سیروان متولد 1362 است، اصالتا کردستانی است اما در تهران به دنیا آمده و بزرگ شده و الان ساکن شهرک غرب است. قاعدتا توی این وانفسای موسیقی ایران، سیروان و آلبومش باید فراموش میشد که نشد، حتی میتوانیم ادعا کنیم که خیلی از موسیقی گوشکنهای حرفهای، تازه کشفاش کردهاند، دلیلش هم خیلی ساده است، سیروان همیشه سعی کرده خودش باشد، چه توی ترانههایش چه در این گفتوگویی که میخوانید. کلیپهایش را هم که دیدهاید؛ انگار توی ماشینتان نشستهاید و موسیقی مورد علاقهتان را گذاشتهاید، همینطور توی تهران میروید و نظارهگر مردم هستید!
- کار موسیقی را از کی شروع کردی؟
از 11 سالگی ساز میزدم؛ کیبورد. استادی داشتم به اسم اِوی جونیو، چهار سال با من کار کرد و در یک تعطیلات عید بود که رفت و دیگر پیدایش نکردم. حدود دو سال بدون استاد ادامه دادم تا این که با کاوه یغمایی آشنا شدم. آنجا بود که از نزدیک موسیقی راک را شناختم و نگاهم نسبت به موسیقی عوض شد، تا آن موقع نظرم کاملا سلیقهای بود.
- تأثیر کاوه یغمایی چه بود؟
من شاگرد کیبوردش بودم. معمولا همه کاوه یغمایی را با گیتار الکتریک میشناسند، اما من پیش او کیبورد یاد گرفتم. مهم تئوری موسیقی بود که به من یاد داد و خیلی مفید بود.
سبک راک خیلی برایم جذاب بود. سال 79 بود که اولینبار با کاوه یغمایی توانستم کنسرت بدهم. کیبورد میزدم. تجربة روی سن رفتن، خیلی خوب بود. تابستان سال 80 دوباره با او کنسرت دادم، همان موقع داشت آلبوم «مترسک» را ضبط میکرد. از اواخر تابستان تا اواخر پاییز توی کل روند ضبط آلبوم همراهش بودم که باز هم خیلی مفید بود. اولین بار بود که نحوة ضبط آلبوم را از نزدیک میدیدم. البته قبلش، همینطوری آهنگ تنظیم میکردم. نه این که بخواهم چیزی بسازم، روی تمهایی کار میکردم...
- چطوری ضبط میکردی، با کامپیوتر معمولی؟
همین کاری که الان میکنم، فقط آن موقع هدف خاصی نداشتم.
- شنیدهایم الان استودیوی حرفهای و شخصی داری؟
این «استودیوی شخصی» اصلا چیز خاصی نیست، شاید هزینهاش دو تا سه میلیون تومان شود. آن موقع فقط شاید کامپیوترم قدیمیتر بود. کیبوردم همین بود. آلبوم «مترسک» کاوه یغمایی هم با همان ضبط شد. میکروفنام هنوز همان است. فقط اطلاعات آدم بیشتر میشود، من اصلا به امکانات اعتقادی ندارم، الان استودیوی دویست میلیونی هم جلویم بگذارند با این که دارم هیچ فرقی ندارد، کجای بحث بودیم؟
- این که کنار کاوه یغمایی با نحوة ضبط آلبوم آشنا شدی.
بله، از همان موقع روی آهنگهایی کار میکردم، دنبال خواننده میگشتم، اما پیدا نشد، خودم اصلا نمیخواستم بخوانم...
- مثل این که بد نشد!
آره (باخنده)، خب خوانندهای با صدای موردنظر من توی آن فضایی که کار میکردم، پیدا نشد. البته آن آلبوم فضایش با این که درآمد بیرون، کلی فرق میکرد. همان موقع بود که با امید اطهرینژاد آشنا شدم (که شعرهای کل آلبوم «تو خیال کردی...» را گفته) قرار ما اصلا برای خوانندگی بود!
- قضیه پیچیده شد!
بله، ماجراها دارد. امید اتفاقی دو تا از آهنگهایش را برایم زد و خواند تا صدایش را امتحان کنیم، من بیشتر از شعر و ترانههایش خوشم آمد، بهاش گفتم شعر مینویسی با هم کار کنیم؟ گفت من که شاعر نیستم، اینها را هم همینطوری برای خودم گفتم. خلاصه خیلی اتفاقی مسأله پیش رفت...
- مثل تمام ضبط آلبومهای موسیقی.
دقیقا، این بار اما تصمیم گرفتم خودم بخوانم. یک آلبوم هم برای امید کار کردیم که هیچ ربطی به مال من نداشت. آلبوم من از ده تا شعر، فقط یکیاش مجوز گرفت و آلبوم امید از هفت شعر، چهار تا، دیگر نه آلبوم من آلبوم بشو بود نه مال امید، برای همین چهار شعر او را برداشتیم و با بدبختی توانستیم مجوز سه قطعة دیگر را هم بگیریم.
- از چه چیز شعرها ایراد میگرفتند؟
میگفتند وزن و قافیه ندارد! اصلا فکر نمیکردم که اینطوری از کار ایراد بگیرند. مثلا ترانهای داشتم راجع به روزمرگی و تکراری بودن زندگی، خیلی هم دوستش داشتم. آن را رد کردند و بالایش نوشتند: مأیوسکننده! بعد از این فهمیدیم قضیه خیلی سادهتر از این حرفها است، آنها دنبال وزن و قافیهاند ضمن این که مأیوسکننده هم نباشد! خب این که کاری نداشت، امید سریع چهار تا شعر گفت که سه تا از آنها مجوز گرفت، این جور شعر گفتن کاری ندارد، سه روزه میشود چهار تا شعر گفت!
- میشود گفت شعرهای قبلی شخصیتر بودند؟
سوژههایش جالبتر بود، ضمن این که شعر روی ملودی بود، به خاطر همین ممکن بود وزن احساس نشود اما وزن داشت، سبک هم کاملا راک بود.
- فرم خواندنت چطور، تغییری کرده؟
فرم خواندن، هفتاد درصد همانطوری است که الان توی آلبوم میشنوید.
- گفتی که خواندنت کاملا اتفاقی بود، قبلش همین طوری برای خودت میخواندی؟
اوایل که میخواندم همه میگفتند:«تو اصلا نخوان!» البته حق هم داشتند، الان که آن کارها را دوباره گوش میدهم، میبینم که راست میگفتند. آن موقع از سر اجبار شروع کردم به خواندن، دو سال طول کشید تا صدایم همانی شد که میخواستم، نمیشد بگویم عالی است اما بد نبود.
- فرم خواندنت از کجا میآید؟ این که ایرانی نیست.
از موسیقیهایی که توی خانه یا ماشین گوش میکنم، مثل التون جان. بحث سلیقه نیست، شاید به خاطر کارم اصلا موسیقی ایرانی گوش نمیدهم، به همین خاطر ذهنیت ملودی سازیام ناخودآگاه غیرسنتی است. از آنجا که خوانندههای زیادی را دوست دارم، دقیقا نمیشود گفت شبیه چه کسی میخوانم. مخلوطی از همة آن فرمها است. فرم ملودیهای استاندارد پاپ یا راک روز دنیا، مثلا اروس رامازوتی خوانندهای است که کلامش ایتالیایی است اما فضای کارهایش با یک خوانندة آمریکایی هیچ تفاوتی ندارد. تو ایران، ما این نوع موسیقی را نداشتیم که اگر یک خارجی گوش بدهد همه چیز برایش آشنا باشد، جز شعرها.
- در این چند سال رویکردهایی توی موسیقی داشتهایم که کلام فارسی را روی سبکهای غربی گذاشتهاند.
ولی کماکان نچسب شده.
- یا سبک آن خیلی ایرانیزه شده؟
یا خیلی ایرانیزه شده و اصولا دیگر آن سبک نیست یا شعرها به ملودی نمیچسبد. میدانید بیربط شده. مثل این که دارند از روی روزنامه میخوانند. به همین دلیل تمام تجربههای این شکلی موفق نبودهاند و همه دائم میگویند موسیقی راک توی ایران فروش نمیکند. هر وقت ما کار راک استاندارد انجام دادیم و فروش نکرد آنوقت میتوانیم ادعا کنیم راک به درد نمیخورد.
- توی حرفهایت گفتی که به سوژة شعرها خیلی اهمیت میدهی، برای همین توی آلبوم قبلیات موسیقی بیکلام نداشتی؟
بله، مخصوصا توی آلبوم جدیدم که هنوز کارش تمام نشده. شاید به خاطر این است که بیشتر موسیقیهایی که گوش میدهم وُکال (خواننده) دارد.
- آلبوم بعدیات خیلی با این متفاوت است؟
شخصیتر و پختهتر شده اما مشخص است که منام! البته باید اضافه کنم که موزیسینهای سبکهای متفاوت توی ایران کارشان به آلبوم های بعدی نمیکشد، مثلا کاوه یغمایی بعد از آلبوم «مترسک» چه کار کرد؟ توی این چهار سال دستکم باید دو آلبوم میداد. شک نکنید آلبوم سومش هیچ ربطی به اولی نداشت. در همه جای دنیا اینطوری است. آلبوم دوم التون جان با اولین آلبوماش کاملا متفاوت بود. توی آلبوم اول همه میخواهند خودشان و سبک متفاوتشان را نشان بدهند، اما در ایران آنقدر آدم روی کار اولش خسته میشود که اصلا کار را رها میکند.
- قبول داری سبک کارت بیشتر شبیه به موسیقیهای اواخر دهه80 یا اوایل دهه90 است؟
بله، ملودیها و تنظیمهایم شبیه هستند.
- حتی فرم خواندنت شبیه به دارِن هِیز، خواننده گروه «ساوِیج گاردِن» است.
چون تنها گروهی که این فرمی میخواند و توی ایران معروف شد، این گروه است. در صورتی که سی سال قبل از ساویج گاردن، خیلیها این فرمی، صدایشان را نازک میکردند، به هر حال توی آلبوم دومم سعی کردم اصلا اینطوری نباشد.
- انگار خیلیها بهات این را گفتهاند!
آره (با خنده).
- مخصوصا توی قطعه «حرف آخر» خیلی این شباهت مشخص است.
اصلا همان قطعه باعث شده این را بگویند، چون علاوه بر نوع خوانندگی، تنظیماش هم تقریبا ساویج گاردنی شده.
- خب، موسیقی خیلی حسی است. اینها توی ضمیر ناخودآگاه آدم چسبیده.
درست است اما یک موزیسین خوب، میداند چه موقع کارش دارد شبیه میشود. با این که دارد با آن حال میکند، نباید کار را ادامه بدهد، تعمدا باید از آن فضا دور بشود.
- چقدر توی کلیپهایت، همه چیز ساده است، حتی تلخی شعر با این کار گرفته شده؛ مثل کلیپ «تو خیال کردی» که توی سیدی آوای باربد هم موجود است.
اصولا این سادگی را خیلی دوست دارم. همة خوانندگان ایرانی، فکر میکنند توی کلیپها همه چیز باید اغراقآمیز و عجیب باشد، هنوز کسی او را نمیشناسد و ستاره نشده که ماشین گرانقیمت یا مثلا یک خانة گرانقیمت توی کلیپاش میگذارد، برای آمریکاییها کاملا ملموس است که زندگی خوانندة مشهورشان با مردم عادی فرق میکند اما توی ایران که اینطوری نیست، خوانندهای که تازه اولین کارش را ارائه کرده چطور میتواند زندگی متفاوتی داشته باشد!
- راجع به کلیپ «رسم دنیا» بگو، همان که با اسکیت توی شهر راه افتادهای.
جالب است که خیلیها میگفتند این کلیپات اصلا خوب نیست، با این که کلی رویش زحمت کشیدیم، فکر میکنند میخواستم نشان بدهم چه اسکیت باز خوبی هستم!
- ما که دیدیم بدل بود!
بدل است. همه میگویند:«معلومه که خودت نیستی»؛ مثل این که توی فیلمها بگویی معلوم است یارو نمرده! هدف ما این بود یک ویدئوی شهری بسازیم، که اگر کسی یک روز مثلا از ونک پیاده راه بیفتد، ممکن است چه چیزهایی را ببیند.
- راجع به آخرش بگو، این که در طول مسیر نمیافتی تا جلوی آن مسجد زمین میخوری و آن پیرمرد دستت را میگیرد.
نمیدانم، یکجور احترام گذاشتن بود. پیرمرد و آن پسر اصلا هم تیپ نیستند. همه در حالت عادی فکر میکنند آن دو لابد با هم مشکل دارند. خیال داشتیم عکس این موضوع را ثابت کنیم.
- توی ماشینات خیلی موزیک گوش میدهی؟
فقط توی ماشینام موزیک میگذارم، توی خانه که مشغول ساختن موسیقیام، نمیتوانم.
- دربارة تک آهنگ اخیرت «بگو با من میمونی» که توی سایتات گذاشتی بگو.
داشتم روی یک تم کار میکردم، دیدم میتواند قطعة خوبی شود. یک تکه از ملودی «بارون» را برداشتم و با یک فرم دیگر رویش شعر دیگری خواندم، خیلی دوست داشتم سریع شنیده شود، چون دو سال دیگر این نوع موسیقی اصلا جایی ندارد. شعر آنچنانی هم نداشت.
- و ماجرای آن آهنگ شش و هشت «بهارِ من»، چه بود؟
به خدا غلط کردم! (ملتمسانه!) اشتباه کردم، اینجا را شطرنجی کنید! این کمتجربگی من و اشتباه تهیهکننده بود که این آهنگ توی آلبوم قرار گرفت، اگر جای دیگری جز ایران بود و تهیهکنندة واقعی موسیقی داشتیم، اجازة چنین کاری به من نمیداد. توی ایران به کسی که فقط پول میدهد میگویند تهیهکننده، اما در سایر نقاط دنیا کسی که امور اجرایی را بهعهده دارد تهیهکننده است، مثلا مشخص میکند باید با چه نوازندهای کار کنی، توی چه استودیویی کارها را ضبط کنی و... او یک حرفهای است و خواننده باید اطاعت کند.
- هدف، فروش بیشتر آلبوم بود؟
بله، اما عملا تأثیری توی فروش هم نداشت. در بلند مدت هیچکس به آن آهنگ اشارهای نمیکند.
- با آلبوم «تو خیال کردی...» به چیزی که میخواستی رسیدی؟
به هدفی که توی آن مقطع زمانی داشتم رسیدم. الزاما خیال نداشتم کار مشخصی انجام بدهم، مثلا اولین آلبوم پاپ یا راک را کار کنم، اما فضایش را دوست داشتم، مشابهاش انجام نشده بود. حالا هر اسمی میخواهند روی سبکاش بگذارند.
- الان مشغول چه کاری هستی؟
با خوانندههای دیگر کار میکنم. آلبومهایشان را تنظیم میکنم، اصلا درآمدم از این راه است، چون آلبوم خودم معلوم نیست کی حاضر میشود.
- شهرت چه اهمیتی برایت دارد؟
برای هر کسی اهمیت دارد. اما برای من، این که وقتی به استودیویی میروم همة همکارانم من را به عنوان آهنگساز یا خوانندهای «کاربلد» بشناسند، مهمتر است تا خوانندهای باشم که وقتی توی خیابان راه میروم، مردم دورم جمع بشوند و از آن طرف پشت سرم یا جلوی رویم...
- میخواهید «گاف» ندهید.
آره، دقیقا، نمیخواهم «گاف» بدهم.
درباره سبک «پاپ راک» یا همان «پاپ امروزی»
درستش را بخواهید، نمیشود نوع موسیقی «پاپ راک» و زیر شاخههای فرعیِ حالا زیادش را تعریف دقیق و مشخصی کرد. اما همینطور که از اسمش پیدا است، مؤلفههای آشنای هر دو نوع موسیقی «راک» و «پاپ» را دارد. حالا ببینیم این سبک موسیقی از کی و کجا شروع شد.
اوایل دهه1960 تب عجیب موسیقی «راک» فراگیر شده بود و نوازندههای، تکنیکیِ گیتار الکتریک غوغا میکردند تا بالاخره گروه راک انگلیسی «بیتلز» سر رسید و کلیشهها را بههم زد. آنها از سازهای سبک «راک» استفاده میکردند، اما از ملودیهای خفن و تکنیکی توی ساختههایشان خبری نبود و از شعرهایی استفاده میکردند که برای عامة مردم قابل فهم باشد. سعی میکردند با هارمونیها و همخوانیهایشان به کار، رنگ و لعاب بدهند؛ مشابه کاری که موزیسینهایی مثل ری چارلز و استیوی واندر در سبک «جاز» انجام دادند.
اواسط دهه1970 با راهافتادن موج «دیسکو» گروههایی مثل «بی جیز» و «ABBA» با تغییراتی که در تنظیمها و نوع سازبندی و حتی خواندنشان (نازک کردن عمدی صدا) انجام دادند، شاخه فرعی «دیسکو راک» را به وجود آوردند. مدتی بعد، افرادی مثل بیلی جوئل یا التون جان، ساز پیانو را پایه اصلیِ سازبندیشان قرار دادند و کمکم نوعی موسیقی که امروزه به آن «پاپ روز» گفته میشود، شکل گرفت و در سراسر دنیا فراگیر شد، طوری که بسیاری از کشورها از این سبک موسیقی استفاده کردند؛ با این تفاوت که کلامشان غیرانگلیسی بود. بسیاری هم موسیقیشان در سراسر دنیا محبوب شد، مثل کارهای گلوریا استفان در اواخر دهه1980. شاخه فرعی «لاتینو راک» به این نوع موسیقی گفته میشود که بعدها ریکی مارتین و انریکه ایگلزیاس پرو بال بیشتری بهآن دادند.
اما نوع «پاپ راک» مدنظر ما (که موسیقی سیروان، بیشتر توی این دسته قرار میگیرد) از اواسط دهه1980 و با ورود سینتیسایزر و کیبورد به سازبندیها شکل گرفت. گروههایی مثل «دوران دوران»،«نیو اُردِر» یا «تیرز فور فیرز»، نوآوریهای زیادی در تنظیم ترانههایشان انجام دادند و سبک «الکترو پاپ» شکل گرفت.
همان موقع، اولین گروههای چهار یا پنج نفرة «پاپ» مثل «New Kids on the Block» به وجود آمد و گروههای تینیجری مثل «Take That» یا «بک استریت بویز» محبوب شدند. سبک «تین پاپِ» این گروهها، اواخر دهه1990 کمی دستکاری شد و با تقویت صدای گیتار الکتریک، شاخه «تینیج راک» هم شکل گرفت، مثل اولین آلبوم گروه استرالیایی «ساوِیج گاردن» یا حتی نوع خفنتر آن در کارهای «آوریل لاوین» یا «اَشلی سیمسون». مجموعه همه این شاخههای فرعی، سبکی است که امروزه به آن «پاپ راک» یا «پاپ روز» گفته میشود و به گوش مردم سراسر دنیا آشنا است.