پیچیدگی نوع اول محصولِ دشواری و درهم پیچیدگی موضوع و تم و نیز لحن، بیان، روایت متکثر، لایهبرلایه و چندوجهی اثر است و پیچیدگی نوع دوم ناشی از عدمتسلط بر موضوع، روایت و مدیوم. آثار پیچیده از گونه نخست ممکن است تماشاگر را خسته کنند زیرا برای راهیابی مخاطب به جهانِ اثر، مشارکتی افزونتر میطلبند. اما آثار نوع دوم مخاطبان را با تکرار و ناشیگری به ملال و سردرگمی دچار میسازند و حوصله و ذائقه آنان را میفرسایند. گاهی موضوع یک فیلم بدیع است، اما اجرای آن خوب نیست و مثلا در حد متوسط ارزیابی میشود.
دراین حالت تازگی بسیارِ موضوع فیلم بهرغم ضعفهای دیگر، آن را همچنان جذاب نگه میدارد. گاه موضوع فیلم نو نیست اما اجرای حرفهای آن یا بداعت در اجرا ممکن است آن را دیدنی سازد. حال اگر اثری نه در موضوع تازگی داشته باشد و نه در اجرا ، فیلمی است که دیدن آن دشوار و آزاردهنده خواهد بود. کلافگی و استهلاک ذهنی و روانیای که در جریان تماشای «باغقرمز» و نیز پس از آن تجربه کردم، خستگی ناشی از دیدن آثار پیچیده نوع دوم بود. بر همین سیاق، دشوار است درباره باغقرمز نوشتن، چون آشفتگی و بیمنطقی و باورناپذیری، چنان به آن لطمه زده است که منتقد را نیز به آشفتگی ذهنی دچار میکند، بهگونهای که نمیداند از کجا آغاز کند. ما از باغ قرمز توقع بداعت نداریم اما دستکم این انتظاری بجاست که مخاطب را این همه عذاب ندهد.
گرچه تماشاگران ایرانی حتی فیلمها را نیز بیشتر از راه گوش دنبال میکنند، لاجرم در این مدیوم نخست با تصویر مواجهیم. اما فیلمبرداری و نورپردازی شلخته و ناشیانه باغ قرمز چشم را آزار میدهد. حرکات دوربین بلاتکلیف و نامعلوم است. ظاهرا قرار بوده با پنهای متوالی و خفیف به چپ و راست، ساختار تصویری مستندگونه خلق کند اما پنها بهصورتی است که انگار نیروی بازوی فیلمبردار یا دستیارش بر مقاومت دوربین غلبه نکرده و هرچند آنها بسیار کوشیدهاند که حرکتش دهند، نتیجهای عاید نشده جز تکانهایی مختصر و ناموزون که بیشتر به لرزش و چرخش اتفاقی دوربین از سر بیدقتی شباهت دارد. در داستان و شخصیتپردازی نیز اشکالاتی مهلک قامت فیلم را خمکرده است؛ نیازهای شخصیتها و کنشهایشان برای مخاطب مبهم میماند و پرسشهای بسیاری در این باره بیپاسخ است: دکتر (امین تارخ) با همسرش دقیقا چه مشکلی دارد؟ چرا از یافتن راهی برای پرستاری از دخترش ناتوان است؟
چرا با اینکه پزشک است هیچ اقدام جدیای برای درمان دخترش نمیکند؛ این مسئله که معضلی لاینحل بهشمار نمیآید؟! زن دکتر چه مشکلی با همسرش دارد؟ چرا به زناشویی با او وفادار نیست؟ چرا ناگهان تارخ تصمیم میگیرد همسر بیمار سابقش را بدزدد و بعد او را میکشد؟ چرا اگر به او مظنون است، وی را به پلیس (فرامرز قریبیان) معرفی نمیکند؟ مقصود از صحنه آخر که او به خانهاش بازمیگردد چیست؟ تکلیف همسر او چه میشود؟ کنشهای عجیبوغریب شقایق فراهانی (مانند سرقت مسلحانه ماشین) قرار است براساس کدام منطق و ضرورت داستانی باورپذیر باشد؟ و درگیر شدن با همین پرسشهای اولیه است که راه را بر منتقد برای نقدهای متنوعتر و عمیقتر میبندد.