اما مردمی که با اتوبوس رفتوآمد میکنند به خاطر دارند که این تغییر، اتفاقی با خود همراه داشت. پیش از آن اگر اتوبوس شلوغ میشد یا راننده نمیدید که کسی در حال سوار و پیاده شدن است و یا اگر یکی از مسافران بیاحتیاطی میکرد، امکان داشت مسافری «هنگام بسته شدن در» بین در،گیرکند. در اتوبوسهای جدید اما «موقع باز شدن در» هم ممکن بود مسافری فریادش بلند شود. اتوبوسهای جدید این امکان را داشت که مسافری بین در بازشده و میله محافظ صندلی کنار در، گیر کند. بالای در این اتوبوسهای جدید یک پلاک فلزی قرار داشت که روی آن جملاتی به انگلیسی نوشته شده بود؛ جملاتی که به زبان مردم نبود. جملههای بالای در چنین ترجمهای داشت: هشدار! در به سمت درون باز میشود!
دو. در ناوگان قطارهای بین شهری، هنوز قطارهای کهنسالی تردد میکنند که پس از یک دوره استفاده در برخی کشورهای اروپای شرقی، به ریلهای ایران فرستاده شدهاند تا مسافران را جابهجا کنند. در سالنها و بهویژه در اطراف درهای دوسر واگن علائم و نوشتههایی وجود دارد که نه حتی به زبان انگلیسی بلکه به یکی از زبانهای شرق اروپا، یعنی زبان کشوری که پیش از ایران مالک آن قطار بوده، به مردم میخواهد چیزهایی را بفهماند؛ مردمی که با آن زبان آشنا نیستند. یکی از این عبارتها، نزدیک آستانه درهای واگن روی یک صفحه فلزی جداگانه چسبانده شده. درست همان جایی که بچهها در کلافگی مسیر سفر روی آن جست و خیز میکنند. ترجمه آن عبارت این است: احتیاط! با فشار دادن این صفحه در قطار باز میشود!
سه. روز سهشنبه 25 بهمن 1390، توافقی بین عالیترین مقامات پلیس راهور ناجا و بیمه مرکزی انجام گرفت که براساس آن حضور یک طرف تصادف یعنی صرفا طرف زیاندیده در تصادف برای دریافت خسارت به همراه کوپن بیمهنامه شخص ثالث طرف مقصر، کافی است.
در حاشیه همین توافق اعلام شد که از 6 روز بعد، یعنی از اول اسفند 1390 این طرح اجرا خواهد شد. اول اسفندماه رسید، اما نهتنها اغلب مردم از اجرای این طرح بیخبر بودند، بلکه مراکز تعیین و پرداخت خسارت بیمهها این روال تازه را رعایت نمیکردند و کماکان برای رسیدگی به تصادفها و تشکیل پرونده و درخواست خسارت، حضور دو طرف تصادف و فهرستی از مدارکشان را الزامی میدانستند. کمسرعتی و بیدقتی در اطلاعرسانی و بدتر از آن، عمل نکردن به طرحی که در عرصه رسانهای و تبلیغاتی، «انجام شده» تلقی میشود، به همینجا ختم نشد. بسیاری از کارشناسان بیمه هنوز هم از چنین تغییری بیخبرند و آنها که میدانند و مورد سؤال قرار میگیرند، پاسخ میدهند: هنوز بخشنامهای نیامده!
چهار. آیا ما به زبانی که مردم میشناسند، سخن میگوییم؟ آیا اطلاعرسانی رسانهها و نهادهایی که وظیفه آگاه کردن مردم را بهعهده دارند، به زبانی که مردم با آن زندگی میکنند، نزدیک است؟ یا شاید مانند دو مورد اطلاعرسانی که مثال زده شد، ما در بوق خود میدمیم و مردم هم جز مزاحمت از آهنگ ناموزون ما چیزی درنمییابند؟
فاصله گرفتن «فضای رسانهای» در برخی دستگاهها از «فضای عملیاتی»، شاید در بیلان کار پایان سال آن دستگاه اهمیت چندانی نداشته باشد اما وقتی این رفتارهای اجرایی در پیشگاه مردم به تواتر برسد، آن هم اغلب در تصمیمهایی که قرار است آسودگی مردم را تامین کند، نتیجه دراز مدت آن، چیزی جز بیاعتمادی مردم نسبت به تصمیمگیرندگان نخواهد بود. آیا بهتر نیست پیش از اعلامهای عجولانه و افتتاحهای بیلانی، ضریبی برای بیاعتمادی مردم درنظر بگیریم و آن را با نفع احتمالی آن اعلام بیلانی به ترازو بگذاریم و نیک بسنجیم که کدام ارزندهتر است؟