خالق «خیابانهای پایینشهر»، «راننده تاکسی»، «رفقای خوب» و «دار و دسته نیویورکی»، دفتر خشونت و سبیعت را میبندد و کتاب رؤیاپردازی و فانتزی را میگشاید.
اسکورسیزی در «هوگو» به دنیای پاک و معصوم کودکی میرود و به قوه تخیلی میدان میدهد که پیش از این در دنیای سیاه و مردانه آثارش محملی برای بروز نمییافتند. هوگو اقتباسی است از داستان «اختراع هوگو کابره» نوشته برایان سلزنیک که داستانش در پاریس دهه 30 میگذرد. توانایی شگفتانگیز اسکورسیزی در فضاسازی این بار در داستانی به خدمت گرفته شده که شکلات شیرینی برای مخاطب خردسال و حتی بزرگسال است. هوگو تقریبا هیچ ارتباطی با فیلمهای قبلی اسکورسیزی ندارد.
ضد قهرمانهای زخم خورده، تصویر تیره و تار از شهر تا پلشتیهایش و گنگسترهایی که ابایی از ریختن خون انسانها ندارند جای خود را به پسربچهای دوستداشتنی و باهوش دادهاند که به دنبال کشف چیزهایی است که آدم بزرگها به سادگی از کنارش عبور میکنند؛ اینکه ساعت بزرگ ایستگاه قطار چطور کار میکند و البته کشف بزرگترین وسیله رویاپردازی در قرن بیستم، سینما!
از جایی که هوگو شیفته سینما میشود میتوان رد پایی از اسکورسیزی همیشگی را کشف کرد. فیلم بیآنکه طعمی از آثار قبلی سازندهاش به همراه داشته باشد از منظر عشق بیواسطه به سینما، به دلمشغولیهای خالقش نزدیک میشود. هوگو گرچه بیارتباط به کارنامه سینمایی اسکورسیزی است ولی کسانی که با سیر و سلوک او در سینمای آمریکا آشنا باشند میتوانند مهر تألیفیاش را بر این فیلم نیز ببینند.
اسکورسیزی این توانمندی را دارد که بتواند تماشاگر را با دغدغهها و مصائب هوگو همراه کند؛ از دنیایی که درکش نمیکند و مصیبتهایی که بر سرش آوار میشود تا شگفتیاش از کشف جهانی تازه. در تمام این مراحل تماشاگر همراه و همنفس با هوگو است و همین ویژگی است که فیلم را تا انتها سرپا نگاه میدارد. نسل اول کارگردانان سینمای آمریکا، سینماگران مورد علاقه اسکورسیزی، قصهگوهای بزرگی بودند و در هوگو نیز داستان پرجزئیاتی برای تعریف کردن وجود دارد و فیلمسازی توانا که مقهور تکنولوژی نمیشود و فراموش نمیکند که اولین وظیفهاش تعریف درست و روان داستان است. در این مسیر فیلمبرداری رابرت ریچاردسون به یاری اسکورسیزی آمده تا با قابهای چشمگیر و خوش استیلش تماشاگر را با داستان همراه کند.
هوگو که مورد تحسین منتقدان واقع شده و یکی از بهترین محصولات سال 2011 است میتواند نشان دهد که تئوری مؤلف همچنان زنده و سرپاست. آخرین ساخته اسکورسیزی میگوید یک کارگردان مؤلف همواره اثری قابلتوجه از خود به جا میگذارد، حتی اگر از تمام مؤلفههای آثار گذشتهاش فاصله بگیرد. بزرگترین کارگردان زنده سینمای آمریکا، جهانش را در پس پشت فانتزی هوگو خلق میکند، ایدههایش را بسط میدهد و تصاویرش را نظم میبخشد، چونان قصهگویی چیرهدست و تصویرسازی توانا در هر بخش داستانی منظوری را میرساند و در هر قابش ظرافتی را به نمایش میگذارد. به نظر میرسد که حرف فرانسوا تروفو با تمام اغراقآمیز بودنش، خالی از حقیقت نبوده است: «فیلم خوب و بد نداریم، کارگردان خوب و بد داریم» و هوگو فیلمی خوب از کارگردانی خوب است.