از فیدل کاسترو و چه گوارا و اتفاقات مربوط به انقلاب کوبا گرفته تا وقایع سیاسی کلمبیا و شیلی همگی در زمره این ماجراهای خاص و قهرمانان و ضد قهرمانان متعلق به آمریکای جنوبی قرار می گیرند.
ماچوکا به شیلی 1973 و وقایع روزهای آخر حکومت مردمی سالوادور آلنده می پردازد.در واقع به اذعان خود آندرس وود ، ماچوکا را می توان یک اثر بیوگرافیک هم نامید چرا که به نوعی سرگذشت کودکی و نوجوانی خود کارگردان در فیلم به تصویر کشیده شده است.
وود که فارغ التحصیل مدرسه سینمایی نیویورک است در سپتامبر 1973 یعنی در ایام کودتای آگوستینو پینوشه قصاب شیلیایی بر علیه حکومت مردمی سالوادور آلنده ؛ کودکی 9 ساله بوده و در مدرسه ای تحصیل می کرده که مختص افراد ثروتمند بوده اما بواسطه بورسیه ای که در ایام حکومت آلنده به کودکان بی بضاعت داده شده بود، حدود 15 نفر از دانش آموزان اهل حومه سانتیاگو، پایتخت شیلی؛ در این مدرسه سطح بالا پذیرفته شده و همکلاسی خود وود بودند. به گفته خودش همین افراد و دوستی با آنها تاثیر شگرفی بر روحیه وی گذاشته و آنجا بوده که با سطح و تفاوت طبقات در زندگی اجتماعی مردم شیلی آشنا شده است.
به اعتراف خود کارگردان ماچوکا، نمیتوانیم این اثر را یک فیلم سیاسی صرف بنامیم و هرگز این روایت، متعلق به ژانر معتبر سیاسی نیست و بیشتر یک ملودرام اجتماعی خوش ساخت است که به بررسی زندگی و مقایسه طبقات اجتماعی در شیلی دهه هفتاد پرداخته است.
پدرو ماچوکا پسربچه 12 ساله متعلق به خانواده فقیری است که در مدرسه جدید با گونزالو اینفانتی پسری همسن و سال خود اما متفاوت به لحاظ طبقه اجتماعی آشنا می شود.دوستی آنها به صمیمیت منجر می شود و به خانه هم رفت و آمد می کنند همین رفت و آمد ها نقطه عطف فیلم است چرا که با معرفی والدین و دیگر افراد نزدیک به خانواده ، بیننده با سطح زندگی و اختلاف فاحش بین آنها پی میبرد. خانواده ماچوکا آه در بساط ندارند و پدر الکلی او حتی حاضر است نان شب خانواده را کف رفته و خرج الکلش کند و از دیگر سو خانواده گونزالو در بحران اقتصادی پیش آمده ، به راحتی از بازار سیاه هرچه می خواهند تهیه می کنند و خم به ابرو نمی آورند. با این همه هر دو این خانواده در یک چیز اساسی با هم مشترکند و آن عشق علاقه فرزند به یکی از والدین با وجود انحرافات اخلاقی وی و برعکس آن است.
گونزالو و ماچوکا در این فیلم قرار نیست فقط نماد های فقر و اشرافیت باشند؛ اگرچه در پاره ای از داستانکها واقعا فیلم در ورطه شعار های تو خالی و دهن پرکن می افتد اما ، هر دو پسر داستان ، شخصیت هایی واقعی جلوه گری می کنند. دوستی و محبت ایجاد شده بین آنها در یکی از سخت ترین و مهمترین روزهای تاریخ شیلی این بیم را بوجود میآورد که هرکدام به راهی روند اما در روایت داستان، ما عبور هر دو نفر را از کنار کودتا و وقایع سیاسی میبینیم. برای گونزالو که یک زندگی اشرافی تام و تمامی دارد و حتی تیپیکال ظاهزی اش برعکس ماچوکا، به یک اروپایی بیشتر شباهت دارد تا به یک شهروند شیلیایی، مهمترین چیز در این لحظات حساس بدست آوردن دل مادرش و هم چنین سیلوانا؛ دختر عموی ماچوکااست. اگرچه در نهایت اینگونه نمیشود .
گونزالو اولین بار که به حومه سانتیاگو محل زندگی ماچوکا می رود باور نمی کند و نمی تواند بپذیرد که آدم هایی هم هستند که در کپر ها و حلبی آباد های شهرش زندگی می کنند. محله های درب و داغانی که ساکنینش یا بیکار و بیعار و مست و دزدند و یا ممکن است اتقلابیون مخفی شده باشند. افرادی که به گفته مادر درد مند ماچوکا ، با هزار امید و آرزو به سانتیاگو آمده اند تا متمدن نام بگیرند و دیگر عاطل و باطل نباشند اما برعکس الان دقیقا به عنوان افرادی پر از تقصیر و گناه نامیده میشوند.
ماچوکا اما وقتی زندگی گونزالو را از نزدیک میبیند هرگز تعجب نمیکند. چرا که فقرا همیشه اشراف را می بینند و حتی اگر حسرت زندگی آنها را نخورند اما بازهم زیر نظرشان دارند .درست برعکس ثروتمندان پست فطرت ، که ممکن است مورچه زیر پایشان را ببینند اما فرزند مریض یک فقیرشریف را هرگز.با این همه ماچوکا از این فرصت استفاده می کند . کتابهایی از مردی که دوست مادر گونزالوست هدیه میگیرد.در واقع بیشتر این گونزالواست که تحت تاثیر فقر مفرط طبقه مقابل قرار گرفته تا ماچوکا. اما هر کدام به تنهایی به خوبی عادات و علایق و اخلاق طبقه خود را به بیننده و تماشاگر منتقل میکنند.
حضور آنها در کنار وقایع سیاسی نیز ، حضوری گذرا است.اما به هر حال نماد هایی نیز از فقیر و غنی و تفاوت هایشان در سکانس های مرتبط وجود دارد. در هنگام تظاهرات ، جایی که گونزالو و ماچوکا به همراه سیلوانا حضور دارند دو نوع راه پیمایی وجود دارد که البته به لحاظ شکوه و اقتدار زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند. در تظاهرات مربوط به طرفداران سالوادور آلنده اقتدار و حضور اقشار فقیر و کم درآمد و نهایتا حضور طبقه متوسط شیلی جلوه گری می کند با این همه این تظاهرات از این منظر برای ماچوکا و سیلوانا مطلوب است که آنها می توانند با فروش انواع و اقسام پرچم و تراکت و سیگارهای قاچاق به تظاهر کنندگان به امرار معاش خانواده کمک نمایند . از طرفی راه پیمایی های بی رمق و زورکی مخالفان آلنده هیچ سودی برای ماچوکا و سیلوانا ندارد چرا که افرادی که مخالف آلنده هستند همگی متعلق به قشر مرفه تعلق دارند و یا اجیر شدگانی که پول کلانی از همین مرفهین می گیرند.
با این همه لحن ماچوکا در هنگامه نمایش تظاهرات و درگیری ها بسیار کلیشه ای است تا جایی که پایان بندی بی نقص فیلم تنها
توانسته این نمادگرایی های مفرط را جبران کند.ماچوکا در سکانس های پایانی به حوادث بعد از کودتا می پردازد. شهر اگرچه دارد آرام می شود اما در زیر پوست خود خیزش هایی در جریان است . افکار نوجوانان عوض شده و چشم و گوش ها باز شده است. و در این میان گونزالو نماد این نوجوانان است. بعد از کودتا گونزالو به مدرسه برمی گردد. جایی که دیگر خبری از ماچوکا نیست و حتی سیلوانا . عمو زاده ماچوکا ؛ که گونزالو سخت دلبسته او شده بود، در حمله نیروهای پینوشه به حومه شهر و حلبی آباد محل اقامت خانواده ماچوکا کشته شده بود. گونزالو معلوم است که در این سیستم دوام نمی آورد. او بهترین دوستش را از دست داده و بهترین روزهای عمرش برگشت پذیر نیستند. اما اعتراض او نیز به این وضع باز هم سبک و سیاقی آرام دارد. روشی مختص افراد مرفه. او به زعم خود ورقه امتحانی اش را سفید تحویل می دهد. در اعتراض به اوضاع مدرسه، تعویض مدیر دوست داشتنی آن و معلم سابقشان و مهم تر از همه رفتن بچه های فقیر از مدرسه...
ماچوکا فیلم و روایت خوش ساختی است و اگرچه برخی روایت های کلیشه ای آن واقعا آزار دهنده است ، با این همه تماشاگر را درگیر داستان می کند و با شخصیت های اصلی همراه. فیلم آندرس وود بعد از اکران در عمده فستیوال های فیلم آمریکای جنوبی با استقبال فراوان روبرو شد و تمامی جوایز سال 2005 را از آن خود کرد. به هرحال حال و هوای فیلم به تماشاگران و مردم این ناحیه بیشتر مربوط می شد و قابل همذات پنداری تام و تمامی نیز بود. اما با اینکه ماچوکا در کن 2005 نیز شزکت کرد و اکران محدود در اروپا و هم چنین در آمریکا داشت ، اما استقبال از آن کمی تا قسمتی به دلیل همان روایت های کلیشه ای مورد توجه منتقدان قرار نگرفت . اگرچه نقد های خوبی ، آنچه که بازنمایی تاریخ گدشته و روایت حقیقت نامیده می شد ، نیز در باره این فیلم نگاشته شد.
و نکته پایانی اینکه اینکه به نظرم ، تمام موفقیت های ماچوکا مربوط به فیلم نامه آن و ضعف هایش مربوط به کارگردانی است. فیلم نامه روبرتو بودسکی واقعا گیرا است. دیالوگ فیلم پر از جملات نغز و تکان دهنده است که عمدتا بار جامعه شناختی محیطی دارند و بسیار عیان و بی پرده نیز گفته می شوند. اما سبک کارگردانی کشدار و شاید تهیه کنندگی خود او باعث شده که فیلمش ساخنار یکدستی نداشته باشد اگرچه باید اعتراف کرد ،ساخته مستقل آندرس وود به عنوان یک درام اجتماعی و بیوگرافیک کاری ارزشمند است که واقعا ارزش یکبار دیدن دارد.
machuca
کارگردان: آندرس وود / فیلمنامه: روبرتو برودسکی/ زمان: 121 دقیقه/ محصول 2004 شیلی/ بازیگران: آریل ماتلونا (ماچوکا) ؛ ماتیاس کوئر (گونزالو اینفانتی)؛ مانوئلا مارتلی (سیلوانا) و الین کوپنهیم (مادر گونزالو)