ویژگی مهم این بازی، ضرورت بهکارگیری فکر و تدبیر و حوصله در آن است. این روزها در خبرهای سیاسی مورد توجه ما ایرانیان، کلماتی مانند هستهای، عراق، آمریکا، شیعیان، اروپا، لبنان، عربستان و... زیاد دیده میشود، که فکر کردن به رابطه بین آنها و درک پیچیدگیهای آن میتواند صفحه شطرنجی را که گفته شد تداعی کند.
پنج سال پیش آمریکا به عراق حمله کرد و یکی از بزرگترین دشمنان ایران یعنی صدام حسین را از مصدر حکومت دیکتاتوری و ظالمانه مردم عراق برداشت.بعد از این حمله شیعیان عراق که بزرگترین جمعیت این کشور بوده ولی هیچگاه در این کشور جایگاه درخوری در حکومت نداشتند، به قدرت اول رسیدند و برای نخستین بار در یک کشور عربی، اکثریت شیعیان به حکومت رسیدند.
شیعیانی که مصادر حکومتی عراق را در دست گرفتند، روزی در ایران ساکن بوده، فرزندانشان در ایران به دنیا آمده و با زبان فارسی به خوبی یک ایرانی سخن میگویند، به عبارتی جزئی از مردم ایران شدهاند، طبیعی بود که جمهوری اسلامی ایران بیشترین استقبال را از تحولات پس از سقوط صدام در عراق داشته باشد و به گونهای حرکت نماید که به استقرار ثبات و امنیت بیشتر در این کشور منجر شود.
اما از آنجا که اکثر تحلیلهای سیاسی در خصوص علت حمله آمریکا به عراق بر این مبنا قرار داشت که آمریکا آمده است تا حلقه محاصره ایران را با اشغال دو کشور افغانستان و عراق تنگتر کند و یا اینکه بعد از عراق نوبت ایران است، این اجازه را نمیداد که ایران بتواند در جهت کمک به دشمن بزرگ خود و حل مشکلات او در عراق حرکت کند.
از نظر جمهوری اسلامی، پیروزی آمریکا در عراق به منزله پیروزی اشغالگری، پیروزی دشمن بزرگ مسلمانان و کمک به ادامه سیاستهای آمریکا در منطقه جهت تکمیل استراتژی محاصره نظامی ایران تلقی میشد، اکنون که 4 سال از اشغال عراق میگذرد، سه کشور آمریکا، ایران و عراق با مشکلات سیاسی نظامی عدیدهای روبهرو شدهاند.
در این شرایط جدید، ایران، آمریکا و عراق در لبههای دو قیچی قرار گرفتهاند، آمریکا که با شعار دموکراسی به عراق آمده بود چارهای جز پذیرفتن حکومت اکثریت شیعه در عراق نداشت؛ اکثریتی که نزدیکترین دوستی و رابطه را با ایران داشتند.
همان ایرانی که از نظر آمریکا در محور شرارت علیه منافع آن کشور قرار داشته و دارد.ایران هم بزرگترین دشمن منطقهایاش به وسیله آمریکا سرنگون شده و دوستانش در عراق بر سر کار آمدهاند، اما همسایه شدن با دشمن بزرگش را چه کند؟
آن هم در شرایطی که همه کشورهای عربی منطقه با پول و امکانات فراوان از همان 20درصد اقلیت حاکم بر عراق در گذشته، حمایت میکنند. اعدام صدام حسین به همراه خود گوشهای از صحنه تضاد عربیت و اسلامیت را در عراق به نمایش گذاشت، اعرابی که حتی در فلسطین عزای سه روزه برای صدام برپا کرده و به او لقب شهید دادند و شیعیان را مسئول کشتن او دانستند.
در این معادلات از یک طرف طبیعی است که ایران از اینکه ماشین نظامی آمریکا در باتلاق عراق فرو رود خوشحال و خوشنود باشد، اما سرنوشت حکومت شیعه عراق چه میشود؟ اگر آمریکا از حضور در عراق اعلام شکست کرده و خارج شود، عراق به کشوری کاملاً بیثبات و خطرناک برای ایران تبدیل میشود؛ کشوری که طرفداران صدام و 20 درصد اقلیت آن با حمایت کشورهای عربی سعی خواهند کرد دوباره به جایگاه قبلیشان بازگردند و شاید حکومت صدام بازسازی شود. ظاهراً معادلات در هم پیچیده کنونی به راحتی قابل حل نیستند و اگر هم به ظاهر حل شده به نظر آیند، اما بعد از مدتی مجدداً به شکل دیگری بروز مینمایند.
نکته دیگر این است که در این معادلات تنها نمیتوان به سه بازیگر صحنه یعنی آمریکا، عراق و ایران محدود ماند، زیرا آثار تحرکات و فعل و انفعالاتی که این کشورها دارند بر همه کشورهای جهان به دلیل نزدیکی و یا دوری منافع آنها از این منطقه، تأثیر زیاد و یا کم دارد.
برای عدهای از بازیگران صحنه سیاست جهانی مانند روسیه، ادامه تضاد ایران و آمریکا منافعی دارد در حالی که برای اروپا برعکس است. برای اعراب هم ادامه این تضاد منفعتزاست، اما منفعتی که اعراب دارند نه مانند روسیه مادی بلکه سیاسی است، اعراب از اینکه نظامی با مذهب شیعی در ایران حاکم است نگرانند بهویژه وقتی که این نظام شعار نابودی اسرائیل را نیز سر میدهد.
این شعار از نظر حکومتهای عربی که قصد جنگ با اسرائیل را ندارند براندازانه تلقی میشود چرا که مورد استقبال مردم عرب که تعصب خاصی علیه اسرائیل طی 40 سال اشغالگری فلسطین پیدا کردهاند، قرار گرفته و حکومتهای عربی تحت فشار انگیزههای ضد اسرائیلی مردم خود قرار میگیرند.
اگر این شعار میتواند افکار عمومی اعراب را در مسیر حمایت از ایران قرار دهد، اما از آن سو رابطه حکومتها را با ایران تیره میکند. لذا اگر حکومتی شبیه ایران در عراق مستقر شود، مشکل حکومتهای عربی دو برابر شده و حتی میتواند انتظارات شیعیان کشورشان را در سهمخواهی از حکومت افزایش دهد.
این تحولات و وجوه دوگانهای که همه آنها دارند (از یکسو مثبت و به نفع و از سوی دیگر منفی و ضربه زننده هستند)، نشان میدهد که صحنه سیاست، صحنه مطلقنگری نیست. نگاه مطلقانگارانه، در نهایت حرکت را به بن بست رسانده و آن را متوقف میکند. شاید دادن و گرفتن امتیاز بتواند تداوم حرکت را هر چند به صورت کند و با منافع کمتر، تضمین کند.