درباره پدری که با یک صفت میتوان او را توصیف کرد، چه نظری دارید؟ یک پدر«مسلط»؟
- این خانواده یک عضو دیگر هم دارد، مادری که بلد است بدون باز کردن لبهایش فریاد بزند و اعتراض کند. مادری که سالهاست اعتراض میکند، اما اعتراضش از جنس داد و فریاد نیست. اعتراضش از جنس تصویر است.
و باران در این خانواده بزرگ شد. این دختر با چشمهای شیطان و بازیگوش، یک وجه شخصیتی دیگر هم دارد. او با بازی در مجموعه تلویزیونی «صاحبدلان»، همراه مردم شد، در دغدغههای آنها شریک شد و با بازی در فیلم «خون بازی»، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را به خانه برد. این گفت وگو، یک غایب بزرگ دارد؛ رخشان بنیاعتماد.او به دلیل سفر، در این گفتوگو نبود. بنی اعتماد با صدای آرام، حرفها و دغدغههایش را میزند، ولی یک ویژگی دارد که وقتی حرفهای خودش را میزند، آن حرفها، حرفهای مردم هم هست.
مادر خانواده، از آن گروه هنرمندانی است کهفیلمهایش هم همراه مردم است، هم تایید منتقدان را همراه دارد. پدر خانواده هم همین ویژگی را دارد، او سالها قبل وارد دنیای فوتبال شد و بعد از آن همراه«رخشان بنیاعتماد» فعالیت مشترکشان را در سینما ادامه دادند. او از فوتبال و سینما، تریبونی ساخت برای بیان حرفهایش. «جهانگیر کوثری» که یک پدر مسلط است، یک آرزو دارد؛ «روزی برسد که کسی گشنه نباشد.»فکر نمیکنید خانهای که مادر آن رخشان بنیاعتماد است، پدر آن جهانگیرکوثری و تنها فرزند آنها باران است؛ خانه جذابی است؟
- از شب افتتاحیه جشنواره فجر شروع کنیم. وقتی روی سن رفتی گفتی که گرفتن سیمرغ ترس دارد و اینکه پدرت و مادرت همیشه باعث افتخارت بودند و خوشحالی که تو باعث افتخار شدی. از این ترس و افتخار بگو.
گرفتن سیمرغ واقعا ترس دارد. آدم روی سن میرود، جایزه میگیرد و وقتی میآید پایین، همه چیز عوض شده. درباره پدر و مادرم هم، آنها علاوه بر اینکه در شغلشان بسیار موفقاند، بزرگترین آدمهایی هستند که من میشناسم. من آدم بزرگ زیاد نمیشناسم، ولی آنها آدمهای بزرگی هستند. شاید یک بخش از افتخار کاریشان را بتوانم با جایزه جبران کنم، ولی افتخار معنوی را نه.
- افتخار معنوی چه معیارهایی در ذهنت دارد؟
معیار خیلی زیاد دارد. اینکه با بقیه چه جوری رابطه داشته باشی، به کارت چه طوری نگاه کنی، به زندگی چه طوری نگاه کنی. آنها به شدت آدمهای مسوولیتپذیری هستند و این خیلی مهم است. نگاه آنها به زندگی همیشه برای من مهم و ارزش مند بوده.
- شما چه طوری به زندگی نگاه میکردید که باران این جملهها را میگوید؟
پدر: چه من، چه رخشان یک نگاه مسوولانه به مردم و جامعه داشتیم. ما همیشه تعهدی روی دوشمان احساس میکردیم، اینکه باید درد مردم و جامعه را بفهمیم. دغدغههامان، دغدغه بقیه باشد. نگران جامعه باشیم و به وسیله هنر سعی کنیم کمبودها را برطرف کنیم. ما از روزی که خودمان را شناختیم تا امروز، نگران جامعهمان بودهایم و هستیم.
- وقتی به باران فکر میکنید، چه حسی دارید؟ نگرانید، خوشحالید...
تا پایان نوجوانی نگرانش بودم. اما وقتی به یک سن خاص رسید، فکر کردیم خودش به بلوغ فکری رسیده. وقتی احساس کردیم خودش درد جامعه را میفهمد و کمی از ژن ما در وجودش است و نگران مردم است، دیگر نگرانش نیستیم. الان وقتی بهش فکر میکنم، خوشحالم. خوشحالم که باران در مسیری است که فرهنگ پیش قراول آن است.
- اسم باران را چه کسی گذاشت؟
اسم باران قبل از تولدش، باران بود. قبل از اینکه بدانم فرزندم دختر است یا پسر، اسمش را باران گذاشتم. البته مطمئن بودم دختر دارم. علاقه خاصی هم به باران داشتم. من در صفحه اول تز دانشکدهام نوشتم «برای باریدن باران» هفته بعد، باران به دنیا آمد. من و رخشان وقتی با هم صحبت میکردیم، میدانستیم اولین بچهمان دختر است. یک جوری ایمان داشتیم، میدانستیم اسمش باران است. قرار بود اگر دختر دیگری هم داشتیم و اسمش را نرگس بگذاریم. البته باز بین نرگس و باران شک داشتیم و درنهایت به باران رسیدیم. بارش باران، یک هاله دل انگیز ایجاد میکند. یادم میآید بعد از اینکه تصمیم گرفتیم اسم فرزندمان باران باشد، یک روز باران میآمد. من و رخشان باران شدید را نگاه کردیم، بعد از لابهلای شاخهها آن هاله دلانگیز را در انتهای افق دیدیم. آن موقع فهمیدیم چهقدر انتخابمان درست بود.
- سالهایی که نگران باران بودید، چهقدر جلوی خودتان را میگرفتید که نشان ندهید؟
خیلی زیاد. باران از اول بچه باهوش و مستقلی بود، به همین خاطر پنهان کردن این حس سخت هم بود، حتی وقتی میبردمش مهدکودک. مهدکودک تا خانه ما خیلی فاصله نداشت، ولی باید از یک چهارراه رد میشدی. میگفت که خودم میخواهم از چهارراه رد شوم و تو برو. من میرفتم پشت درختها قایم میشدم، تا باران از خیابان رد شود. باید طوری قایم میشدم که او نبیند. یک بار من را دید. آنقدر گریه کرد، زار زد که من میخواهم خودم بروم، تو چرا ایستادی. از همان موقع فهمیدم باران دوست دارد آدم مستقلی باشد. خب، جامعه ما یک شرایطی دارد. من به خاطر آن شرایط نگران باران بودم.
- این حس استقلال باران که احتمالا سالهای بعد بیشتر هم شده، شما را ناراحت نمیکرد؟ دلتان نمیخواست او همیشه به شما وابسته باشد؟ این که او تنها هم« میتواند»، اذیتتان نمیکرد؟
نه. ولی ما او را تنها نگذاشتیم. یک لحظههایی لازم است که شما راههایی را بدون اینکه فرزندتان بفهمد، برایش هموار کنید و آن را در مسیر بیندازید. ما این کار را انجام دادیم.
- وقتی باران میخواست بازیگر شود، شما مخالفت نکردید؟
اولش چرا. تا یک سنی نگرانش بودیم و پیشنهادهایی که برای بازی میشد، زیاد جدی نگرفتیم. خیلی پیشنهاد به باران میشد که به او نمیگفتیم. اصلا به هیچ عنوان نمیخواستیم بازیگر شود. بعد که دیدیم خودش پافشاری میکند و استعداد این کار را هم دارد، پذیرفتیم.
- چرا مخالف بودید؟
اول که فکر میکردیم یک حس زودگذر است. فکر میکردیم باران باید شغل یا رشته تحصیلیای را انتخاب کند که از جریان جاری جامعه دور باشد. یک بازیگر، یک شاعر، یک نقاش یا شغلهای مشابه آنها، همیشه درگیرند، ولی کسی که در مثلا مخابرات کار میکند، درگیری خاصی ندارد. ما میخواستیم باران در دایره امنی باشد. این نگرانی ناخواسته بود، ولی الان میتوانم بگویم باران راهش را درست انتخاب کرده.
- از چه زمانی فهمیدید راهش را درست انتخاب کرده؟
از وقتی فهمیدیم باران در این مسیر افتاده و این هیچ ربطی به حضور من و مادرش در سینما ندارد. یک روز فکر کردم اگر من و رخشان کار معماری ساختمان انجام میدادیم، آیا باران آرشیتکت میشد؟ نه، اصلا. باران باز بازیگر میشد.
- میدانستی پیشنهادهایی داری که بهت نمیگویند؟
باران: نه. بعدا فهمیدم.
- ناراحت نشدی؟
نه، چون نگرانیشان طبیعی بود. نگرانیشان برای من قابل درک است. من چیزی را از دست ندادم.
- هیچوقت شده از پدرت بترسی؟
اصلا.
- پدرت برای تو همان مرد افسانهای است که بیشتر دخترها تصور میکنند؟
بله، کاملا.
- آن حس هنوز ادامه دارد؟
بله. آدم در بچگی برای خودش یک چیزی میسازد و آن حس ادامه دارد. دلیلش هم این است که من همیشه در حمایت آنها بودم. خیلی پشتم گرم بوده. خیالم راحت بوده و میدانستم دو نفر هستند که در همه لحظهها پشتم هستند. یک جورهایی همیشه بهشان پز دادم.
- تنبیه هم شدید؟
تنبیه بدنی نه، هر وقت ناراحت میشدند با من قهر میکردند. این حرف نزدن از کتک هم بدتر بود.
- اگر سه تا در روبهرویت باشد، دوست داری به کجاها باز شوند؟
باران: یکی به فضا، چون همیشه دوست داشتم فضانورد شوم. یکی آدمهایی پشت در باشند که در دوره من زندگی نمیکنند، مثل موتسارت، داستایفسکی، پیکاسو. فکر میکنم اگر آنها را میدیدم، چه میشد! یکی هم به همین دنیای خودمان؛ خیلی جای خوبی است.
- شما چی؟
پدر: سه تا در نمیدانم، ولی یک در اصلی برایم هست. دری که وقتی آن را باز میکنم، دست همه یک لقمه نان باشد. حتی اگر لقمه کوچکی است، ولی دست همه باشد و کسی با حسرت به دست بقیه نگاه نکند.
- اینجوری که میگویی، اگر بهت ماشین زمان بدهند، هی عقب و جلو میروی؟
باران: جلو نه، فقط عقب.
- شما؟
پدر: جلو قابل پیشبینی نیست؛ ریسک نمیکنم. من حسرت گذشته را میخورم. حسرت دیدار با بعضی شخصیتها را دارم. دلم میخواهد برگردم عقب و جایی که سنگ بنای یک مشکل در جامعهام گذاشته میشود، حرکتی انجام دهم.
- حسرتهاتان فوتبالی است یا سینمایی؟
من حسرت فوتبالی ندارم. وقتی هم که بازی میکردم، برای امرار معاش بود.
- چرا با فوتبال ماندید؟
به عنوان یک شغل برایم ماند. تریبونی است که از آنجا میشود، راحت با مردم عادی حرف زد. این تریبون را نباید از دست داد. چرا این تریبون را از دست بدهم.
- وقتی خیلی خسته هستی، کجا میروی؟
باران: من چون معمولا ظاهرم خوش اخلاق است، وقتی عصبانیام، سعی میکنم خانه باشم. عصبانیتم را سر افراد خانه خالی میکنم.
- سر وسایل خانه چی؟
نه، وسایل نه!
- چرا ظاهرا خوشاخلاق؟
من معمولا خوشاخلاقم، مگر این که عصبانی شوم.
- چه چیزی عصبانیت میکند؟
خیلی چیزها. وقتی چند تا اتفاق پشت هم میافتد، عصبانی میشوم.
- وقتی باران عصبانی است، چه کار میکنید؟
پدر: با او همراهی میکنم. حتی اگر مخالف نظرش باشم. آن لحظه باید آرام شود.
- چه جاهایی را دوست داری؟
باران: بازار قدیم تجریش را خیلی دوست دارم. جاهای شلوغ و اصیل را دوست دارم.
- هیچوقت شده جایی بری، بگویی کاش بابا هم اینجا بود؟
آره. یک بار ایتالیا بازی داشت، من هم ایتالیا بودم. بازی را روی یک پرده بزرگ میدیدم. ایتالیا برد، همه خیلی خوشحال شدند، خیلی هیجان داشت. خیلی دلم میخواست بابا هم آنجا بود.
- صمیمیترین دوستت؟
نگار جواهریان.
- شما چه لحظههایی میگویید کاش باران هم بود؟
پدر: این موقعیتها برای من سینمایی است. وقتی با رخشان به جشنوارههای خارجی میرویم و فیلم خوبی میبینیم، میگوییم کاش باران هم بود، این فیلم را میدید.
- وقتی مامانت نیست بیشتر دوستش داری، یا دلتنگش هستی؟
باران: بیشتر دوستش دارم، ولی هیچوقت نشده که آرزو کنم کاش شغلش چیز دیگری بود و پیش من بود. ما در روز ساعتهای زیادی با هم نیستیم، ولی حضور مامان و بابام در آن ساعتها پررنگ است، و همین قدر هم خوب است. مامان وقتی پیش من نیست، دارد کارهای مهمی انجام میدهد و این برایم کافی است. ما وقتی با هم سر صحنه هم هستیم، زیاد حرف شخصی نمیزنیم. یادم هست سر «خونبازی»، با این که همه روز پیش هم بودیم، یک شب مامان برایم sms زد که «چهقدر دلم برات تنگ شده.» من هم همان لحظه فکر کردم که آره راست میگوید، با این که همه روز پیش مامان بودم چهقدر دلم برایش تنگ شده بود!
- در کودکی تنها بودی؟
هیچوقت احساس تنهایی نکردم. در ضمن، یک مادربزرگ دارم که بزرگم کرده.
- چه فیلمهایی را بیشتر دوست داری؟
فیلم خاصی را نمیتوانم بگویم، چون خیلی زیاد است، ولی فیلمهای اجتماعی را بیشتر دوست دارم.
- کتاب؟
من عاشق رمانم، بهخصوص ادبیات قرن 19 روسیه. داستایفسکی نویسنده مورد علاقهام است.
- شما فوتبال را دوست دارید؟
پدر: من بازیهایی را دوست دارم که به هنر نزدیک میشود. بازی فوتبال در ذات، شبیه هنر است، وقتی میدانی که از نظر گروهی چه اتفاقی در تیم افتاده و موقعیت و تاکتیک بازی را درک کنی، لذتبخش میشود. ولی فیلم دیدن بیشتر راضیام میکند، تا فوتبال دیدن. فیلم دیدن آدم را اشباع میکند.
- چه فیلمهایی را دوست دارید؟
«خوشههای خشم» جانفورد، «جاده» فلینی، «نرگس» بنیاعتماد.
- خودت اسم باران را بیشتر دوست داری یا نرگس؟
باران.
- خیلیها تو را با پدر و مادرت میشناسند، این چه حسی برایت دارد؟
باران: برایم خیلی مهم است. خیلی به این موضوع افتخار میکنم، خیلی به آنها پز میدهم. سایه آنها آنقدر بزرگ است که هیچ وقت نمیتوانم از زیر سایهشان بیرون بیایم. آنها علاوه بر رابطه فرزندی، آنقدر روی من تاثیر گذاشتهاند که نمیتوانم از آنها جدا شوم. اصلا برایم فرقی نمیکند که بگویند باران خوب بازی کرد، یا دختر کوثری و بنیاعتماد. من در ده تا جملهای که میگویم، حتما یکیاش درباره بابا و مامانم است. اگر درباره بازیگریام هم بگویند که به خاطر پدر و مادرش بازیگر است، خب، من و بابا و مامانم هیچوقت سه نفری در کادر بازی نکردهایم. در نهایت، من تنها بازی کردم. ولی آنها در همه چیز حامی من هستند.
- بیایید فرض کنیم یک روز باران یک آدم بکشد و بیاید خانه. چه کار میکنید؟
پدر:کمکش میکنم. راهحل برایش پیدا میکنم. کمک میکنم درصدی از فشاری که رویش است کم شود.
- قایمش میکنید؟
نه، کمکش میکنم. من خیلی اعتماد به نفس دارم، فکر میکنم همه چیز را میتوانم حل کنم.
هوش باران به خانواده مادرش رفته
مانی تهرانی- این گفتوگو دوبخش دارد؛ خانوادگی وسینمایی. البته بخش سینماییاش آنقدرها هم سینمایی نیست و متاثر از حال و هوای نشریه ما، ور خانوادگی اش غالب است.
- روزی چند تا فیلمنامه میخوانید؟
کوثری: روزی ده پانزده فیلمنامه به دفتر ما میآید. من و باران همه متنها را میخوانیم. انصافا من بهندرت بازیگری دیدهام که به اندازه باران مطالعهکند؛ چه فیلمنامه چه متنهای دیگر. باران خیلی باهوش است؛ خیلی زود فهمید که باید بخواند.
- این هوش به خانواده مادری رفته یا پدری؟
مادری.
- شما تهیهکننده هستید؛ وقتی فیلمی جایزه میگیرد بازیگر و کارگردان تشویق میشوند، ولی کسی از شما تقدیر نمیکند، ناراحت نمیشوید؟
نه، این روزها دیگر به اینچیزها فکر نمیکنم. وقتی فیلمی جایزه میگیرد، آنقدر خوشحال میشوم که به این چیزها فکر نمیکنم. درست است که همیشه بازیگر و کارگردان تشویق میشوند و جایزههای مادی و معنوی به آنها میرسد، اما برای من این مهم است که درد مردم را مطرحکنم و بتوانم مشکلی را حلکنم. شاید جوانتر که بودم ناراحت میشدم، اما حالا نه!
- اگر بگویند فیلمتان توقیف شده، چه حسی پیدا میکنید؟
حتما حس خیلی بدی است، اما من جوری فیلم نمیسازم که فیلمم توقیف شود. من فیلم «یک شب» نیکی کریمی را بدون «پروانه ساخت» تهیه کردم، اما هیچ مشکلی برای فیلم بهوجود نیامد.
- اگر مضمون فیلمی مورد تاییدتان نباشد، آن فیلم را میسازید؟
نه، فقط فیلمهایی را تهیه میکنم که موضوع آنها را قبول داشتهباشم و بتوان از آنها دفاعکنم.
- به رسالتی که میگویید، با فوتبال بیشتر میرسید یا سینما؟
من سینما را بیشتر از فوتبال دوستدارم. دراصل، بخش مهمی از زندگیام در سینما میگذرد، اما فوتبال هم پدیده بسیارقابل اعتنایی است. فوتبال در ذهن مردم نفوذ کردهاست. مردم راحتتر با فوتبال ارتباط برقرار میکنند. فوتبال بیشتر در دسترس است. برای رسیدن به فوتبال نباید هزینه زیادی صرف کنند، یا راه درازی بروند. اگر بتوانید با فوتبال یک قدم مردم را به جلو ببریم، کار بزرگی است، اما سینما یک حرکت کاملا آگاهانه است.
- بهترین بازیگر زن در نسل شما؟
باران: گلشیفته فراهانی.
- چرا؟
گلی یک بازیگر حرفهای است. شغل و حرفهاش بازیگری است. زیاد بازی میکند، خوب هم بازی میکند.
- همیشه قرار است باران، بازیگر نقش زن فیلمهای مادرش باشد؟
اجازهدهید به این سوال با کمی خودخواهی جوابدهم. اگر من رخشان بنیاعتماد بودم و باران کوثری در فیلم «خونبازی» من بازی میکرد و اینقدر جلو و پشت دوربین خوب بود، همیشه با او کار میکردم.
- پس بقیه چی؟ خیلی از بازیگرهای زن همسن شما دوستدارند با مادرتان کارکنند.
خب... شاید مادرم در یکی از فیلمهایش دو تا بازیگر همسن من خواست!