وی اضافه کرده است که برنامههای آموزش و پرورش اشتباه است و باید برنامهریزی طوری باشد که دانشآموزان به سوی پژوهش گام بردارند.
جای بسی امیدواری است که بالاخره یکی از مسئولان نظام تعلیم و تربیت کشور با این صراحت به این مسئله مهم اعتراف میکنند که امیدواریم این سخنان مقدمهای باشد جهت ایجاد تغییر در کتابهای درسی که امروزه زمزمه اصلاح آنها به گوش میرسد.
در مهرماه سال 82 زمانی که مسئولان وقت مجله رشد معلم(از نشریات وابسته به آموزش و پرورش) طی مصاحبهای از بنده راجع به مشکلات آموزش و پرورش سؤال کردند عرض کردم که آموزش و پرورش ما یک بیماری مزمن چند ده ساله و صدها عارضه فرعی دیگر دارد که بیماری اصلی نظام تعلیم و تربیت ما روش آموزش نامناسبی است که در پیش گرفتهایم، روشی که سنتی و پوسیده بوده و از پای بست ویران است و از عوارض فرعی نیز به حجم زیاد کتابهای درسی و کم محتوایی آنها، نقص فضاها و وسایل آموزشی، تعداد زیاد دانشآموزان مشکلات معلمان، روشهای ارزشیابی غلط، عدم وجود تحقیق و پژوهش و عدم استفاده از آزمایشگاه اشاره کرده و علل عمده این مشکلات را نداشتن برنامه کلان آموزش و پرورش، تغییر مدیریتها، سیاستزدگی در آموزش و پرورش، بیدقتی در آموزش و انتخاب معلمان، برگزاری آموزشهای ضمن خدمت حدودی، کاربردی نبودن آموزشها، کمبود متخصصان و کارشناسان در دفاتر ستادی، ناکارآمدی گروههای آموزشی، روشهای غلط تدریس برخی معلمان و تغییر پیدرپی کتابهای درسی عنوان کردم و مقایسهای داشتم بین آموزش و پرورش کشور سوئد با نظام تعلیم و تربیت خودمان.
در سال 1380 که عدهای از معلمان و مسئولان از آموزش و پرورش سوئد جهت بازدید از مراکز تربیت معلم به تهران سفر کرده بودند، فرصتی دست داد تا با روشهای آموزشی در آن کشور آشنا شویم.
آنها اظهار میکردند دانشآموزان در سن 6 سالگی وارد کودکستان شده و در سن 7 سالگی وارد دبستان میشوند و 9 سال آموزش عمومی را میگذرانند و سپس وارد دبیرستان شده و دوره 3 ساله دبیرستان را به پایان میبرند و در دبیرستان لازم است از 17 رشته یک رشته را انتخاب کنند.
میگفتند در کلاسهای درس ما معلم حکم راهنما را دارد و این معلم نیست که سؤال میکند، بلکه دانشآموزان هستند که سؤال میکنند. در سالهای نخست هیچگونه آزمونی برگزار نمیکنیم، زیرا معتقدیم که اگر دانشآموزی در درس ریاضی ضعیف است، از کجا معلوم هنرمند توانمندی نگردد.
وظیفه معلم کشف علایق و استعداد دانشآموزان است و آموزشهای ما همزمان نظری و عملی هستند و دانشآموزان دوره متوسطه ما باید پروژههایی را که در حقیقت همان کارهای عملی است، به انجام برسانند. زیرا ما مطمئن هستیم که با این روش، مطالب را بهتر فرا میگیرند و من متأسف از این که، معلم ما پس از یک سال تحصیلی دانشآموزان را به اسم نمیشناسد.
در نظام تعلیم و تربیت ما استعدادها نه تنها شکوفا نمیشوند، بلکه متأسفانه در مواردی سرکوب میگردند. با این که پرسشگری اساس فرایند یادگیری و یاددهی است، در کلاسهای ما این معلم است که سؤال میکند و دانشآموز یا سؤال نمیکند و یا اجازه سؤال کردن به او نمیدهند و گاهی دیده شده که سؤالکننده را تحقیر و مسخره میکنند.
آموزش ما تعلیم محور است، معلم سخنرانی میکند و دانشآموز باید صم و بکم بنشیند و گوش دهد. نه تنها معلم در آموزش و پرورش ما قادر به کشف علایق و استعداد دانشآموزش نیست، بلکه دوره سه ساله راهنمایی تحصیلی هم نتوانسته به استعداد آنها پی ببرد و غمانگیزتر از همه، این که پس از پایان دوره پیشدانشگاهی نیز، نظام آموزشی به این مسئله مهم پی نبرده است.
انتخاب 100 رشته در کنکور آیا نمیتواند دلیلی بر این مدعا باشد؟ دانشآموز پس از 12 سال تحصیل اگر نتواند به مراکز آموزش عالی راه یابد، تنها میتواند به عنوان نگهبان در شرکتی استخدام شود که مسلماً یک فرد بی سواد نیز از عهده چنین کاری برمیآید.
سؤال این است که آیا این مطالب دل نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی در کمیسیون آموزش را به درد نمیآورد؟ و آیا آنها قادر نیستند که با یک طرح دو فوریتی چارهای برای چنین معضلی بیاندیشند؟ و سؤال آخر این که چه باید کرد؟
پس از انقلاب اسلامی عدهای از مسئولان آموزش و پرورش بر آن شدند تا با اعزام نمایندگانی به کشورهای پیشرفته و توسعه یافتهای همچون ژاپن، روشهای آموزشی آنها را مورد مطالعه قرار داده و در ایران پیاده کنند که متأسفانه در نهایت یا نخواستند و یا نتوانستند.
واقعیت این است که ما نیازمند یک انقلاب در نظام تعلیم و تربیت کشورمان هستیم، انقلابی که بتواند روش آموزش غلط و پوسیده فعلی را به کناری زده و روشهای نوینی را جایگزین آن کند.