چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ - ۱۰:۰۰
۰ نفر

چه حوصله‌ای دارد بهار؛ 9 ماه صبر می‌کند که دوباره بیاید تا همه‌جا را مه بریزد و باران ببخشد تا درخت شکوفه زند بر سر دیوار عاشقی.

فریدون صدیقی

عجب حوصله‌ای دارد؛ این همه انتظار برای آنکه من آرام بگیرم در ته زمستانی که سرما نه تن‌سوز که جان‌سوز است. انتظار بیهوده‌ای است بهار ارجمند من!وقتی کسی از حاشیه خیابان با چشم کم‌فروغ به این سو می‌آید یعنی من باید به دروغ به او بگویم:

- آقا یا خانم سیب! خوشحالم که حالتان خوب است!اما من دوست ندارم دروغ بگویم. شاعر در دوردست‌های شاعری خود گفته است:

«سکوت دسته‌گلی بود میان حنجره‌ام»پس سکوت می‌کنم؛ با تلمیح یا تصریح؟ نمی‌دانم من هیاهو بلد نیستم. پس من بهار را رها می‌کنم اما او می‌تواند با تنهایی خودش سر کند؟مطمئن هستم که می‌تواند؛ او 9ماه انتظار می‌کشد؛ تابستان را تحمل می‌کند؛ حتی عرقریزان در وسط «چهارراه چه‌کنم» را و پس از آن برگریزان سینه‌سوخته‌ها را که رو به آفتاب زندگی، غروب کرده‌اند؛ تا می‌رسد به زمستان و زمهریرهای دل و دست را که چه شود که بیاید و بگوید بهار ارجمند شما رسید.اما من همچنان این فصل را کم‌و‌بیش تلخ زیسته‌ام. دوستانی از من رنگ رنج دیده‌اند؛ مثلا حسین قندی. برخی از همکاران روزنامه و مجله‌ای از دستشان افتاد و چه غمی من به جان می‌برم؛ وقتی آنان بیکار می‌شوند. همین است که من برخلاف بهار، نمی‌توانم با خودم زندگی کنم. درد من دیدن کابوس در بیداری است و به همین دلیل مرتب نبضم، ناموزون مرا می‌نوازد، پس شتابان به دکتر می‌روم. دکتر می‌گوید: آقای محترم اینقدر خود را تسلیم هیجان‌های انفجاری عجیب و غریب نکن.من می‌گویم؛ نادر و سیمین آشتی کردند. اسکار گرفتند؛ یعنی من خوشحال نباشم؛ یعنی من تخت و بی‌تپش مثل ماست ماسیده در بشقاب جامانده از سفره باشم؟دکتر می‌خندد.

چه تعبیر جالبی، ولی به خودت رحم کن. چه کار به سیمین و نادر داری؟چه حوصله‌ای دارد بهار؛ 9ماه صبر می‌کند که دوباره بیاید... که امروز و یا فردا می‌آید و من دوباره دچار انفجارهای احساسی عجیب و غریب می‌شوم. نبضم، ناموزون مرا می‌نوازد... و نمی‌توانم به آقا یا خانم سیب که با چشم کم‌فروغ به این سو می‌آید به دروغ بگویم.- آقا یا خانم سیب! ‌خوشحالم که حالتان خوب است.کاش می‌شد اجازه بدهیم آقا و خانم سیب و آقای نادر و خانم سیمین، هر جوری دوست دارند زندگی را آغاز کنند و یا به پایان برسانند. مگر هر کسی سیب بود، ‌باید خورد؟ نه، به خدا نه، دوستان را باید حفظ کرد نه اینکه خورد.

فریدون صدیقی

کد خبر 163796
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز