او در سال 82 اولین فیلم سینماییاش را به نام «سیمای زنی در دوردست» جلوی دوربین برد و حالا بعد از هشت سال دوباره به فیلمسازی روی آورده و با فیلم «پلهی آخر» در مقامهای کارگردان، تهیهکننده، نویسنده و بازیگر، میهمان جشنوارهی فیلم فجر است.
-
شما هشتسال بعد از ساختن «سیمای زنی در دور دست» فیلم دومتان را ساختید. این فاصله طولانی نیست؟
چرا خیلی طولانی است. در این فاصله چند بار سعی کردم فیلم بسازم، اما خب خیلی سخت بود. یکبار همهی کارها تا مرز یکهفته مانده به آغاز فیلمبرداری برای یک فیلمنامهی دیگر پیش رفت، اما تهیهکننده در لحظهی آخر زیرش زد. چون میگفت یکدفعه فهمیده که من میخواهم سرش کلاه بذارم! میگفت تو میخواهی به اسم فیلم تجاری، فیلم هنری بسازی. من هم شاخ در آوردم و حق بدهید که با آن اتفاق تا مدتی نمیتوانستم به فیلم ساختن فکر کنم.
بعد دوباره به فکر ساختن این فیلمنامه افتادم که قبلاً نوشته بودم و باز هم افتادم دنبال تهیهکنندهها و فارابی و ارشاد و سیمافیلم و فارابی و تهیهکنندهها و ارشاد و حوزهی هنری و تهیهکنندهها و ارشاد و سینمای مستند تجربی و... تا اینکه سرگیجه گرفتم و تصمیم گرفتم خودم تهیهکننده باشم و یکدفعه همهچیز درست شد!
-
به نظرتان طعم کارگردانی بهتر است یا بازیگری؟
طعم بازیگری را اصلاً دوست نداشتم. اما بعد که کارگردانی کردم دیدم طعم بازیگری هم بد نبود! بههرحال تنوع حرفهی بازیگری با هیچکاری قابل مقایسه نیست. اما من پشت دوربین، همیشه حالم خوشتر است.
-
در خبرها آمده بود که فیلم شما با آرای زیادی از طرف هیئت انتخاب فیلمهای بخش مسابقهی سینمای ایران، برای این بخش انتخاب شده. با این استقبال خوب از فیلمتان، فکر میکنید تا چه اندازه در جشنوارهی امسال بدرخشید و در چه رشتههایی جایزه بگیرید؟
آرای زیاد هیئت انتخاب را نمیدانم و دارم از شما میشنوم. راستش هیچ پیشبینی خاصی ندارم و البته انتظاری هم ندارم.
-
فیلم «پلهی آخر»، پلهی آخر شما در مقام کارگردانی است یا باز هم به این کار ادامه میدهید؟
مسلماً سعی میکنم باز هم فیلم بسازم. اما فیلم ساختن برای کسانی مثل من خیلی به خواست من بستگی ندارد. باید شرایطش فراهم شود.
-
فکر میکنید فیلم شما برای نوجوانها هم جذاب باشد و آنها را به سینما بکشاند؟
امیدوارم که اینطور باشد.
***
نام فیلم: پلهی آخر
کارگردان: علی مصفا
نویسنده: علی مصفا
بازیگران: علی مصفا، لیلا حاتمی، علیرضا آقاخانی
خلاصهی داستان: دکتری پس از سالها به ایران بازگشته و در کنار مادرش زندگی میکند. او با شنیدن خبر مرگ یکی از دوستانش به خانهی او میرود و با حوادث تازهای روبهرو میشود.