او هم مثل خیلی از آدمهای دیگر از اضطراب امتحان رنج کشیده است.
شبهای امتحان برای من شبهای ترسناک و پر اضطرابی بود. معمولاً مجبور بودم شبهای امتحان تمامی درسهایی را که در طول سال کنار گذاشته بودم مرور کنم و تا نیمه شب بیدار باشم.خود من در آن زمان معمولاً سر صحنه بودم و کار میکردم. بنابراین فرصت این که درسها را به صورت منظم مرور کنم، نداشتم. به خاطر همین، شبهای امتحان، هم سخت بود و هم پر از اضطراب. البته در اکثر موارد نمراتم چیزی که فکر میکردم نبود، گر چه قابل قبول بود.
یکی از سالهای تحصیلی فکر میکنم امتحان تاریخ داشتم. شروع به مرور درسها کردم و مادرم قرار گذاشته بود که درسها را از من بپرسد. نیمه های شب مادرم به سراغم آمد و درسها را مرور کردیم. اما من هیچ چیزی بلد نبودم و تقریباً در خواب حرف میزدم. با اصرار مادرم با گریه و خوابآلود شروع به خواندن کردم تا اینکه برای بار دوم وقتی مادرم درسها را پرسید، بلد بودم و بعد خواب شیرین. فکر میکنم نمره خوبی هم از همان درس به دست آوردم، اما بی خوابی سختی کشیدم.