رمان یا بهطور کلی ادبیات داستانی، در ستیز مداوم با فراموشی است و شاید به همین علت است که ادبیات را میتوان علم مطالعه فاجعه دانست؛ اما با شیوه مخصوص بهخود چرا که فراموشی، مهمترین توانایی انسان برای مقابله با تلخیهای زندگی است.
با این حال نویسنده درک و تحلیل انسان را به اصول تقلیل نمیدهد بلکه آن را بهصورتی منحصربهفرد مورد بررسی قرار میدهد. به بیان دیگر، وقتی به دنیای رمان پا میگذاریم، با انسانی مواجهیم که در پیتیاسدی مداوم زندگی است. پیتیاسدی یا سندرم اختلال پسآسیبی، وضعیتی است که انسان پس از رخدادهای تلخ و فاجعهبار تجربه میکند. این اختلال که در روانشناسی تنها پس از رویدادهای بزرگ، نظیر مرگ عزیزان مطرح میشود، در ادبیات، کیفیت مداوم زندگی است؛ شاید بیش از هر چیز به این علت که داستان، حاصل سرگذشت آدمهایی است که موضوعی فراموشنشدنی را تجربه کردهاند. به عبارت دیگر، زندگی در دنیای مدرن که مادر رمان است، ماهیت فاجعهبار دارد. دنیای مدرن اگرچه دنیای فراموشیهاست، اما ادبیات داستانی اصولا شکلی از طغیان علیه این فراموشی دستهجمعی است. داستان، زمان را بهطور مداوم متوقف میکند، انسان را در مواجهه با تکتک لحظات زندگیاش ارزیابی میکند و او را وامیدارد تا فراموشی را متوقف کند. نتیجه اینکه، زندگی ماهیتی فاجعهبار مییابد. شاید به همین علت است که داستان قدرتمندی شکل نمیگیرد، مگر آنکه فاجعهای در حال وقوع باشد.
اما شیوه مخصوص ادبیات داستانی چه ویژگیهایی دارد؟ درواقع میتوان این پرسش را طرح کرد که وقتی ماهیت فاجعهبار زندگی یا فاجعه با تعریف روانشناختیاش وارد دنیای داستان میشود، چگونه نمود مییابد؟
کوندرا بیآنکه به این نکته پرداخته باشد، ویژگیهای شیوه مطالعه انسان در رمان (یا شاید داستان بهطور کلی) را موارد زیر میداند:
1 - طنز: اکتاویو پاز طنز را ابداع بزرگ روح دنیای مدرن میداند و کوندرا در توصیف طنز در ادبیات میگوید: «طنز، جرقهای ملکوتی است که جهان را با الهام اصول اخلاقیاش و بشر را با ناشیگریاش در قضاوت دیگران آشکار میسازد. طنز، نسبیت سرمستکننده امور انسانی است؛ لذت عجیبی که از اطمینان به اینکه هیچ یقینی در کار نیست ناشی میشود.»
طبیعی است که وقتی فاجعه به دنیای ادبیات وارد میشود، از لایه ظریف طنز عبور میکند و کیفیت دیگرگونهای مییابد. این کیفیت شاید همان چیزی است که بسیاری مواقع گروتسک را خلق میکند؛ چیزی که به اعتقاد بسیاری، اوج ادبیات است. فاجعه در ادبیات، در بهترین شکل آن، ترکیبی از تراژدی و طنز است؛ همیشه و وقتی بیشاز اندازه جدی گرفته شود، بیش از آنکه ادبیات باشد، روانشناسی خواهد بود.
2 - نبود داوری اخلاقی: رمان درست برخلاف روال معمول زندگی انسانها، از داوری اخلاق میگریزد.
3 - توجه به گذشته: این توجه به گذشته، همان چیزی است که درواقع ماهیت طغیان علیه فراموشی را در ادبیات داستانی بهوجود آورده است.
4 - همزیستی مسالمتآمیز دورههای گوناگون تاریخی
5 - تاریخ به مثابه کینهجویی از تاریخ (به معنای واقعی)
6 - بداههسرایی و ساخت: کیفیت بازیگونه رمان
در یک نگاه تاریخی، دستکم بعد از جنگ جهانی دوم که همه چیز ماهیتی سیاه و تلخ بهخود گرفت تاکنون، هر روز جنبههای فاجعهبار زندگی، نمود پررنگتری در ادبیات و هنر مییابد تا جایی که میتوان ادبیات امروز را ادبیات سوگواری نامید، گویی همه ما در غم از دست دادن عزیز ناشناختهای، سوگواریم و این سوگواری، معنای دردناکتری حتی از فاجعه دارد و به پدیده دیگری منجر شده است؛ توهم سوگواری. اگر فاجعه، مصداق عینی دارد، در توهم سوگواری، حالتی که ادبیات امروز ایران و جهان دارد، عملاً مصداقی وجود ندارد و با این حال، نویسندگان، مراحل پیتیاسدی را طی میکنند؛ هرچند که ادبیات معمولا در برخی از مراحل این اختلال فیکس شده است.
با این تعبیر، میتوانیم 2 تعریف متفاوت از فاجعه را ردیابی کنیم:
فاجعه کامویی: فاجعه در نگاه کامو، طاعون است. کامو با توصیف و تحلیل انسان در فاجعه طاعون، داستانی خلق میکند که به تعریف بیرونی یا روانشناختی از فاجعه نزدیک است. درنتیجه، رفتار انسان او، شباهت ظاهری با انسان روانشناسی دارد.
فاجعه کافکایی: اما فاجعه در ماهیت ادبیاش، بیش از آنکه به طاعون یا مرگ عزیزان مربوط باشد، با جریان اصلی زندگی پیوند دارد؛ چیزی که کافکا توانسته است در ادبیات مخصوص خود نمایش دهد. انسان کافکایی، انسان فاجعه ادبی است.
اما نکتهای که میتواند از توجه به این دوگونه از فاجعه بیرون آید، در ترکیب با تکنیکهای تازهتر نقد ادبی - روانشناختی نهفته است. کامو در طاعون و بیش از آن، بیگانه، 2 سطح از فاجعه را بهنمایش میگذارد: سطح نخست، طاعون است، ولی در لایه زیرین اثر، جریان فاجعهبار ذاتی زندگی نیز جریان دارد. با این تعبیر، هر نوع ادبیاتی که با نگاه تلخ ادبیات داستانی خلق میشود، نهایتا راهی جز پیوستن به مسیر کافکا ندارد، بنابراین میتوان 4 گونه داستان را شناسایی کرد:
1 - فاجعه صرفا بیرونی: این نوع داستان به پدیدههای فاجعهبار بیرونی نظیر طاعون، مرگ عزیزان، جنگ و... میپردازد. اینگونه از داستان، دستبالا میتواند پرفراز و نشیب و جذاب باشد؛ ادبیات جنگ، ادبیات زلزله و... اما این همه ماجرا نیست.
2 - فاجعه صرفا درونی: داستان از نوع کافکا که به بیان فاجعه انسان امروز میپردازد؛ یعنی ماهیت دردناک زندگی. انسان در دنیای کافکا، از اساس درگیر پیتیاسدی است. همانطور که کافکا در داستانهای او بیآنکه با فاجعه از نوعی که روانشناسی تعریف میکند درگیر شده باشد، نشانگان پیتیاسدی را دارد.
3 - ترکیبی از این دو گونه: چیزی که در داستانهای کامو یا سارتر دیده میشود؛ داستانهایی نظیر بیگانه که در لایه رویی فاجعه روانشناختی را روایت میکنند و همزمان، در لایههای زیرین، فاجعه ادبی هم در حال وقوع است.
4 - فاجعه پنهان: داستانهای همینگوی را شاید بتوان از این دست دانست. اگرچه داستانی نظیر پیرمرد و دریا، اصولا فاجعه بیرونی نیز هست، اما نمونه بسیار خوب اینگونه از داستانها، تپههایی همچون فیلهای سفید است. داستانی که نه در رو و نه در زیر، فاجعهای را بیان نمیکند بلکه خود تجسم فاجعهبار زندگی است. همانطور که سیمون دوبوار میگوید: زندگی تیره و تار است، ولی من آن را دوست دارم.