در این میدان، که از گوی توفیق و کرم خبری نیست، اگر سخنی هست، باید در پرده گفت تا مبادا حرامیان، سر رسند و بار بردارند... و حضرت روحالله آرام و با سلام، در چنین وقتی ظهور کرد. ظهوری تاریخی و بیبازگشت؛ در عصری که ندای مرده باد ایدئولوژی برخاسته بود و وارثان مارکس، بر سفره بی برکت گلاسنوس، جان گذاشته بودند و نانی نداشتند که بردارند، آزادی افسانهای افسونگر بود و مدرنیته فتانه، خانه و کاشانه را ویرانه کرده بود.
اول. میگویند که اگر انقلاب بهمن ۵۷ به بار نشست، شیب نامنظم توسعه اجتماعی و طرحهای کور شاهنشاه مدفون شده و افزونخواهی تاریخی ایرانیان بود که موجب و موجد آن شد. این را نمیگویند، بلکه نوشتهاند و خواندهایم و در تمامی دورههای ارشد و دکترای دانشگاههای این کشور، جماعت درسخوانده با همین بافتهها و ساختهها تربیت میشوند.
تکلیف گروه مشهور به منتقد هم که (تعریفشان نامشخص است، چرا که دیگران غیر از خود را عوام میدانند) روشن است، کار را کار انگلیسیها میدانند و چیز خواندهترهاشان هم پای قیمت نفت و اجلاس گوادالوپ و چیزهای دیگر را به میان میکشند. یعنی برنامه و هدف انقلابی که بسیاری در تحلیلاش ناتوان مانده و تنها میتوانند با خلافآمد خواندنش کمی آن را توصیف کنند، زیر دست و پای تجربهگرایی ذبح شده و به گوشه تاریخ میرود.
دوم. خندهدارتر از این نمیشود که درباره انقلاب رازآلود ۵۷ اگر کاری شده و تحلیلی، آنچه برایمان باقی مانده عمدتاً کار خارجیها (و غربیها) است و اندکی ایرانیها. فقط در آمریکا صدها پایاننامه درباره امام و انقلاب نوشته شده است و چندین برابرش درباره ایران جدید.
انقلاب بهمن ۵۷، یک گذار تکرار ناشدنی در مسیر بشر بود؛ رمزی نو داشت و در بطن خود وامدار سنت. اگر این انقلاب، به جمهوری اسلامی پیوند خورد، نه به پایان رسید و نه به اکمال.
انقلاب اسلامی میخواست (و میخواهد) که کاخ زر را در هم فروپاشد، بساط زورمداران را برچیند و مزوران را از صفحه روزگار بدر کند؛ این نبرد را پایانی نیست و از همان روزی که آدم عصیان کرد و هبوط داده شد و قابیل دست به خون برادر آغشت، شیشه عمر آرامش شکست و فاش شد که انسان، اگر بخواهد که بماند باید با شیطان رانده شده درافتد؛ اینچنین پیروزی بر مثلث ظلمانی (زر و زور و تزویر)، آرمان اصلی انقلاب بود و چشمانداز آتی، میزان حصول این آرزو و راههای نارفته است.
***
شاید این حرفها کمی شعاری بنماید، اما انقلاب را باید از سر نوشت و سرنوشت میهن را در آیینه آن تصویر کرد؛ انقلاب را باید دوباره خواند و قصههایش را نوشت و پیراست و زنگار از روی آن حماسه زدود.
انقلابی را باید باور کرد که میخواست فرهنگ را بسازد و ظالم را براند و سرود عدالت را بسراید؛ انقلابی که بودنش وامدار آمار توسعه رفاهپروری نبوده و نیست و تابلوهای بزرگ شهری مملو از خبرهای اقتصادی، گواه وقوع آن. انقلابی که نامش تنها یادآور جشنواره فیلم فجر و جام بینالمللی کشتی و چند سریال بیسر و ته تلویزیونی نیست.
انقلاب از زمانی آغاز شد که عقربههای ساعت تمدن مدرن ایستادند و قرار شد تا قراری تازه پدید آید.