اینها را میتوان به حساب روانپریشی آنان و حتی راوی داستان گذاشت که شاید یکی از شخصیتها باشد.
ستاره البته به این روانرنجوریها دچار نیست اما در شوربختی ایوب شریک است، زیرا با رهاکردن او درواقع زندگی خودش نیز با شکست مواجه شده است. شاید شخصیت ستاره در این میان استثنایی نامتجانس با بافت داستان باشد، زیرا نویسنده او را درظاهر بدون دلیل دراماتیک از دایره شمول رواننژندی بیرون نگاه داشته است. البته نقشبازیکردن توأم با خونسردی ستاره در برابر ایوب پس از آگاهی از خیانت وی و فریب دادن او را میتوان انتقامی دردناک بهشمارآورد و شاید بتوان آن را نشانه ناهنجاری روانی ستاره دانست. به درستی روشن نیست که چرا نویسنده از میان این همه شخصیت، تنها به کودکی و گذشته ایوب و ماریا نقب میزند؟ آیا ایندو، شخصیتهای اصلی او هستند؟ پس چرا داستان را با آنها آغاز نکرده است؟ شاید هم یکی از این دو راوی داستان به شمار میآید و در بازگوکردن ماجراها به خاطرات کودکی خود نیز پرداخته است.
درباره شخصیت هیوا شاید بهتربود به برخی از جزئیات با دقت و ظرافت بیشتری پرداخته شود. از آنجا که هیوا ظاهرا آهنگساز یا موسیقیدان است بهتر بود که با اشاراتی قانعکنندهتر این ویژگی باورپذیر شود؛ نشانههایی جز موی بلند و بسته او، وجود پیانو در خانهاش و نیز بعضی آگاهیهای سردستی او درباره موسیقی که امروزه جزو اطلاعات عمومی است و نه دانش تخصصی. هیوا به شهرزاد میگوید که میخواهد سمفونیای مطابق الگوی سمفونی بتهوون بسازد. این ادعا اگر قرار است دانش و مهارت او را در موسیقی نشان دهد، آگاهی چندان مناسبی نیست و اتفاقا بهصورت معکوس عمل میکند، زیرا تعداد قطعات موسیقیای که در ایران در قالب سمفونی ساخته شدهاند بسیار اندک است. اصولا آثاری که در شیوه کلاسیک و ارکسترال بهصورت سوناتی و موومانی در کشور ما ساخته شده بسیار کمشمارند و کمبود نیروی متخصص در این عرصه از بزرگترین موانع است.
با این اوصاف شگفتانگیز است که هیوا با چه دانش و با کدام پشتوانه علمی و موسیقایی میخواهد سمفونی بسازد. اما توجیهاتی نیز برای این ادعای هیوا یافت میشود: شاید این ادعاها نیز بخشی از رواننژندی اوست؛ ذهن و ضمیر اغراقگرش تصویری غیرواقعی و متورم از وی به دست میدهد و او را میفریبد. گذشته از همه اینها به هر حال هیوا شخصیتی فرعیتر در قیاس با دیگران است. البته دور نیست که هیوا از جنبهای دیگر اهمیتی بیش از دیگران داشته باشد: هنگامی که با نامگذاری بخشهای گوناگون داستان با قطعات مشهور موسیقی مواجه میشویم، برخی گمانهها درباره راوی اثر قوت میگیرد: اگر و فقط اگر این فرض را موقتا بپذیریم که راوی داستان یکی از شخصیتهای داستان بوده، پس با توجه به نامگذاری فصلها احتمالا آنکه بیشتر از همه آگاهیهای موسیقایی داشته، داستان را روایت کرده است.گاه نیز بهنظر میرسد آوردن نامهای آثار کلاسیک موسیقی کارکردی تحمیلی پیدا کرده است. به بیان دیگر اثر مشهورتر یا هنرمندانهتر همیشه مهمتر یا تاثیرگذارتر نیست. این قطعات اگرچه از مشهورترین ساختههای تاریخ موسیقی به شمار میآیند اما به سبب اینکه بسیار از آنها استفاده شده و پیوسته به آنها ارجاع داده میشود، استفاده نمادین از آنها ممکن است تکراری یا کلیشهای بهنظر برسد.