اما گمان میکنم جان کلام در اینباره، در عبارتی از شمس لنگرودی شاعر و پژوهشگر ارجمند آمد که عینا این است: مرگاندیشی اگر در شعر برخی شاعران وجهی فلسفی داشته باشد، در شعر بروسان وجهی عینی و شهودی دارد که به مرگ پدرش و خودش باز میگشت اما کیفیت مرگ در شعر بروسان به زاری و ضجه تبدیل نمیشد، به حزن در شعر بدل میشد که به خلوت مخاطب راه میبرد و تکانش میداد البته در این گفتوگوها سخنی از جوانمرگی دوست بسیار نزدیک بروسان، یعنی رضا شهید ضیایی نرفته بود که بهنظر من، خود او هم شاعری توانمند و در آستانه شکفتن بود و اجل مهلتش نداد که به بلوغ شعریاش برسد. بیتردید فقدان این شاعر که بروسان همه نوشتهها و شعرهایش را در کتابی گردآورده است و سرودهای در فقدانش دارد و بارها به اسم و شعرش اشاره کرده است، در مرگ اندیشی شاعر فقید ما نقشی پررنگ و انکارناپذیر داشته است.
اما اکنون، میخواهم به موضوعی اشاره کنم که کمتر به آن پرداخته شده است و آن هم تأثیری است که شعر یا به عبارتی دقیقتر، منش شعری او، بر شاعران خراسانی داشته است. توسعه واژگانی، تصویرسازیهای غریب و دور از ذهن (و در عین حال، زودآشنا با ذهن و زبان خواننده)، ترکیبات و تشبیهات بدیع و نوآورانه، بخشی از میراث شعری زندهیاد بروسان است که به وضوح میتوان ردپای آن را در شعر این شاعران ملاحظه و ردیابی کرد. در کتاب به سمت رودخانه استوک که گزیدهای است از شعر آزاد مشهد و به سال 1385 با گزینش زندهیاد بروسان توسط انتشارات شاملو در مشهد به چاپ رسیده است، این اثرگذاری شعر بروسان بر سایر شاعران، کاملا هویدا و آشکار است اما در همین کتاب، چند شعر از شاعری آمده است که پیشکسوت شاعر خراسانی است و به گمان من، شعر بروسان و نحوه شاعریاش تحتتأثیر اوست و این شاعر، کسی نیست جز محمدباقر کلاهیاهری که رندی ذاتی و بیاعتناییاش به دنیا و مافیها، باعث شده است که شعرش آن قدر که شایستهاش است، قدر نبیند و بر صدر ننشیند.
این دو مقوله، یعنی اثرگذاری شعر بروسان بر نحوه شاعری جمعی از شاعران خراسانی و شاید دیگر جاها، به همراه اثرپذیری شعر او از جهانبینی شعری محمدباقر کلاهیاهری، بهنظرم مقولاتی بااهمیت است که میتواند توسط صاحبنظران و منتقدان عرصه شعر، پی گرفته شود و زوایای گوناگونش نمایانده شود. در این مجال تنگ، سخنی که به گمانم ارزش طرح دارد، ادعایی است که همین روزها از سوی شاعری مطرح شد مبنی بر بریدن بروسان از شعر کلاسیک و روی آوردنش به تمامی به شعر سپید اما واقعیت چیز دیگری است؛ واقعیت این است که بروسان در موسیقی، تصویرسازیها و تعابیر شعرهای سپیدش، نیم نگاهی به شعر کلاسیک دارد و اساسا وابسته و دلبسته شعر کهن، به خصوص از نوع خراسانی آن است.
از سوی دیگر، او مجموعهای از غزلیاتش را به اسم سکته سوم آماده انتشار دارد که نشان میدهد همه این سالها یکی از دغدغههای اصلی او در شعر، غزل بوده است اما این غزل از جنس غزلی نیست که به اسم غزل پستمدرن باب شده است؛ یعنی از جنس بازیهای افراطی زبانی و فرمی نیست و اتفاقا گرایش بیشتری به سرچشمههای ناب شعر کلاسیک فارسی دارد، اما با همان نوآوریهای زبانی و تشبیهات مدرنی که خاص انسان و شاعر امروزی است. آوردن پارهای از یک غزل او میتواند این ادعا را تا حدودی نشان دهد، علاوه بر آن، چون از او در فضای واقعی و مجازی، تنها اشعار نو به چاپ رسیده است، این شعر، زورآزمایی او را در این عرصه و البته پیروزمندیاش را در مواجهه با شعر کلاسیک نشان میدهد:
یک پلک سرمه ریخت که بیدل کند مرا / گیسو قصیده کرد که خاقانیام کند / دستم چقدر مانده به گلهای دامنت؟ /دستم چقدر مانده خراسانیام کند؟/ میترسم آنکه خانه به دوش همیشگی! / گلشهر گونههای تو افغانیام کند/ در چترهای بسته هوا آفتابی است/ بگذار چتر باز تو بارانیام کند /چون بادهای آخر پاییز خستهام /ای کاش دکمههای تو زندانیام کند/ این اشکها به کشف نمک ختم میشوند / این گریه میرود که چراغانیام کند.
و اما چیزی که میتواند ختم این نوشته کوتاه باشد و البته چشماندازی برای شاعرانی از نسل امروز که پا به این عرصه سنگلاخ و صعب گذاشتهاند، منش شاعرانه زندهیاد بروسان است. او بعد از مجموعه شعر «احتمال، پرنده را گیج میکند» که خودش هم به غیر از پارههایی کوتاه از آن، چندان نمیپسندیدش، در سال 1384 ناگهان مجموعه شعر ستودنی «یک بسته سیگار در تبعید» را رو کرد. این کتاب، ناشر نداشت و خود بروسان چاپش کرده بود. اما یقین و اعتقاد او به اینکه شعر خوب، پا دارد و خودش راهش را پیدا میکند و میپیماید، باعث شد که این کتاب هم در همین مافیای توزیع، دیده و خوانده شود. حتی اگر کتاب به دست مخاطبانی نرسید، جانهای شیفته شعری پیدا شدند که شعرهای یک بسته سیگار در تبعید را برای دیگران خواندند و نقل کردند و در فضای مجازی، منتشر ساختند.
در این میان، جایزه شعر خبرنگاران هم کار بزرگی انجام داد و در نخستین دورهاش، کتاب بروسان را بهعنوان برگزیده اعلام کرد. این اتفاق، فرایند محبوبیت و مقبولیت شعری بروسان را- که خواه ناخواه اتفاق میافتاد- سرعت بخشید و تکمیل کرد. این گونه بود که یک بسته سیگار در تبعید بهرغم نداشتن ناشر، به چاپ دوباره رسید که این بار گزیدهای از شعرهای کتاب توسط احمد پوری، علیرضا آبیز و علی عبداللهی به زبانهای انگلیسی و آلمانی هم ترجمه شده و به کتاب افزوده شده بود. بعد هم مجموعه شعر بعدیاش را، یعنی مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است را یک ناشر معتبر در عرصه شعر به چاپ رساند تا زیبایی جهان شعری او به سادگی و سهولت در دسترس باشد.
این همان چشماندازی است که بروسان برای شاعران جوان ترسیم کرده است؛ پایمردی و استقامت و ایستادن در سنگر شعری که بنا کرده بود تا دیده و خوانده شدن. این هم از سر اتفاق نبود، بلکه به آنجا باز میگشت که بروسان، شاعری مدام و تمام وقت بود، یعنی همه جهان برای او خلاصه میشد در شعر. با این توضیح شاید واضح اما ضروری که این استقامت و ایمان به شعر، در باره شعری عمیق، انسانی و اثرگذار بود، نه شعری که از سر تفنن و به واسطه قهر و آشتیهای کافهای نوشته میشود یا همه دغدغهاش در بازی با کلمات و جملهپردازی است. شعر برای زندهیاد بروسان، مثل هوا بود برای نفس کشیدن و نمیتوانست از کنار این عطیه بزرگ، آسان و کم اعتنا بگذرد؛ چنانکه دوستاران شعر ناب، از کنار شعر او به سادگی نگذشتند و نمیگذرند.