-
در خبرها خوانده بودم که شما با چنگ و دندان علیه سهبعدی شدن انیمیشن «رَنگو» جنگیدهاید. نسبت به این فرم سهبعدی که این روزها به شدت حرفهایتر و جامعتر میشود چه حسی دارید؟
من منتظر پنجبعدی هستم! [میخندد!] این چیزی است که میخواهم.
-
صدای رنگو با صدای همیشگی شما فرق دارد و انگار برایش تیپسازی کردهاید. چهطوری شخصیت رنگو را پیدا کردید؟
خوب، اول کار بیشتر صحبتهای من و «گور وربینسکی» دربارهی شخصیت رنگو بود. تصور کنید دو تا آدم بزرگ نشستهایم و داریم دربارهی این بحث میکنیم که یکی از ما قرار است به یک مارمولک تبدیل شود! [میخندد] این شروع یکسری یادداشتهای «سورئال»* برای پیدا کردن صدا یا پیدا کردن شخصیت رنگو بود.
تصور کنید که من دارم با شما حرف میزنم، بدون توقف ور میزنم و بعدش ناگهان از گفتن حقیقت عصبی میشوم، اما در واقع دارم دروغ میگویم! شخصیت رنگو باید چنین شخصیتی باشد. درست مثل یک آدم درهم شکستهی عصبی!
-
شما و وربینسکی چندین کار مشترک داشتید. چهقدر در کار، نظرتان به هم نزدیک است؟
کار کردن با گور در سه قسمت از فیلمهای «دزدان دریایی کارائیب» و رنگو هیچ محدودیتی در کارهای ممکن و قابل اجرا، برای من نداشت. او اجازه میدهد هر کاری انجام بدهم، حتی اگر فیلم را به نابودی بکشد!
-
شما شخصیتهای جذاب متفاوتی بازی کردهاید؛ «ادوارد دستقیچی»، «کاپیتان جک گنجشکه» یا «ویلی وونکا». رابطهتان با تماشاگرهای کودک و نوجوان چهطور است؟
فکر میکنم بیشتر تماشاگرهای کودک و نوجوان راهشان رو به جلوست. چون از هرگونه آلودگی فکر، انتظارات روشنفکری، این قضیه یا آن ماجرا و... دورند.
بهعنوان مثال یکی از بزرگترین شانسهایی که من تا قبل از مجموعه فیلمهای دزدان دریایی کارائیب داشتم این بود که یک دختر چهارساله داشتم و هر چیزی که میدیدم کارتون بود! فقط کارتون!
من درک کردم شخصیتهای اینچنینی با آنچه ما در فیلمها نمایش میدهیم خیلی فاصله دارند. کودکان خیلی راحت همهچیز را قبول میکنند.
برای من همهچیز با «جک گنجشکه» شکل میگیرد و مطرح میشود. بله، من به بچهها اعتماد بیشتری دارم تا بزرگترها. بچهها به شما اندیشهی درست میدهند. آنها حقیقت را میگویند.
-
در انیمیشن رنگو، اشارههای مستقیم زیادی به سینمای وسترن وجود دارد. بهترین فیلم وسترنی که دیدهاید، چه فیلمی بوده است؟
من همیشه از طرفداران سینمای وسترن بودم. میدانم که وربینسکی هم از طرفداران «وسترن اسپاگتی»**بوده؛ مثل فیلمهای «سِرجیو لِئونه». اما فیلمی که همیشه با من بوده و همیشه فکر میکنم بهترین است، فیلم «کَت بالو» است.
-
قبلاً در جایی گفته بودید که همیشه شخصیتهایی را انتخاب میکنید که با آنها ارتباط دارید. من هنوز در حیرتم که چه ارتباطی با رنگو دارید!
منظورتان مارمولک است؟
-
بله!
نمیدانم. همیشه احساس میکردم با مارمولکها فامیلم! همیشه حس میکردم یکجور عجیبی به آنها نزدیکم. این حس خزنده بودن را همیشه دارم!
زمانی که سه قسمت اول دزدان دریایی کارائیب را کار میکردیم، در صحنهای که جک گنجشکه قرار بود فرار کند، شکل فرار کردنش، فرار خاصی بود که من می خواستم.
من فیلمهای زیادی دربارهی دویدن مارمولکها روی آب دیده بودم و این عجیبترین چیزی بود که به ذهنم آمد و گفتم: «گور وربینسکی! جک باید مثل مارمولکها بدود! باید مثل مارمولکها بدود!» و او هم خوشش آمد و گفت: «اوه! البته!»
من فکر میکنم از همین زمان و سر ماجرای فرار مارمولکی، رنگو جایی در مغز گور برای خودش باز کرد! همین شد که یک روز من را صدا کرد و گفت: «میخواهم نقش یک مارمولک را بازی کنی!» با خودم فکر کردم: «خدای من، چه خوب!»
-
گمان میکنم تنها منتقدان واقعیتان که قبولشان دارید، بچههایتان هستند. چهطور به آنها این حس را میدادید که پدرشان دارد نقش یک مارمولک را بازی میکند؟ با این موضوع کنار آمدند؟
آنها من را شاه مارمولکها صدا میزنند! [میخندد] بچههایم را از وقتی خیلی کوچک بودند، مجبور میکردم که به من کمک کنند. [میخندد] مثلاً بهم میگویند: «بابا، کجا میروی؟» من هم میگویم: «آخ! دارم میروم سر کار.» میپرسند: «چهکار میکنی؟» میگویم: «نقش یک مارمولک را بازی میکنم!» [میخندد] یا مثلاً وقتی دارم میرسانمشان به مدرسه، میبوسمشان و میگویم: «اوه، آره! حالا من دارم یک مارمولک میشوم!»
کاری که با بچههایم میکنم، یکجور سهیم کردن آنها در کارهایم است، برای درآوردن شخصیتهایی مثل رنگو یا ویلی وونکا و گرنه آنها بهطور معمول مثل همسنهایشان دنبال «جاستین بایبر» یا چیزهای دیگری هستند که دوست دارند.
* «سورئال» یعنی فراواقعی.
**«وسترن اسپاگتی» به فیلمهای وسترنی گفته میشود که در اروپا و بیشتر توسط کارگردانهای ایتالیایی ساخته میشد.