مهر نوشت: جریان بیداری اسلامی، محصول مجاهدت زنان و مردانی بوده است که مصلحانه پرچم پایداری اسلامی را افراشتند.
در واقع شناخت این راد مردان، شناخت ریشهها و اصول مهمترین جریان جهانی هزاره سوم، یعنی جریان بیداری اسلامی است که امید آن وجود دارد در آینده نه چندان دور به احیای تمدن عظیم اسلامی منجر شود.
در آستانه سالگرد شهادت حسن البناء بنیانگذار سازمان اخوان المسلمین در مصر (12فوریه 1949 میلادی) مروری بر زندگی و اندیشه های وی خواهیم داشت.
البناء با روحیه برخوردار از آموزشهای مذهبی خانواده و با نبوغی که در مدیریت و سازماندهی داشت، در مدرسه، رئیس «جمعیة الاخلاق الادبیه » شد و به دنبال آن با کمک سایر محصلان «جمعیة منع المحرمات » را برپا کرد. وی در کنار تحصیل، انجمن خیریّهای به نام «الجمعیة الصحافیة الخیریه » را بنیان گذاشت که میباید آن را منشأ شکل گیری «اخوان المسلمین» دانست. این جمعیت با مفاسد اخلاقی و آثار سوء فعالیت گروههای تبشیری مسیحی مبارزه میکرد.
حسن البناء در قاهره نیز عضو «جمعیة مکارم اخلاق الاسلامیه » شد، و همچنین به «جمعیة الشُبّانِ المسلمین » (انجمن جوانان مسلمان ) پیوست. در ضمن، به تربیت گروهی از دانشجویان دانشگاه الازهر و دارالعلوم برای سخنرانی در مساجد، قهوه خانهها و اجتماعات عمومی همت گماشت و آنان را سازماندهی کرد.
به دنبال غیردینی شدن جامعه ترکیه در زمان آتاتورک و ظهور روزافزون اندیشههای غیردینی و مادی در جامعه مصر، ضمن حفظ تماس خود با رشیدرضا و مجله علمی و دینی المنار، و همچنین تماس دائم با فرید وجدی (1254ـ 1333 ش / 1875ـ1954) که از افکار و کتابهای او تأثیر میپذیرفت با گروهی از مردان مذهبی و سرشناس مجله اسلامی الفتح، بعدها «جمعیة الشُبّان المسلمین » (انجمن جوانان مسلمان ) را برای مقابله با اندیشه مادی و ضددینی راه اندازی کرد.
با تأسیس اخوان المسلمین، البناء فعالیتهای خود را که شامل احیای احکام و شعائر مذهبی، مبارزه با فسق و فجور و بی بند و باری، از بین بردن روحیه شک و بی اعتقادی بود گسترش داد و برای عملی کردن آن، یک مسجد، و در کنار آن آموزشگاه اسلامی حِرا را با شیوه آموزشی خاص، و نیز مدرسه «امهات المؤمنین » را برای آموزش دینی دختران احداث کرد و بعدها، برای بسط افکار و عقاید خود، روزنامه ای به عنوان اخوان المسلمین منتشر کرد. تأسیس اخوان المسلمین نقطه عطفی در زندگی البناء بود و از آن پس، زندگی او با این جمعیت درآمیخت.
با تلاشهای مستمر او، اخوان روز به روز گسترش یافت، و شعبههای آن در شهرهای مختلف از چهار شعبه در 1308ش / 1929 به هزار شعبه در 1327ش /1948 رسید و بین 1325ـ 1327 ش / 1946ـ1948 نیز شعبههایی در فلسطین، سودان، عراق و سوریه دایر شد.
اخوان المسلمین بتدریج به یکی از قدرتمندترین سازمانهای مصر تبدیل شد، و توانست حمایت مردمی را چنان سازماندهی کند که هیچ جنبش اسلامی دیگری در قرون اخیر قادر به آن نبوده است. عامل دیگری که بر محبوبیت اخوان افزود و به رویکرد این سازمان به فعالیتهای سیاسی قوت بخشید ناآرامیهای فلسطین و دفاع از حقوق فلسطینیان در مقابل صهیونیسم بود. این در حالی بود که وی از زمان تأسیس اخوان تا جنگ جهانی دوم، نه تنها خود از مداخله در سیاست دوری میکرد بلکه به پیروانش نیز چنین توصیهای مینمود، اما این به معنای رضایت او از جریان تحولات سیاسی جهان اسلام نبود.
با شروع ناآرامیهای فلسطین، مداخله فعال اخوان المسلمین در امور سیاسی، با مقاله البنا در اولین شماره النذیر در خرداد 1317/ مه 1938 آغاز شد. بعد از جنگ جهانی دوم، البناء در مقاله ای به تاریخ 27 فروردین 1325/16 آوریل 1946 با عنوان «الاسلام ، سیاسةٌ و حکم » اعلام کرد که مسلمان نمی تواند از پرداختن به مسائل سیاسی و امور و شئون امت اسلامی غافل باشد، و نیز در تعریفی از اخوان المسلمین، ضمن برشمردن ویژگیهای گوناگون این سازمان آن را یک گروه سیاسی خواند.
در اوایل زمستان 1327/اواخر 1948 اخوان بزرگترین خطر برای پادشاهی مصر تشخیص داده شد و تلاشهای شخصی البناء برای مذاکره با دولت نقراشی پاشا، زمانی که نخست وزیر تمام اوقات خود را صرف مبارزه با اخوان المسلمین میکرد، ناموفق ماند. البناء در «القول الفصل »، تصمیم نخست وزیر به انحلال اخوان را ناشی از فشار صهیونیستهای انگلستان و آمریکا عنوان کرد و در پایان مقالهاش نوشت که حکومت درصدد ترور اوست. پیش بینی البنا صحیح بود و بالاخره در پی ترور نقراشی در 7 دی 1327/ 28 دسامبر 1948، موج ترور اعضای اخوان به راه افتاد و به ترور البنا در 23بهمن 1327/12 فوریه 1949 به دست عوامل دولت، منجر شد.
البناء در طول زندگی کوتاه و پر تلاش خود کوشید تا نمونه ای از جامعه صدراسلام را به نمایش گذارد. به نظر البنا، کمال مطلوب اسلامی در اولین نسل مسلمانان نهفته بود؛ دورهای که اصول قرآن مراعات میگردید و فارغ از تشخص ملیتها، اسلام تنها «ملیت » محسوب میشد. به نظر او، بین جوامع موجود اسلامی و اسلام واقعی فاصلهای افتاده بود که عقب ماندگی مسلمانان را موجب شده بود. به همین دلیل، او در صدد احیای اسلام بود تا نه تنها مسلمانان را از چنگ جهانخواران رهایی بخشد بلکه انسانیت را نیز زنده کند. او معتقد بود که به جای فلسفه و مادیگری اروپا، این فرهنگ و تمدن اسلام است که باید پذیرفته شود.
البناء با «جدایی دین از سیاست » (سکولاریسم ) و نیز ملی گرایی غیردینی که نقشه آن را در 1299 ش / 1920 ساطع الحُصْری ریخت و میشل عفلق در 1319 ش / 1940 آن را در سوریه اعمال کرد، بشدت مخالف بود. همچنین درباره عرب گرایی بر این عقیده بود که اسلام هیچگونه مرز جغرافیایی، یا اختلافات نژادی یا شهروندی را به رسمیت نمیشناسد. تمام مسلمانان را یک «امت » و کشورهای مسلمان را تنها یک کشور میدانست به همین دلیل گرایشهای ناسیونالیستی جدید، بویژه فاشیسم و نازیسم را محکوم کرد.
البناء همچنین در حوزه اقتصاد به تبلیغ برخی اصول اساسی عدالت اجتماعی اسلام پرداخت. او عقیده داشت عدالت اجتماعی نه تنها حاصل تفکر سالم و کارهای نیک فردی، بلکه برخاسته از نهادها، مداخله دولت، و از طریق اخذ مالیات بر درآمد و ثروت است که شامل مالیاتهای تصاعدی نیز میشود.
سخنرانیهای البناء پس از مرگ او در مجموعهای با عنوان «مذکَرات الدعوه و الداعیه » و نیز مجموعه نامههای او با عنوان «مجموعه رسائل الامام الشهید حسن البناء» به چاپ رسیده است.