اما نه، اگر واقعاً سبدی در کار بود و خالها را روی بوم میپاشید، همهچیز، اینقدر منظم و مرتب نمیشد؛ اینها آنقدر منظماند که بعد از اینکه چندتایشان را نگاه میکنم حوصلهام سر میرود و با خودم فکر میکنم: «خب، بعدش چی؟» و دیگر نمیخواهم بقیهی نقاشیهای نمایشگاه را تماشا کنم، چون میدانم که آنها هم شبیه همینها هستند!
فکرش را بکن، یک نمایشگاه پر از خال... تازه حوصلهام بیشتر هم سر میرود وقتی میفهمم این تنها نمایشگاه نقاشیهای خالخالی دنیا نیست. ۳۰۰ تا از این نقاشیهای «دامییِن هِرْسْت» هنرمند انگلیسی، از زمانی که شروع کرده به کشیدن تابلوهای خالخالی -یعنی از سال ۱۹۸۶ میلادی تا سال گذشته- همزمان در 11 نمایشگاه، در کشورهای مختلف بهنمایش درآمدهاند! در شهرهای پاریس، نیویورک، هنگکنگ، ژنو، لندن، آتن، رم و ...
یعنی واقعاً ممکن است؟ نقاشیهایی اینقدر تکراری، آنهم ۳۰۰ تا در مراکز هنری دنیا؟ شاید چیزی در این نقاشیها هست که من نمیبینم یا نمیفهمم!
خب البته وقتی بیشتر دقت میکنم، میتوانم بگویم که نوعی تنوع در آنها وجود دارد. مثلاً کادر بعضیهایشان مستطیل است و بعضیهایشان دایره. بعضیهایشان مستقلاند و بعضیهایشان در یک مجموعه در کنار هم قرار دارند. در همهی آنها هم نقطهها، هماندازه نیستند، در بعضی از آنها خیلی کوچکاند (با قطر حدود ۱۲میلیمتر) که فقط از نزدیک میشود رنگشان را دید و در بعضیها آنقدر بزرگاند که فقط چهار تایشان در یک بوم جا شدهاند و دیگر نمیشود بهشان گفت نقطه؛ چون قطرشان بیشتر از یک و نیم متر است و تبدیل به سطح شدهاند. هِرْسْت در یکی از تابلوهای آخرش که پارسال آن را تمام کرده، ۲۵هزار و ۷۸۱ نقطهی رنگی کشیده که قطر هرکدامشان فقط یک میلیمتر است.
اما هیچکدام این چیزها نمیتوانند تکراریبودن تابلوها را و احساس کسالتی را که به بیننده میدهند، جبران کنند. باز هم دنبال دلیل محبوبیت این تابلوها میگردم.
بعضیها میگویند وقتی به این تابلوها نگاه میکنند، احساس میکنند هیپنوتیزم شدهاند و نوعی آرامش ذهنی را تجربه میکنند. بعضیها میگویند این تابلوها بهنظرشان شبیه طرحهای روانشناسانه است که وقتی به آنها خیره میشوند چیزهایی را در آنها میبینند که واقعاً وجود ندارند و اینطوری دنیای ذهنی خودشان را بهصورت تصویر تجربه میکنند. اما در میان همهی چیزهایی که دربارهی این تابلوها پیدا میکنم، اینیکی از همه جالبتر است:
«من همیشه عاشق رنگها بودم، مستقل از این که رنگها به چه شکلی تعلق دارند. دوست دارم آنها را در نقاشیهایم جابهجا کنم و کنار هم بچینمشان و دربارهی همهچیز بر اساس رنگها و ارتباط آنها با همدیگر تصمیم بگیرم. برای همین هم شروع کردم به کشیدن این نقاشیهای نقطهای. این همان چیزی بود که دنبالش میگشتم، اینطوری میتوانستم لذت کار با رنگها و فقط رنگها را تجربه کنم.»
بعد از خواندن حرفی که هرست دربارهی تابلوهایش زده، به آنها بیشتر دقت میکنم. باورکردنی نیست، در هیچکدامشان هیچ رنگی تکرار نشده! جایی میخوانم که حتی در تابلویی که نزدیک به ۲۶ هزار نقطه دارد هم، هیچ رنگی تکرار نشده. تصورش را بکن، ۲۶ هزار نقطه با ۲۶ هزار رنگ مختلف!
حالا میفهمم چرا او شکل تکراری دایره را برای رنگهایش انتخاب کرده؛ برای این که همهیرنگها یکشکل داشته باشند و هیچ چیزی بهجز خود رنگها بر بینندهها تأثیر نگذارد.
حالا بهنظرم میآید احساسم دربارهی این تابلوها عوض شده و نهفقط به رنگهای آنها توجه بیشتری میکنم، دقتم به رنگهای دور و برم هم بالا میرود.حالا زندگی رنگ دیگری بهخودش گرفته!